فلسفه اخلاق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
تشنگي بر حضرت غلبه كرده است كه ديگر قدرت بپا خاستن ندارد . آسمان در نظرش تاريك و تيره است دشمن مي خواهد بريزد به خيام حرمش ، جرأت نمي كند ، مي گويد نكند حسين حيله جنگي به كار برده ، چون مي دانستند كه اگر نيرو در بدن او باشد احدي نمي تواند در مقابل او مقاومت بكند يك كسي مي خواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا بكند ، جرأت نمي كند نزديك بشود نقشه چنين كشيدند كه گفتند حسين مردي است غيور ، غيرش الله است ، محال است كه جان در بدنش باشد و بتواند تحمل كند كه در زندگي او ريخته اند به خيام حرمش آزمايش زنده بودن يا نبودن حسين اين بود كه ناگاه لشكر هجوم آورد به طرف خيام حرم ابا عبدالله حضرت احساس كرد با زحمت روي كنده هاي زانو بپا ايستاد ، ظاهرا با تكيه دادن به شمشير خودش فرياد مردانه اش در آن وادي بلند شد ( آنجا هم دم از غيرت و حريت مي زند ) : و يلكم يا شيعة آل ابي سفيان انا اقاتلكم و انتم تقاتلونني و النساء ليس عليهن جناح ( 1 ) اي خود فروختگان به آل ابي سفيان ! با من مي جنگيد و من با شما مي جنگم زن و بچه چه تقصيري دارند ؟ ! كونوا احرارا في دنياكم ( 2 ) اگر خدا را نمي شناسيد ، اگر به معاد ايمان نداريد ، آن شرفي كه يك انسان بايد داشته باشد كجا رفت ؟ ! حريت و آزاديتان كجا رفت ؟ ! و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . . . پروردگارا دلهاي ما را به نور ايمان منور بگردان ، نفسهاي ما را به