نظر فلاسفه - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نظر فلاسفه

[ نظريه ديگر ، نظريه حكما و فلاسفه است ] . آنها ملاك اخلاق را عقل ، ولي عقل آزاد يا آزادي عقلي مي دانند اين مطلب را به اين شكلي كه عرض مي كنم ، شما در كتب آنها معمولا پيدا نمي كنيد و ما از لابلاي كلمات [ فلاسفه اسلامي ] مخصوصا صدرالمتألهين به دست آورده ايم اين نظريه مبتني بر همان اصل روح مجرد است . اين آقايان معتقدند كه گوهر انسان ، آن قوه عاقله انسان است ،
جوهر انسان عقل انسان است ، و كمال و سعادت نهايي و واقعي انسان سعادت عقلي است سعادت عقلي يعني چه ؟ يعني معارف ، يعني انسان در آن آخرين حدي كه براي او ممكن است ، به معارف الهي آشنا بشود و عالم وجود را آنچنان كه هست دريافت كند مي بينيد آنها وقتي كه حكمت را از نظر غايت تعريف مي كنند نه از نظر موضوع ، مي گويند : صيرورش الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العيني اينكه انسان بشود جهاني عقلي شبيه جهان عيني البته جزئياتش را انسان عادي درك نمي كند ، و درك نمي كنند مگر اولياء حق ، ولي انسان عادي مي تواند در عقل خودش [ به مرتبه اي ] برسد كه كليات نظام هستي را از اول تا آخر ، آن طوري كه هست درك بكند ، از ذات واجب الوجود گرفته تا هيولاي اولي ، مراتب كلي عالم را درك بكند و به هر نسبت كه معارف انسان نسبت به خدا و صفات و افعال خداوند كه جز اين هم چيزي نيست بيشتر باشد ، انسان كاملتر است و از سعادت واقعي كه سعادت عقلي است ، بيشتر بهره مند مي باشد .

بعد مي گويند : عقل انسان دو جنبه دارد ، يك جنبه نظري و رو به بالا ، كه به اين جنبه توجهش به بالاست و مي خواهد حقايق را كشف كند ، و يك جنبه رو به پايين ، يعني رو به بدن ، كه به اين جنبه مي خواهد بدن را تدبير بكند تا اين مقدار را زياد در كتابها مي نويسند . بعد مي گويند اين تدبير عقل بدن را ، بر چه اساسي بايد باشد ؟ شنيده ايد كه اساس اخلاق از نظر علماي اسلامي عدالت است هيچ فكر كرده ايد چرا عدالت را اساس مي دانند ؟ ريشه اش اين است : گفته اند .

اخلاق اين است كه حاكم بر وجود انسان طبيعت نباشد ، يعني شهوت و غضب و هيچيك از غرائز طبيعي نباشد ، و هم و قوه واهمه نباشد ، خيال نباشد ، حاكم بر وجود انسان عقل باشد ، و اگر حاكم عقل باشد ، عقل به عدالت در انسان حكم مي كند يعني همان عدالتي را كه افلاطون به شكل ديگري مي گفت اينها در اينجا مي گويند كه عقل حظ هر قوه و استعدادي را بدون افراط و تفريط به او مي دهد حالا چه مانعي دارد كه يك قوه بيشتر گيرش بيايد و يكي كمتر ؟ اگر به افلاطون مي گفتيم چه مانعي دارد ؟ مي گفت : زيبايي به هم مي خورد ، ولي امثال ملاصدرا چرا مي گويند نبايد افراط و تفريط در قوا و استعدادها باشد ؟ آيا آنها هم مي گويند براي اينكه زيبايي بهم نخورد ؟ نه ، آنها مي گويند : اگر غير از اين باشد آزادي عقل از بين مي رود و نكته اساسي همين است مي گويند عقل اگر بخواهد حاكم در ميان همه قوا باشد به طوري كه هيچ قوه اي تخطي نكند ، راهش فقط اين است كه اين قوه ها را در مقابل يكديگر قرار بدهد ، شهوت را در مقابل غضب ، غضب را در مقابل شهوت ، به طوري كه اين قوه ها خودشان يكديگر را خنثي كنند يعني نگهداري كنند ، كه عقل در كمال راحتي بتواند فرمان بدهد اينها عدالت و حد وسط را از اين جهت مزاج عقلي مي دانند كه اگر انسان از نظر ملكات در حد وسط باشد حكم عقل به سادگي اجرا مي شود وقتي حكم عقل به سادگي اجرا شد ، بدن هيچوقت مزاحم روح نيست ، و آنوقت روح بدون هيچ مزاحمتي از ناحيه بدن كمالات خودش را كسب مي كند پس ، از نظر اينها ، اخلاق يعني تعادل ميان قوا ، حد وسط ، ولي حد وسط براي چه ؟ آيا براي زيبائي ؟ نه ، آنها به زيبائي كار ندارند .

