فلسفه اخلاق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
هر كس كه چنين حرفي زده باشد چطور ممكن است انسان معتقد باشد به اين مطلب كه راست را بايد گفت ولو اينكه راست فلسفه خودش را به كلي از دست بدهد ، راستي را كه منشأ جنايتها در دنيا مي شود بايد گفت ، دروغي را كه جلو جنايتها را در عالم مي گيرد و جانها و حقيقتهايي را نجات مي دهد نبايد گفت ! آيا وجدان چنين حكمي مي كند ؟ ! اگر كسي درباره راست و دروغ تجربه داشته باشد اين حرف را نمي زند گاهي بعضي از حرفها را يك آدمهايي مي زنند كه در آن زمينه تجربه ندارند مثلا آدمي كه در عمرش پايبند راستگويي نبوده و هميشه دروغ گفته است ، اگر از او بپرسيد آيا چنانچه مصلحت ايجاب كند مي توان دروغ گفت ؟ مي گويد هيچوقت نبايد دروغ گفت ، اصلا نبايد دروغ گفت ، چون به عمرش راست نگفته كه بعد ببيند در مواردي واقعا از راستي مفسده بر مي خيزد چون اين جور نيست ، حرفش هم با واقعيت تطبيق نمي كند يك آدمي كه تجربه دارد يعني در عمرش راستگو بوده است ، يك راستگوي واقعي مي فهمد كه در مواردي راستي فلسفه خودش را از دست مي دهد در فقه اسلامي هم غيبت و دروغ هر كدام موارد استثنائي دارند ، و حق هم اين است .مثلي مي آورند كه شخصي از دكان مرغ فروشي ، خروسي خريد به قيمتهاي قديم دو قران ، خروس خيلي خوبي كه بيشتر از اين هم مي ارزيد رفت خانه اش تا وارد شد زنش گفت اين چيست كه آورده اي ؟ گفت : خروس گفت يك آدم با غيرت هم خروس مي آورد در خانه ؟ ! ، آدمي كه زنش در خانه اش است زود صورتش را پوشيد و خودش را مخفي كرد ، گفت من هرگز حاضر نيستم در خانه اي كه جنس نر وجود داشته باشد زندگي كنم يا اين بايد باشد يا من ، ديگر از كنج خانه بيرون نمي آيم .مرد گفت : خروس كه عيبي ندارد ، انسان را گفته اند گفت : نه ، آدم با غيرت خروس هم در خانه نمي آورد خيلي خوشحال شد ، گفت : الحمدلله چقدر زن ما با عفت و عصمت است خروس را برد نزد مرغ فروش و گفت : اگر ممكن است اين را بگيريد ، دو قران ما را پس بدهيد گفت چرا ؟ اتفاقا اين خروس بيشتر مي ارزد ، دو قرآن و ده شاهي مي ارزد ، ما ده شاهي هم به شما تخفيف داديم گفت به هر حال من نمي خواهم گفت اگر خيال مي كني ممكن است به تو دروغ گفته باشم بدان كه حتما بيشتر مي ارزد گفت نه ، به آن علت هم نيست ، مي دانم بهتر است ولي نمي خواهم گفت چرا نمي خواهي ؟ گفت حالا چه كار داري كه من چرا نمي خواهم اين هم لج كرد گفت تا علتش را نگويي من خروس را از تو پس نمي گيرم گفت به جاي دو قران سي شاهي به من بده گفت تا راست نگويي نمي دهم گفت پس يك قران به من بده گفت تا راستش را نگويي ، ده شاهي هم بگويي من از تو قبول نمي كنم بايد حقيقت را بگويي گفت حقيقت اين است كه زن من خيلي با عفت و عصمت است و حاضر نيست يك خروس را در خانه راه بدهد مرغ فروش زود خروس را گرفت و دو قران را به او داد و گفت اين دو قران را بگير ولي يقين داشته باش كه زنت زن بد عملي است اگر زن با عفت و عصمتي بود اين جور حرف نمي زد اين حرف ، حرف يك زني است كه اصلا عفت و عصمت ندارد كه اين جور گزاف و گز نكرده به اصطلاح پاره مي كند زني كه واقعا با عفت و عصمت باشد هيچ وقت از خروس رو نمي گيرد .اينكه انسان آنجا هم كه راستي واقعا فلسفه خودش را صد در صد از دست مي دهد و از راستي انسان درياي خون جاري مي شود ، بگويد در اينجا هم بايد راست گفت ، همان رو گرفتن از خروس است منتها اسلام در اينجا سخن ديگري نيز گفته است كه نكته خيلي بزرگي است مي گويد براي اينكه روحت عادت نكند به دروغ گفتن ، در آنجا كه اجبار پيدا مي كني [ چيزي به ذهنت خطور بده و به زبانت چيز ديگري بياور ] و تا اجبار نباشد نمي تواني چنين كني همان طور كه عرض كردم دروغ منفعت خيز را با دروغ مصلحت آميز اشتباه نكنيد فقه اسلامي مي گويد : آنجا كه واقعا مصلحت است و از يك راستي مفسده ها براي جامعه بپا مي شود ( مثلا جاسوسهاي دشمن در پي افراد مظلومي دارند خانه به خانه مي گردند از تو مي پرسند مي گويي من آدم راستگويي هستم بايد به آنها اطلاع بدهم كجا هستند تو جاني هستي نه راستگو ) آنجا كه مجبور هستي به خاطر يك مصلحت و نه به خاطر منفعت دروغ بگويي ، براي اينكه ذهنت كج نشود و عادت نكند به انحراف ، يك چيزي به ذهنت خطور بده و به زبانت چيز ديگري بياور مثلا وقتي مي گويد نديدي ؟ بگو نه ، ولي مقصودت از " نه " در ذهنت خطور بده يك چيز ديگري را مستقيم ذهنت را با دروغ مواجه نكن كه ذهنت عادت نكند به دروغ گفتن اسم اين " توريه " است اميرالمؤمنين ( ع ) از پيغمبر ( ص ) نقل مي كند كه فرمود : لا يستقيم ايمان عبد حتي يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتي يستقيم لسانه ( 1 ) . حالا بعضي هم دائما دروغ مي گويند و اسمش را مي گذارند توريه و ديده ام اين جور اشخاص را . من به آنها كار ندارم . حقيقت را دارم مي گويم .