فلسفه اخلاق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
سياستش بر اين اساس است و معاويه مردي است كه پايبند هيچيك از اين حرفها نيست او مي خواهد به هدف و مقصود برسد ، اگر با عدالت بهتر مي شود رسيد ، عدالت ، اگر نه ، تبعيض ، رشوه ، مال مردم خوردن ، از اين گرفتن به آن دادن ، فريب دادن و نيرنگ زدن ، دروغ گفتن قهرا او موفق مي شود و علي ( ع ) شكست مي خورد . همه انسانها اين را احساس مي كنند كه اينها براي انسان قيد و محدوديت ايجاد مي كند با اين حال باز آن اندرون و ضمير انسان فرمان مي دهد به صداقت ، امانت ، عدالت و غيره او دست از فرمان خودش بر نمي دارد اين براي چيست ؟ مي گويد محال است كه انسان در درون خودش نا آگاهانه مطمئن نباشد به پايان نيك اين امور كه اينها گم نمي شود و هدر نمي رود در عمق وجدان و ضمير انسان ، نا آگاهانه اين اعتقاد و ايمان هست اي بسا به ظاهر انكار مي كند ، مي گويد ما نمي دانيم واقعا قيامتي هست ، معادي هست و آيا بعد از مردن خبري هست يا نه ، ولي نا آگاهانه در درون خودش به اين حقايق ايمان دارد ، و لهذا صد بار اگر راست بگويد و بدي ببيند ، عدالت كند و ظلم ببيند ، بار صد و يكم باز صداقت و عدالتش را رها نمي كند اين براي آن است كه در عمق ضمير و وجدان ، و به علم حضوري اين مطلب را احساس مي كند كه زندگي منحصر به اينجا نيست ، دوره دنيا نظير دوره زندگي يك جنين است كه تولدي ديگر در پيش روي او هست ( تعبير از خود اوست ) پس احساس تكليف متضمن ايمان به پاداش است ، يعني متضمن ايمان به خلود و بقاء نفس است ايمان به خلود نفس يعني احساس اينكه من باقي هستم و پاداشم را از جهان مي گيرم ، گم نمي شود .اين خودش متضمن ايمان به خالق است . ايمان به خلود " من " مستلزم ايمان به خالق است . اين است كه آقاي كانت از همين وجدان اخلاقي ، نه فقط دستورهاي اخلاقي را استنباط مي كند ، بلكه اين ، پايه فلسفه اوست در همه ماوراء الطبيعة ، و از همين جا آزادي و اختيار را اثبات مي كند ، از همين جا بقاء و خلود نفس و عالم آخرت را اثبات مي كند ، از همين جا وجود خدا را اثبات مي كند و اين است كه مي گويد دو چيز است اعجاب آور و هيچ چيزي به اندازه آنها براي انسان اعجاب آور نيست ، يكي آسمان پرستاره اي كه بالاي سر ما قرار گرفته است ، و ديگر وجداني كه در ضمير ما قرار دارد اين براي آن است كه او در ضمير انسان به خيلي چيزها معتقد است و بسياري از اصول را از ضمير و باطن انسان كشف مي كند گاهي علما و عرفاي ما يا علماي آنها به جاي " عقل " كلمه دل را به كار مي برند كه در اين موارد مقصود از " دل " همين وجدان است كانت گفته است كه روسو يعني ژان ژاك روسوي معروف صاحب كتاب " اميل " و كتاب " اعترافات ) ] و كتاب " قرار داد اجتماعي " جمله اي دارد در مورد خدا گفته است :" دل " منطقي دارد كه " سر " آن منطق را درك نمي كند يعني گاهي انسان چيزهايي را به حسب وجدان خودش احساس مي كند كه فكرش به آنجا نمي رسد و بعد مي گويد : راست گفته روسو و نيز مي گويد راست گفته پاسكال ( 1 ) كه " دل " براي خود دليلهايي دارد كه " سر " يعني عقل اساسا از آن دليلها خبر ندارد كانت مي گويد حرف اينها درست است . مقصودش اين است