شايد از جمله مواردى كه قلب انسان را سخت متاءثر سازد و بى اختيار انسان با شهامتى منقلب گردد، اشك تاءثر قهرمانى شجاع در ميدان جنگ باشد.در آن گير و دار نبرد كه زيد بن على چون شيرى خشمگين به يمين و يسار حمله ور مى شد و مى جنگيد، ناگهان يك مرد هتاك شامى خودش را به زيد رساند و در حالى كه قهرمان سخت غضبناك و خشمگين بود، اين نانجيب شروع كرد به حضرت صديقه كبرى فاطمه زهراء دختر رسول خدا جده بلند اختر زيد (عليه السلام ) ناسزا گفت و فحش داد.نبودن ياران و شهادت آنان و سختى جنگ و خستگى ، اين مجاهد علوى را منقلب و گريان ساخت .امّا در آن لحظات تا اين جملات ناگوار به گوش قهرمان غيرت و شهامت زيد رسيد، ناگهان دانه هاى درشت اشك از چشمان مقدس او سرازير شد و با صداى بلند گريه كرد به طورى كه اشك چشمش روى محاسن وى جارى گشت .و فرياد برآورد: (آيا كسى نيست كه براى خدا و رسول خدا و فاطمه زهراء غضب كند و سزاى اين مرد جسور را بدهد؟)