ايدئولوژي - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ايدئولوژي

يكي دو قرن بشر با اين [ فكر ] سرگرم بود تا اينكه در قرن نوزدهم گفتند نه ، علم به تنهايي كافي نيست ، فلسفه اجتماعي و ايدئولوژي هم لازم است از علم به تنهايي كاري ساخته نيست يك نهضت ضد علم به معناي كافي نبودن علم بدون يك ايدئولوژي به وجود آمد آمدند براي بشر ايدئولوژي ساختند ، " ايسم " هاي مختلف ولي ايدئولوژي ، جهان بيني و انسان شناسي مي خواهد بايد نظر خودش را درباره انسان و جهان بگويد تا بعد بتواند در مكتب اجتماعي خودش آن نتيجه هاي ايدآل مقدس را بگيرد آمد در " جهان بيني " خدا را نفي كرد ، در انسان روح را نفي كرد ، انسان را به صورت يك ماشين اقتصادي معرفي كرد ، بعد خواست يك ايده اجتماعي مقدس بسازد . نشد . چنين چيزي نمي شود : به انسان بگويند در عالم خدايي وجود ندارد ، در تو هم هيچ شي مقدسي وجود ندارد ، اما تو متعهد و ملتزم باش كه براي ايده هاي مقدس اجتماعي كار بكني ، متعهد باش آز و حرص نداشته باشي ، ظلم نكني ، و دلت به حال ديگران بسوزد بديهي است ايندو ضد يكديگرند آن تعليمات اساسي فلسفي جهان بيني انسان شناسي بر ضد اين ايده اجتماعي است " ژرژ پوليتسر " در كتابش مي نويسد : " ما اگر چه از نظر فلسفي ماترياليست هستيم ، از نظر اخلاقي ايده آليست هستيم " مگر مي شود انسان از نظر فلسفي ماترياليست باشد ، از نظر اخلاقي ايده آليست ؟ ! با گفتن كه درست نمي شود .

مدتي خودشان را سرگرم اين كار كردند ولي مگر مي شود چنين چيزي ؟ ! همه اين تلاشها براي اين است كه از ايمان فرار كنند ابتدا گفتند : ايمان نه ، علم ولي علم به تنهايي كار نكرد بعد گفتند : ايمان نه ، فلسفه اجتماعي ، مسلك ، مرام ولي مرام بر [ اساس ] اين جهان بيني ها عملا مي بينيم شكست خورده چون هيچ جنبه انساني ندارد پيروزيها باز همان پيروزيهاي سياسي و همان سازشكاريها است ، باز دعواها همه سر لحاف ملانصرالدين است قطب شرقش را ببين ، قطب غربش را ببين ، امپرياليسمش را ببين ، سوسياليسمش را ببين آخر كار باز از همان جا سر در آورد كه در گذشته سر در مي آوردند .

