مهزم بن ابى برده اسدى مى گويد:(550)دو روز بعد از شهادت زيد (عليه السلام ) به مدينه آمدم ، و در آنجا به خدمت امام صادق (عليه السلام ) شرفياب شدم ، امام مدتى مرا نگاه كرد، آنگاه فرمود:اى مهزم ، زيد چه شد؟؟گفتم : جسد او را به دار زدند.فرمود: در كجا؟گفتم : در كناسه بنى اسد.فرمود: تو خودت بدن او را در آنجا بالاى دار ديدى ؟؟گفتم : بلى ، ديدم ، صداى امام به گريه بلند شد بطورى كه زنانى كه پشت پرده بودند، به شيون و عزادارى پرداختند.سپس فرمود: به خدا قسم يك چيز ديگر زا او مى خواهند كه هنوز نگرفته اند.مهزم گويد: من به فكر فرو رفتم و با خود گفتم : ديگر بعد از كشتن و دار زدن ، از وى چه مى خواهند.من ديگر از آنجا برخاستم و با حضرتش خداحافظى كردم ...بعدها به كوفه بازگشت نمودم ، و در كناسه جماعتى را مشاهده كردم ديدم بدن زيد را از دار پائين آورده اند و مى خواهند آن را به آتش بسوزانند با خود گفتم ، اين همان خواسته آنان بود كه امام قبلا به من فرمود.(551)