دوستی در قرآن و حدیث نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
958 . امام على عليهالسلام : شوق ، دوست صميمى عارفان است . 959 . امام على عليهالسلام : شوق ، خوى صاحبان يقين است . 960 . امام على عليهالسلام ـ در دعايش ـ : اى غايت آرزوى عارفان ! اى فريادرس كمكخواهان و اى محبوب دلهاى صادقان ! 961 . امام على عليهالسلام : بيدارى چشمها به ياد خدا ، دوست صميمى عارفان و شيرينى مقرّبان است . 962 . بحار الأنوار ـ به نقل از نوف بِكالى ـ : امير مؤمنان ـ صلوات اللّه عليه ـ را ديدم كه از ما جدا شده است و مىشتابد . گفتم : سرورم! قصد كجا دارى ؟ فرمود : «اى نوف ! رهايم كن كه آرزوهايم مرا به سوى محبوب ، پيش مىبرد» . گفتم : آرزوهايت چيست ؟ فرمود : «آن كه مورد آرزوست ، آن را مىداند و من ، بىنياز از تبيين آن براى جز او هستم . براى بنده ، همين ادبْ بس كه در نعمتها و به هنگام نيازش كسى را شريك پروردگارش قرار ندهد» . گفتم : اى امير مؤمنان ! من بر جان خويش از آزمندى و طمعورزى به يكى از مطامع دنيا ترسانم . به من فرمود : «چرا به عصمتِ ترسندگان و پناه عارفان ، روى نمىآورى ؟». گفتم : مرا بدان راهنمايى كن . فرمود : «خداوند ، والاى بزرگ است كه با تفضّل نيكويش تو را به آرزويت مىپيوندد و تو نيز يكدله به او روى مىآورى . از گرفتارىاى كه در دلت فرود مىآيد، رويگردان. پس اگر در برآوردن آرزويت به تأخيرت انداخت ، من ضامن برآوردن آن از سرچشمهاش هستم . به سوى خداوند سبحان ، [از هرچه غير اوست ، ]منقطع شو و به او بپيوند كه مىفرمايد : به عزّت و جلالم سوگند ، اميد هركس را كه به غير من اميد بندد ، نااميد خواهم كرد و در ميان مردم ، بر او لباس خوارى خواهم پوشاند و او را از ساحتِ قرب خود ، دور خواهم ساخت و او را از پيوستن به خويش ، ناكام خواهم نمود و چون انديشناكِ كسى جز من باشد ، او را بىبهره خواهم كرد . واى بر او ! آيا در تنگناهايش از كسى جز من اميد فريادرسى دارد ، حال آن كه برطرف ساختن تنگناها به دست من است ؟ درهاى بندگانم را مىكوبد ، حال آن كه بسته است و درِ مرا ـ كه باز است ـ رها مىكند ؟ چه كسى براى گناهان بسيارش به من اميد بست و من ، اميدش را نااميد كردم ؟ آرزوهاى بندگانم را به خود پيوستم ؛ اميدشان را نزد خود ، ذخيره كردم ؛ آسمانهايم را از كسى كه از تسبيحگويى من ملول نمىشود ، پُر كردم و به فرشتگانم فرمان دادم تا درهاى ميان من و بندگانم را نبندند. آيا آن كه به بلايى گرفتار شده است، نمىداند كه كسى جز به فرمان من، توان برطرف ساختن آنرا ندارد؟ پس چرا بندهام به ديگرى اميد مىبندد ، حال آن كه چيزى را كه از من نخواسته به او دادهام ؟ پس چرا از من نمىطلبد و از ديگرى مىطلبد؟ آيا گمان مىكنى من كه به خلقم بىآن كه درخواستى كنند ، مىبخشم ، چون از من درخواست كنند، به درخواست كنندهام پاسخ مثبت نمىدهم ؟ آيا من بخيلم كه بندهام مرا بخيل مىشمارد ؟ مگر دنيا و آخرت ، از آنِ من نيست ؟ مگر بخشش و كرم ، خوى من نيست ؟ مگر فضل و رحمت ، به دست من نيست ؟ مگر آرزوها سرانجام به من منتهى نمىشوند ؟ پس چه كسى آنها را از من باز مىدارد ؟ و اميدواران ، از غير من چه انتظارى مىتوانند داشته باشند ؟! به عزّت و جلالم سوگند ، اگر آرزوهاى همه آسمانيان و زمينيان را گرد آورم و آنگاه ، اميد هريك از آنان را برآورم ، از ملك من كمتر از بخشى از ذرّهاى كاسته نخواهد شد . چگونه دريافت كنندهاى كه من به او بخشيدهام ، كم خواهد آورد ؟ اى بيچاره آن كه از رحمت من نوميد مىشود! اى بيچاره آن كه مرا نافرمانى مىكند و بىآن كه نگران باشد ، به سوى معصيت من مىجهد و بر من جرئت مىورزد!». سپس حضرت عليهالسلامبه من فرمود : «اى نوف ! چنين دعا كن : بارالها ! اگر تو را ستودم ، با موهبتهايت بود . اگر تو را تمجيد كردم ، با ارادهات بود . اگر تو را تقديس كردم ، با قوّتت بود . اگر ذكر لا اله الا اللّه بر زبان راندم ، با قدرتت بود . اگر نگاه كردم ، پس به سوى رحمتت بود و اگر [چيزى را ]سخت در دست خود نگه داشتم ، نعمتت بود . بارالها ! هركه شيفتگى به يادت مشغولش ندارد و سفر ، او را بهتو نزديك نسازد، زندگىاش براى او مرگى خواهد بود و مرگش، حسرتى . بارالها ! ديدگان نگرندگان با نهان دل به تو، به نهايت خود رسيد و گوشهاى شنوندگانِ تو رازهاى سينهها را نيوشيدند . پس ديدگانشان از آنچه خواست ، محروم نگشت و تو پردههاى غفلت را از ميان خود و ايشان بركَندى . پس در پرتو نورت ساكن گشتند و با رحمتت دم زدند و دلهايشان كشتگاه شكوهت و ديدگانشان نگرنده قدرتت گشت و جانهايشان به قُدست نزديك شد . پس با وقارِ همنشينى و فروتنىِ گفتگو ، همنشين نامت شدند و تو به سوى آنان روى آوردى ، روى آوردن دوست ، و به ايشان گوش فرادادى ، گوش فرادادن رفيق ، و آنان را دوست داشتى ، دوست داشتن دوستان ، و با آنان رازگويى كردى ، رازگويى دوستانِ يكدل . پس مرا به جايگاهى كه آنان رسيدند ، برسان و از ياد خودم به ياد خودت منتقلم كن و ميان من و ملكوت عزّت خويش ، درى مگذار ، مگر آن كه آن را بگشايى ، و پردهاى از پردههاى غفلت مَنِهْ ، مگر آن كه آن را بركَنى ، تا آن كه روحم را در روشنى عرش خويش جاى دهى و برايش مقامى برابر نورت قرار دهى كه تو بر هر كارى توانايى . بارالها ! چه تهى است راهى كه در آن ، اميدم به تو رفيق راهم نباشد! چه طولانى است سفرى كه آرزوى راهنمايى از تو در آن نداشته باشم! هركه به ريسمان غير تو چنگ زد ، ناكام ماند . هركه به پشتيبانى جز تو پناه برد ، پشتيبانش سست گشت . پس اى آن كه به اميدوارانش اميد مىآموزد و اندوه و ترس را از آنان مىزدايد ، مرا از عمل صالح، محروم مساز و مرا چونان كسى كه هيچچارهاى ندارد، حفظ كن. چگونهاميدوارانت به خوارىفقر دچار مىشوند ، حال آن كه ضررهاى گناهكاران ، به تو زيانى نمىزند ؟ بارالها ! هر شيرينىاى پايانپذير است ، حال آن كه شيرينى ايمان ، به خاطر پيوند با تو ، فزاينده است . بارالها ! قلبم اميد به تو را در خود گسترد . پس شيرينى گسترش [حكومت ]خويش را بر او با برآوردن اميدش ، به او بچشان كه تو بر هركارى توانايى . بارالها! از تو درخواست مىكنم ـ درخواست كسى كه تو را به شايستگى مىشناسد ـ ، هر چيزى را كه كسبش سزاوار مؤمن است، و به تو پناه مىآورم، از هر شَر و فتنهاى كه دوستانت را در ميان خَلقت ، از آن ، پناهدادهاى ؛ و البته تو بر هر كارى توانايى. بارالها ! از تو درخواست مىكنم ؛ درخواست مسكينى كه در اميدش سرگردان شده است و پناه و دستاويزى براى رسيدن به تو نمىيابد و جز به وسيله تو و اركان و مقامات تعطيل ناپذيرت ، به تو راه نمىبرد . از تو به نامى كه با آن بر اولياى خاص خود تجلّى كردى و بر اثر آن ، تو را يگانه دانستند و تو را شناختند و به حقيقتت تو را پرستيدند ، درخواست مىكنم كه خودت را به من بشناسانى ، تا بر اساس حقيقتِ ايمان به تو ، به پروردگارىات اقرار كنم . بارالها ! مرا از كسانى قرار مده كه تنها نام را بى[توجّه به] معنا مىپرستند ، و مرا با گوشه چشمى از گوشه چشمهايت بنگر تا با آن ، قلبم را به [نور] معرفت خاص تو و معرفت اوليايت روشن گردانى ؛ و البتّه تو بر هركارى توانايى» .