روشنفكري

عده اي ديگر آمدند فرضيه ديگري تراشيدند ، گفتند : قبول است كه از علم و دانش به تنهايي كاري ساخته نيست ، ولي از صرف فلسفه اجتماعي هم كاري ساخته نيست يك نوع خود آگاهي خاص روشنفكرانه [ و به عبارت ديگر ] مسئله روشنفكري را مطرح كردند آمدند فرق گذاشتند ميان عالم و روشنفكر " سارتر " و ديگران آمدند مسئله روشنفكر را طرح كردند ، گفتند از علم و عالم ، از فرهنگ به تنهايي كاري ساخته نيست ، روشنفكر به وجود بياوريد روشنفكر كيست ؟ " روشنفكر كسي است كه يك نوع آگاهي خاص دارد كه آن آگاهي خاص ، او را به سوي هدفهاي انساني مي كشاند " آگاهي جز اطلاع چيز ديگري نيست آگاهي يعني آگاهي آيا آگاهي و اطلاع مي تواند انسان را بسازد ؟ سنايي ما بهترين حرفها را زده است كه : " چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا " آگاهي جز اينكه فضا را براي انسان روشن مي كند كار ديگري نمي كند آگاهي به انسان هدف نمي دهد ، همان طور كه علم براي انسان هدف خلق نمي كند علم انسان را در رسيدن به هدفهايش كمك مي كند ولي به انسان هدف نمي دهد كه از اين راه برو يا از آن راه علم به انسان كمك مي كند در رسيدن به هدفها علم مي گويد من به تو وسيله مي دهم ، مثلا اتومبيل مي دهم ، اگر در گذشته تا قم يا قزوين مي خواستي بروي دو شبانه روز طول مي كشيد حالا در عرض دو ساعت مي تواني بروي اما آيا علم مي گويد كه با اين اتومبيل برو مثلا قم به كمك فقرا بشتاب يا برو آنجا دزدي كن ؟ ! ماشين مي گويد هر كار تو مي خواهي بكني من در اختيار تو هستم ، من نمي توانم تو را بسازم و به تو هدف بدهم ، هر جا كه مي خواهي بروي من به تو كمك مي كنم جلال آل احمد يك حرف خيلي خوبي دارد در كتاب " غربزدگي " مي گويد يك پيسي بود راجع به يك نمايشي ، من ترجمه مي كردم مدتي فكر مي كردم كه هدف او چيست ؟ آخرش رسيدم به اينجا كه مي گويد چنين و چنان شد ، بعد هر كسي به هر راه كه مي خواست برود سريعتر رفت ، فهميدم نقش علم را دارد مي گويد كه نقش علم فقط اين است كه بشر را در راهي كه مي رود سريعتر و تندتر به مقصد مي رساند ، و راست هم هست از " آگاهي " به تنهايي كاري ساخته نيست قرآن مي گويد آگاهترين آگاهها شيطان بود ، خيلي هم خود آگاهيش كامل بود ، حتي " خود آگاه " بود قرآن " خدا آگاهي ) ] را هم كافي نمي داند ، و اصلا براي آگاهي از آن جهت كه آگاهي است جز ارزش روشن كردن ، ارزش ديگري قائل نيست مي گويد شيطان خدا را مي شناخت ، آگاه به خدا بود ، به نبوت پيغمبران اعتقاد داشت ، به وجود قيامت ايمان و اعتقاد داشت ( اقرار همه اينها را از شيطان نقل كرده است ) ولي در عين حال كافر بود چرا ؟ [ زيرا ] مؤمن نبود ايمان مسئله اي است مبتني بر آگاهي ، ولي [ همراه با ] گرايش ايمان يعني تسليم ، يعني خدا آگاهي مقرون به گرايش و تسليم در پيشگاه حق .

درد بشر امروز تنها دوايش اين است : خدا آگاهي مقرون به گرايش و تسليم و خضوع در مقابل حق يك دوا هم بيشتر ندارد البته قرآن هميشه علم و ايمان را در كنار يكديگر ذكر مي كند بشر امروز علم را دارد ، دواي درد او ايمان است از آگاهي روشنفكرانه و غير روشنفكرانه كاري ساخته نيست .

آگاهي آخرش آگاهي است . تمام اينها را براي فرار از ايمان گفته اند . مي خواستند پاي ايمان در ميان نيايد بلكه بتوانند با آگاهي و علم مشكل را حل كنند ، نشد ، آگاهي فلسفي هم به جايي نرسيد ، آگاهي روشنفكري هم به جايي نرسيد اخيرا آهنگ ديگري ساز كرده اند عده اي مي گويند : فرهنگ انسانگرا [ لازم است ] در حالي كه انسان بايد فرهنگ گرا باشد مگر فرهنگ ، انسانگرا است ؟ ! فرهنگ براي بشر فرهنگ است فرهنگ آخرش براي بشر دانش است اگر شما از فرهنگهايي كه اينها توصيه كرده اند مثل نصايح سعدي [ ايمان به خدا را بگيريد چيزي از آنها باقي نمي ماند ] .

عرفان منهاي مذهب !

اخيرا به عرفان توجه پيدا كرده اند از باب اين كه آن را فرهنگ انسانگرا مي دانند نمي دانند كه اساس عرفان خدا آگاهي و تسليم به خدا است مي خواهند عرفان را از خدا جدا كنند و عرفان هم باشد خيلي عجيب است ! من در نوشته هاي امروز ايرانيها مي بينم به عرفان گرايش پيدا كرده اند ، عرفان منهاي خدا و مذهب ! اين خيلي عجيب است ! امكان ندارد امام باقر فرمود : غربوا و شرقوا ( 1 ) به غرب عالم برويد ، به شرق عالم برويد ، آخرش بايد بياييد اينجا زانو بزنيد تا حقيقت را بفهميد . اين است كه آينده بشريت چاره اي ندارد جز تسليم به ايمان ، يعني خدا آگاهي مقرون به تسليم و خضوع بحرانهاي حل ناشدني و مشكلات امروز بشر ، تمام بحرانهايي است معنوي و اخلاقي . ريشه اش در كجاست ؟ فقدان

1. بحار الانوار ، ج 46 ، باب 19 ، ص 335

/ 108