شما در تاريخ پرغوغاى بشريت, دورانى را پيدا نمى كنيد كه بشر نسبت به اصل وجود صانع مردد بوده باشد. اين عقيده, پيوسته در قلوب آنها راسخ و پاى برجا بوده است, گو اين كه در تشخيص خداى واقعى دچار اشتباه مى شده, و خدايان مجازى و ساخته خود را به جاى خداى واقعى مى پنداشت, ولى با اين همه اختلافات, اصل اعتقاد به خدا و صانع ـ اعم از يك يا بيشتر ـ با تشخيص درست و يا باطل, پيوسته محفوظ بوده است.راهنماى بشر اولى براى چنين اصل مسلّم, فطرت او بوده, فطرتى كه در هيجانات و اضطرابات, بيشتر قدرت نمايى مى كند. او هنگامى كه فاصله مرگ و زندگى را كمتر مى ديد, و در لب پرتگاه قرار مى گرفت و تمام اسباب طبيعى از كار مى افتاد, پرده ها و حجابهاى ماديگرى از برابر ديدگان او عقب مى رفت, فطرت با يك كشمكش پرقدرتى او را به عالم بالا, عالمى كه از شرايط زمان و مكان بيرون است, و تمام جهان در كف قدرت اوست, متوجه مى ساخت. از آن جا كه اعتقاد به خدا از فطرت انسانى سرچشمه مى گيرد و با سرشت آدمى آميخته است, امروز هم بشر مغرور مادى در گرفتاريها و شدايد و مصائبْ به آن نقطه پناه مى برد.بشر, در طول تاريخ در تحكيم اين عقيده نه تنها به فطرت اتكا داشته, بلكه از اصل مسلّم (عليت و معلوليت) به فراخور حال خود بهره مند و برخوردار بوده است.او مى ديد و با ديده خود درك مى كرد كه هر حادثه اى در جهان هستى, از نقطه اى سرچشمه مى گيرد كه به اصطلاح علمى به آن علت مى گويند و هرگز اتفاق نيفتاده كه چيزى خود به خود سراز عدم بردارد و بى علت پديد آيد.اين مسأله (هر حادثه اى علتى مى خواهد) تقريباً مانند ساير مسائل فطرى, با سرشت انسانى آميخته گرديده است. كودك در نخستين روزهاى زندگى, هر موقع صدايى را بشنود, بى اختيار متوجه سمتى مى شود كه صدا از آن طرف آمد, و اگر توانايى سخن گفتن داشته باشد, فوراً از مادر و نزديكان خود از علت حادثه سراغ مى گيرد.در طول تاريخ, روى اين دو اساس محكم, يعنى (فطرت و قانون عليت), كاخ رفيع و محكم خداپرستى استوار شده است و تا ابد اين كاخ, استوار و خلل ناپذير خواهد ماند.همان طور كه در اثبات وجود خدا دو راه در اختيار داشتيم, گاهى از طريق فطرت پى به وجود مى برديم و هر انسانى خود را در شرايط خاصى خداخواه و خداجوى مى ديد و گاهى از طريق مشاهده دلايل وجود او, به تصديق او برمى خواستيم; همچنين است وحدانيت و يكتايى او, گاهى با دلايل عقلى و فلسفى پى به يگانگى او مى بريم, و گاهى راهنماى ما در پيمودن اين راه, فطرت و سرشت انسانى است و خود فطرت بهترين راهنما در اين موضوع مى باشد.سرشت هر انسانى بر وحدانيت و يگانگى او گواهى مى دهد, زيرا در مواقعى كه تمام اسباب مادى و علل طبيعى از كار مى افتد و بشر خود را بر لب پرتگاه و نابودى مى بيند, بى اختيار زنگ غفلت و غبار فراموشى از روى دل و روان انسان زدوده مى شود, و روح ما به نقطه مرموزى كه او را عالم و آگاه بر وضع خويش, و قادر و توانا بر رفع گرفتاريهاى خود مى داند, متوجه مى گردد.در اين لحظات حساس, هر فردى جز به يك نقطه و جز به يك قدرت وسيع متوسل نمى گردد, و همه انسانها دل به نقطه واحدى بسته و پيوسته از او استمداد مى جويد كه مشكلات او را برطرف سازد.دلايل فلسفى و كلامى توحيد, بيش از آن كه در اين صفحات منعكس گردد, و ما به طور گسترده درباره يگانگى خدا در كتاب با صفات خدا آشنا شويم, بحث كرده ايم.