شخصیت و قیام زید بن علی (علیه السلام) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بعد رو به من كرد و گفت : شغل من اين است كه با اين شتر آب مى كشم و مزد مى گيرم و زندگانى خود را مى گذرانم ، و گاهى كه اين كار برايم ميسر نشود به صحرا مى روم از سبزيها و بقولات صحرا سد جوع مى كنم .و مدتى است كه دختر اين مرد (يعنى صاحبخانه اش حسن بن صالح ) را به زنى گرفته ام و تاكنون او نمى داند من كيستم .و دخترى هم از آن زن به من خدا داد كه آن دختر بزرگ شد و نمى دانست من كيستم و مرا نمى شناخت ، روزى مادرش به من گفت : پسر فلان مرد سقا، كه در همسايگى ما بود به خواستگارى دخترت آمده ، و وضع زندگانى آنها از ما بهتر است ، او را به ازدواج او درآور و در اين باره اصرار كرد، من از ترس آن كه مبادا شناخته شوم نمى توانستم اظهار كنم كه اين كار درست نيست و اين جوان كفو او نيست .امّا آن زن در اين كار پافشارى داشت ، و من از خداوند كفايت اين مطلب را مى خواستم تا اينكه خداوند آن دختر را پس از چند روز از من گرفت او مرد و من در اين باره آسوده خاطر گشتم . آنگاه عيسى با چشمى گريان اضافه كرد: من در دوران زندگيم تاكنون براى هيچ مطلبى اين اندازه تاءسف نخورده ام كه دخترم بميرد و تا آخر عمر نسبت خود را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نداند، و نفهمد او، از فرزندان پيامبر خدا است .يحيى گويد: اين سخنان كه تمام شد، عمويم مرا سوگند داد تا از او جدا شوم و ديگر به سراغش نروم ، آنگاه با من خداحافظى كرد و من هم او را وداع گفتم .امّا شور و اشتياق ديدار عمويم بعد از مدتى به سر من زد و براى ملاقات مجدد او به آن محل رفتم امّا او را ديگر نديدم و همان ملاقات اولين و آخرين ما بود.(884)