به ياد عمويم مى گريم
يكى از دوستان امام ششم به نام (حمزة بن حمران ) مى گويد:(544)روزى خدمت مولايم امام صادق (عليه السلام ) شرفياب شدم حضرت از من پرسيد:اى حمزه از كجا مى آيى ؟عرض كردم : از كوفه .امام تا نام كوفه را شنيد به شدت گريه كرد بطورى كه محاسن مباركش از اشك چشمش خيش شد موقعى كه من اين حالت غير منتظره را از حضرت مشاهده كردم ، از روى تعجب عرض كردم :- يابن رسول اللّه چه مطلبى شما را چنين به گريه انداخت ؟امام با حالتى حزن انگيز و چشمان پر از اشك فرمود:- ( ذكرت عمى زيدا عليه السلام و ما صنع به فبكيت ) به ياد عمويم زيد، و آنچه بر سر او آوردند افتادم ، گريه ام گرفت .- گفتم : چه چيزى از او به ياد شما آمد؟- فرمودند: قتل و شهادت او.بعد امام وضع رقت بار و غم انگيز و نحوه شهادت عمويش زيد (عليه السلام ) را براى حمزه شرح داد و فرمود:در موقعى كه او مى جنگيد، ناگهان تيرى به پيشانى مقدسش اصابت كرد، در اين لحظه حساس فرزند عزيزش يحيى رسيد و تا حال پدر را چنين مشاهده كرد، خود را بر روى پدر افكند و با لحنى جانسوز پدر را تسليت مى داد و روح او را با جملاتى شيوا تسكين مى بخشيد، و مى گفت :اى پدر، تو را بشارت باد چون تو هم اكنون به ديدار پيامبر خدا و على و فاطمه و حسن و حسين (صلوات اللّه عليهم ) نائل مى شوى .زيد (عليه السلام ) گفته هاى فرزند را تصديق كرد و گفت :- آرى ، همينطور است فرزندم .