حد وسط براي اينكه استيلا و تسلط عقل و روح كه جوهر روح همان عقل است بر بدن در حد اعلام باشد ، بر خلاف آن جايي كه يك قوه طغيان بكند ، مثلا آدم شكم پرست ، يكي از غرائزش كه غريزه سيري باشد در او طغيان مي كند و اختيار را از دست عقلش بيرون مي برد جلوي همه اينها را بگيرد تا عقلش آزادانه بتواند به بدن و قوا فرمان بدهد و مثلا بگويد : اينجا برو ، آنجا نرو ، اين مقدار استفاده كن ، آن مقدار استفاده نكن [ و خلاصه ] فرمان عقل ، در بدن حاكم مطلق باشد از نظر اينها نيز ريشه اخلاق بر مي گردد به عدالت و توازن ، اما توازن براي چه ؟ براي آزادي عقل و در واقع اخلاق از نظر اين حكماء از مقوله آزادي است به يك معنا ، و از مقوله حاكميت عقل است به معني ديگر ، كه اگر آزادي بگوئيم مي شود آزادي عقلي .

نظر راسل

نظريه ديگري هست كه امثال برتراندراسل اين نظريه را تعقيب مي كنند . اينها چون مادي مسلك هستند و هم درباره جهان ، مادي فكر مي كنند و هم انسان را يك موجود مادي مي دانند ، مي گويند : اين حرفها كه غايت فعل ، غير باشد ، احساسات غير دوستانه ، اينها دروغ است ، تعارف است هيچوقت آدم احساسات غير دوستانه ندارد ، هر كسي فقط خودش را مي خواهد هيچوقت نمي شود كه انسان غايتش از فعل ، كس ديگر باشد و بخواهد هدف را خير كس ديگر قرار بدهد كانت گفته است : وجدان اخلاقي ما اصلا وجدان اخلاقي نداريم . [ يا گفته است : ] احساس تكليف . احساس تكليفي وجود ندارد .

اصلا وجدان دروغ است آن ديگري گفته : زيبائي فعل ما زيبايي و نازيبايي در فعل نمي فهميم آن يكي گفته : زيبايي روح ما روح زيبا و نازيبا سرمان نمي شود آن يكي گفته : عقل مجرد و روح مجرد اصلا به روح مجرد قائل نيستم مي گوئيم پس آيا به اخلاق قائل هستي يا نه ؟ مي گويد بله ، من به اخلاق هم قائل هستم ( چون نمي شود كسي منكر اخلاق بشود ) مي گوئيم پس اخلاق را بر چه اساسي توجيه مي كني ؟ و اتفاقا خودش از علمدارهاي اخلاق است و عده اي گول حرفهايش را خورده اند و او را آدم انساندوستي مي دانند ، و من مكرر گفته ام : اين آدم فلسفه اش بر خلاف شعارهايش است ، شعار انساندوستي مي دهد و در فلسفه خودش بر ضد انساندوستي حرف مي زند اصلا انساندوستي در فلسفه راسل دروغ محض است مي گوئيم اخلاق چيست ؟ مي گويد : اخلاق تركيبي است از هوشياري و دور انديشي بانفع طلبي تمام مكتبهاي اخلاقي ، نفع طلبي را بر ضد اخلاق مي دانند الا [ مكتب اخلاقي ] راسل كه مي گويد : اخلاق را بايد از نفع طلبي درست كرد ، منتها نفع طلبي هوشيارانه و دور انديشانه اينكه انسان بخواهد منافع خودش را با دور انديشي تأمين بكند ، مي شود اخلاق چطور ؟ مي گويد : شك نيست كه عقل در خدمت طبيعت انسان است ، عقل يك چراغ است براي انسان چراغ در اختيار آن كسي است كه آن را در دست دارد به هر طرف كه بخواهد برود ، فرمان مي دهد ، چراغ از آن طرف مي رود و راهش را روشن مي كند انسان عقلش را در خدمت منفعت خودش قرار مي دهد عقل در خدمت منافع انسان است .

