يكي در بيابان سگي تشنه يافت
برون از رمق در حياتش نيافت
برون از رمق در حياتش نيافت
برون از رمق در حياتش نيافت
كله دلو كرد آن پسنديده كيش
به خدمت ميان بست و باز و گشاد
خبر داد پيغمبر از حال مرد
كه داور گناهان او عفو كرد
چو حبل اندر آن بست دستار خويش ( 1 )
سگ ناتوان را دمي آب داد
كه داور گناهان او عفو كرد
كه داور گناهان او عفو كرد
سخن سري سقطي
مي گويند يكي از عرفا به نام " سري سقطي " مي گفت : من سي سال است كه استغفار مي كنم به خاطر يك " الحمد لله " كه گفته ام ، به خاطر يك شكري كه خدا را كرده ام : اني استغفر الله منذ ثلاثين سنه لقولي الحمد لله گفتند چطور ؟ گفت من در بغداد دكاندار بودم ( اين داستان را هم سعدي به شعر در آورده است ) يكوقت خبر رسيد كه فلان بازار بغداد را حريقي پيدا شد و سوخت . دكان من هم در آن بازار بود . به سرعت1. يعني شال سرش را .