سيري در نظرات ماديين - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيري در نظرات ماديين

عرض كرديم كه ديگران هم - حتي ماديين - رسيده اند به اينجا كه نمي شود " خود " آدمي را منحصر كرد به همين خود به اصطلاح شناسنامه اي اصلا شخصيت انسان چيزي است كه حتي مادي ترين ماديها براي انسان شخصيت قائل هستند ماوراء شخص .

ناچار اينها هم بايد در
فكر توجيهي بر آيند كه انسان يك خود عالي تر و بزرگتري دارد منتها در پاسخ به اين سؤال كه اين خود بزرگتر چيست ؟ مي روند دنبال حرفهاي ديگر . يكي از اين مكتبها سخني گفته كه چون خيلي به مسائل مهم فلسفي مربوط است ناچارم به اجمال و اشاره رد بشوم گفته است در انسان دو " من " وجود دارد : يك من فردي و يك من كلي من فردي اين است كه خودت را به صورت يك فرد احساس مي كني ، و من كلي همان كلي طبيعي است به اصطلاح كه در همه افراد وجود دارد ، يعني " انسان " از اين جهت است كه آدم انساندوست است ، يعني اينكه آدم ، انساندوست است به خاطر اين است كه در او دو خود وجود دارد ، يكي خود فرد كه جزئي و محدود است ، و ديگر خود انسان كه كلي است .

اين حرف ، بسيار حرف نادرستي است معناي كلي را نفهميده اند فلاسفه خيلي بزرگ ، مخصوصا فلاسفه اسلامي درباب كلي و حقيقت كلي طبيعي ، تحقيقات بسيار گرانبهايي كرده اند ، از بوعلي گرفته تا صدرالمتألهين كه ديگر وارد اين مطلب نمي شوم اينها اين جور خيال مي كنند كه آن مني كه در انسان شريف است و احساس شرافت مي كند من انسانهاي ديگر است كه باز از طبيعت بيرون نيست ، همين انسانهاي مادي مي گويد آنجا كه من خودم را احساس مي كنم ، اين ، همان خود پليد است كه بايد رهايش كرد ، و آنجا كه انسان را احساس مي كنم ، باز خود را احساس مي كنم اما خود را در ضمن انسان كلي احساس مي كنم ، و او خود مقدس است مي گوييم آن انسان كلي هم عين همين انسانهاي ديگر است ، چيزي غير از آنها نيست ، و به علاوه انسان كلي در فرد ، عين فرد است نه چيزي جز فرد ، كه اين داستان مفصل است .

سخن سارتر

بعضي مثل ژان پل سارتر حرف ديگري گفته اند مي گويند خود انسان ، خود نداشتن است انسان يك خود حقيقي دارد و يك خود مجازي كه ناخود است خود حقيقي انسان اين است كه هيچ خود نداشته باشد هر خودي كه شما براي انسان فرض كنيد ، براي او طبيعت و ماهيت و سرشت فرض كرده ايد اصلا انسان يعني آن موجود بي سرشت و ماهيت ، آن موجودي كه فاقد خود و آزاد مطلق است جوهر انسان ، آزادي مطلق از همه چيز حتي خود داشتن است خود حقيقي تو خود نداشتن است همين قدر كه يك خود پيدا كردي ، خود حقيقي ات را از دست داده اي . اين هم حرف نامربوطي است ولي قابل تشريح و توضيح هست ، بعدا ان شاء الله به شرح و توضيح آن مي پردازم .

نظريه ماركسيستها

يك نظريه ديگر هم اينجا هست كه نظريه ماركسيستها است . اينها هم بالاخره چاره اي ندارند [ جز اين ] كه در انسان دو " خود " تشخيص بدهند چون در انسان اين دو گرايش را نمي شود انكار كرد اينها مدعي هستند كه خود پليد در انسان كه بايد با او مبارزه كرد ، يعني خود اختصاصي ، و خود شريف در انسان ، يعني خود اشتراكي چنين اظهار مي دارند كه : دوراني بر بشر گذشته است كه در آن دوران مالكيت نبوده است و به همين جهت من و مايي در كار نبوده ، ديواري در بين نبوده ، همه خودها يك خود بوده اند و آن ، خود بشري بوده است مثل افراد يك خانواده كه يك " خود " همه آنها را تشكيل مي دهد و ما به آن مي گوييم خود خانوادگي اين خود محدود : " من " كه مي گوييم مال من ، لباس من ، خانه من ، سند مالكيت من و يعني ديوار كشيدن ميان افراد با همين مالكيتها افراد بشر از يكديگر جدا مي شوند يعني اين افراد كه قبلا كأنه حكم آبي را داشتند كه در يك دريا جمع بود ، و به قول مولوي همه با همديگر متحد بودند [ در اثر مالكيتها به صورت آبهاي كوچك در آمدند ] . البته مولوي مقصود عاليتر و ديگري دارد :




  • منبسط بوديم و يك گوهر همه
    يك گهر بوديم همچون آفتاب
    بي گره بوديم و صافي همچو آب (1)



  • بي سر و بي پا بديم آن سر همه
    بي گره بوديم و صافي همچو آب (1)
    بي گره بوديم و صافي همچو آب (1)



او در حقيقت عرفاني مي گويد ، اينها در يك امر اجتماعي . مي گويند ابتدا بشر زندگي اشتراكي داشت ، همه افراد بشر مثل آبهاي يك دريا بودند اين مالكيت بي پير آمد و اين آب را قطعه قطعه كرد ، هي ديوار كشيد و تكه تكه كرد . از اينجا خود فردي و اختصاصي است شما با مالكيت مبارزه كنيد ، فساد اخلاق را ريشه كن كرده ايد تمام فساد اخلاقها ريشه اش مالكيت است اشتراكيت را بر قرار كنيد ، يك خود جمعي بر قرار مي شود و به دنبال آن تمام محاسن اخلاقي كه مربوط به خود جمعي بوده است بر قرار مي شود .

1. مثنوي مولوي ، ج 1 ، ص 18 ، سطر . 16

/ 108