مي گويد : ولي شعاع عقل انسان بايد خيلي وسيع باشد و ضعيف نباشد كه فقط جلوي پايش را ببيند . اگر بخواهد جلوي پايش را ببيند منفعت پرست مي شود ، فرد پرست مي شود ، خود پرست مي شود لزومي ندارد كه ما با خود پرستي و منفعت پرستي مبارزه بكنيم ما مي گوئيم آقا منفعت پرست باش ولي دور انديش هم باش ، هوشيار باش ، شعاع عقلت را طولاني تر كن ، يعني توجه به عكس العملهاي كار خودت داشته باش اگر شعاع دور انديشي [ طويل ] باشد ، آنوقت منفعت فردي با منفعت اجتماعي و مصلحت اجتماعي تطبيق مي كند و هماهنگ مي شود ، مي شود اخلاق يك مثال ذكر مي كند مي گويد : فرض كنيد من مي بينم همسايه ام يك گاو شيرده خوبي دارد شك ندارد كه در ابتدا منفعتجوئي من حكم مي كند كه گاو همسايه را بدزدم اين خيلي طبيعي است براي انسان ولي عقل دارم ، هوشياري دارم ، مي دانم كه اين كار بدون عكس العمل نيست من اگر گاو همسايه را بدزدم ، همسايه هم فردا مي آيد گاو من را مي دزدد ، و من كه مي خواستم به يك منفعتي برسم ، مي بينم اگر من به منافع ديگران تجاوز بكنم ، ديگران هم به منافع من تجاوز مي كنند ، پس مي گويم مصلحت اين است كه نه من و نه تو .

با يزيد و خدا

داستاني است كه عطار هم آن را به شعر در آورده البته اينها افسانه است : مي گويد يكي از متصوفه كه به قول خودشان او را سلطان مي گويند يك وقتي در عالم مكاشفه خودش داشت با خدا حرف مي زد يك وقت خدا به او گفت : با يزيد ! آيا مي خواهي آن باطنت را آنطور كه هست به مردم ارائه بدهم كه ديگر يك نفر هم مريدت نباشد و دنبالت نيايد ؟ با يزيد گفت : خدايا ! آيا مي خواهي آن رحمت فوق العاده ات را به مردم بگويم كه ديگر يك نفر حرفهايت را اطاعت نكند ؟ خدا گفت : سر به سر ، نه تو بگو نه من مي گويم !

داستان مرد اداري و همكارش

يكي از رفقايمان نقل مي كرد كه روز اول ماه رمضان بود ، روزه گرفتيم رفتيم اداره و تازه با يك آقائي به اصطلاح هم ميز و آشنا شده بوديم او هم روزه مي گرفت بعد از يكي دو ساعت آن رفيقم گفت : فلاني ! من مي خواهم يك تذكري به شما بدهم گفتم بفرمائيد گفت : من خيلي از شما معذرت مي خواهم كه اين تذكر را مي دهم ولي خوب لازم مي دانم كه اين تذكر را بدهم ، از اخلاق بد خودم است ، چه عرض كنم به شما من يك چنين اخلاق بدي دارم كه در ماه رمضان كه روزه مي گيرم ، عصباني مي شوم ، خيلي هم عصباني مي شوم ، وقتي هم كه عصباني مي شوم ديگر هر چه به دهانم مي آيد مي گويم ، حرف بد مي گويم ، فحش مي دهم ، توهين مي كنم ممكن است در اين ماه رمضان به جنابعالي جسارتي بكنم خواهش مي كنم اگر چنين شد ، ديگر روزه است ، اخلاق من است ، خواهش مي كنم اگر چنين شد ، ديگر روزه است ، اخلاق من است ، خيلي ببخشيد اين آقاي رفيق ما گفت : گفتيم عجب كاري شد ! اين مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت كرد ، حالا ما يك ماه رمضان تمام بايد از او فحش بشنويم ، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من اين است گفت : من هم گفتم كه عجب تذكر بجائي دادي ، اتفاقا اخلاق من هم همينطور است و بلكه بدتر ، در حال روزه عصباني مي شوم ، يك وقت مي بيني كه مثلا اين دوات را برداشتم و پراندم به سرت .

