فلسفه اخلاق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مثل آدمي كه يك تابلوي بسيار عالي ، مثلا تابلوي را فائل را مي بيند ، ارزشش را درك مي كند و محال است كه بتواند اجازه بدهد كه يك كثافتي ، آلودگيي در آن قرار بگيرد ، چون عظمت آن را احساس مي كند انسان چون خودش را به علم حضوري درك مي كند كه از عالم قدرت است ، از ضعف و ناتواني تنفر دارد يعني وقتي كرامت نفس خودش را احساس مي كند ، تن به ضعف و زبوني و عجز نمي دهد غيبت نمي كند زيرا مطابق حديثي كه قبلا خواندم حس مي كند كه غيبت ، عجز و ناتواني است تكبر نمي كند چون مي فهمد تكبر ناشي از حقارت نفس است انسان تا حقارت نفس نداشته باشد تكبر نمي كند : ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها في نفسه ( 1 ) يعني احدي در دنيا تكبر نمي كند و احدي در دنيا تجبر و ظلم و ستم نمي كند مگر اينكه در خودش احساس حقارت مي كند آدم متكبر خود واقعي را پيدا نكرده اگر انسان خود واقعي را پيدا كند ديگر احساس حقارت نمي كند ، احساس قدرت و عظمت مي كند ، تكبر يا تجبر نمي كند چون با روحش ناسازگار است چرا انسان از علم خوشش مي آيد و از جهل تنفر دارد ؟ چون حقيقتش ، خود واقعي اش از عالم علم است ، عين علم است و از جهل تنفر دارد چرا " جود " براي انسان به قول اينها يك ارزش ، و به تعبير ما يك خير معنوي است ، با اينكه " جود " از خود مايه گذاشتن است براي ديگران ؟ براي اينكه جود ، رحمت و افاضه است و انسان ، خودش حس مي كند كه من از عالم رحمتم و لازمه از عالم رحمت بودن ، فيض دادن و