گفت : عجب ! خيلي اخلاق بدي است ! پس خوب است هر دومان مواظب باشيم . راسل مي گويد مسئله اخلاق در ميان بشر همين است و همين ، [ و حرفهايي از قبيل ] احساسات نوعدوستانه ، هدف انسانهاي ديگر باشند ، روح مجرد ، عقل مجرد و احساس تكليف [ بي معني است ] يك آدم مادي [ غير از اين ] فكر نمي كند كه دنيا ، دنياي ماديت است و انسان هم يك موجود مادي است انسان جز دنبال منفعت خودش نمي رود فقط بايد هوشياري اش زيادتر باشد ، و در اين صورت مي بيند كه اگر بخواهد به حقوق ديگران تجاوز بكند ، عكس العملش تجاوز ديگران است كلوخ انداز را پاداش ، سنگ است يك كلوخ كه انداختم ، صد تا سنگ بايد بخورم . بعد مي آيم مؤدب مثل بچه آدم سر جاي خودم مي نشينم .

اين است كه او اخلاق را از مقوله هوشياري مي داند : هر اندازه انسان جاهل باشد ، به عكس العمل كارهايش توجه ندارد و دنبال منافع فردي مي رود ، و هر اندازه انسان عالمتر و هوشيارتر باشد ، به عكس العمل ها بيشتر توجه داشته باشد ، آن دورها را بيشتر ببيند ، تا آخر پيري اش را ببيند ، نسل آينده اش را ببيند و به فكر اين باشد كه بچه هاي من هم ناراحت نباشند ، بيشتر كوشش مي كند كه منفعت خودش را با منافع ديگران تطبيق بدهد پس اخلاق ، يعني خود پرستي عاقلانه و هوشيارانه ، و ريشه اخلاق را بايد در هوشياري و عقل جستجو كرد و لهذا از نظر اين آدم ، ما براي اينكه اخلاق خوب به جامعه بياوريم ، پيوسته بايد جامعه را داناتر و دانشمندتر بكنيم و مردم را به عكس العمل ها و لوازم فعلها و كارهايشان آگاهتر نماييم در اين صورت اخلاق بهتر در ميان مردم پيدا مي شود كما اينكه سقراط هم چنين نظريه اي داشت ، و در كلمات حضرت امير نيز اين سخن را به شكل ديگري مي بينيم : علموهم و كفي ( 1 ) .

سقراط هم مي گفت : مردم را دانا كنيد ، اخلاق خوب پيدا مي شود البته او روي يك مبنا مي گفت ، كما اينكه علموهم و كفي هم روي يك مبناست ، راسل هم كه مي گويد : مردم را دانا كنيد و كافي است ، روي مبناي ديگري است دانشي كه او مي گويد يعني توجه دادن به عكس العمل ها : عكس العمل هاي فعلها را به افراد بشر بياموزيد ، همه خوب مي شوند . بنابر نظريه راسل ، تربيت بيشتر در مقوله تعليم وارد مي شود و پرورش وارد مقوله آموزش مي گردد . گفتم نظريه راسل بر ضد انساندوستي است و بر خلاف شعارهاي خود اوست اين نظريه ، ريشه اخلاق را زير كانه زده است بنابر نظريه جناب راسل ، اخلاق فقط در جايي مي تواند اخلاق باشد كه انسان نگران عكس العمل سوء ديگران بر ضد منافع خودش باشد يعني بنابر اين نظريه ، يك آدم ضعيف اگر هوشيار باشد ، عمل ضد اخلاقي انجام نمي دهد چون مي بيند ديگران مي آيند چند برابر ، منافع او را پايمال مي كنند يك آدمي هم كه نيروي ديگران را مساوي با نيروي خودش مي بيند عمل ضد اخلاقي انجام نمي دهد چون مي بيند همان اندازه كه او مي تواند از ديگران ببرد ، ديگران مي توانند از او ببرند . بعد به جناب راسل مي گوئيم : اخلاق در درجه اول آن است كه بتواند اقويا را كنترل بكند . بنابر اين نظريه ، ظلم اقويا ضد اخلاقي نيست

1. [ مردم را بياموزانيد و همين كافي است ] .

/ 108