هركارى عكس العملى دارد - مربی نمونه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مربی نمونه - نسخه متنی

جعفر سبحانی تبریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هركارى عكس العملى دارد

لقمان در نخستين پند خود, فرزند عزيزش را متوجه عبادت و ستايش خدا نمود و او را از انواع شرك بازداشت و در دومين پند خود, مكتب جزاى اعمال را به روى او باز كرد و يكى از صفات خداى بزرگ را متذكر مى گردد و مى گويد: (هر بشرى هر عملى را ولو به اندازه يك دانه خردل باشد, انجام دهد و آن را در دل سنگها و يا فضاى لايتناهاى آسمانها پنهان سازد, خدا آن را خواهد آورد)

مقصود از جمله (يَأْتِ بِهَا اللَّهُ) (خدا آن عمل را مى آورد) چيست؟ اين جمله احتمالاتى دارد كه همه را يادآور مى شويم:

1. هر عمل به صورت خاصى در روز رستاخيز در برابر انسان مجسم مى گردد: نماز و روزه به يك صورت, اعمال ناشايست به صورتهاى ديگر, چنان كه صريح آيه 35 سوره برائت بر اين مطلب گواهى مى دهد, آن جا كه صريحاً مى گويد: طلا و نقره هاى اندوخته شده كه حقوق واجب آن پرداخته نشده و با احتياج مسلمانان حبس گرديده است, روز رستاخيز به آتش مبدل شده و پيشانى و پهلوى صاحبان آنها را به آنها داغ مى كنند, آن جا كه مى فرمايد:

(يَوْمَ يُحْمَي§ عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي§ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُواْ مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ(1))
به ياد آرند روزى را كه طلا و نقره هاى گنج شده در آتش جهنم سرخ مى گردد و پيشانى و پهلو و پشتهاى آنها را به آن داغ مى كنند; اين (آتش ها) همان است كه آنها را گنجينه و ذخيره كرده بوديد; در اين صورت, رنج آن گنج را بچشيد.

شايد مراد لقمان اين است كه هر عمل خوب و بدى روز قيامت به فرمان خدا به صورت مخصوص آن, حاضر مى گردد و مجسم مى شود.

2. ممكن است مقصود اين باشد كه روز رستاخيز, اعمال انسان با همان كم و كيف و خصوصياتى كه در دنيا داشته است, بدون كوچكترين تفاوت در برابر ديدگان انسان, هنگام محاسبه حاضر مى گردد, اما طرز حاضر كردن اين اعمال, برما پوشيده است.

اين حقيقت يعنى احضار اعمال از آيه هاى زير نيز استفاده مى شود:

الف) (يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً.(1))


ب) (وَوَجَدُوا مَا عَمِلُواْ حَاضِراً وَلايَظْلِمُ رَبُّكَ أحَداً(1)
اعمال خود را حاضر مى بينند و پروردگار تو به احدى ظلم نمى كند)

پ) (فَمَن يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ(1)
هركس به سنگينى ذره اى عمل خير انجام دهد, آن را مى بيند)

3. احتمال ديگر, اين كه بشر دير يا زود به سزاى كردار خود مى رسد وهركردارى اثر مخصوص و عكس العملى دارد كه از آن, جدا نمى گردد; چه بسا اين عكس العملها در اين جهان, دامنگير او گردد.

اين گنبد نيلگون, اين طاق برافراشته آسمان, بسان طاقهاى ساخته بشر است كه هرگونه صداى زير آن, انعكاس مخصوصى دارد و در اين جهان مادى آثار اعمال ما به خود ما بازگشت مى كند. هرگز ذيل ندارد كه ما فقط در انتظار روز رستاخيز بنشينيم كه در آن جا مجازات شويم, بلكه پيش از آن روز, هر فردى ميوه نهال اعمال خود را در اين سراى خواهد چيد.

خداوند, نهال اعمال نيك هر زن و مردى را در اين جهان, پرورش مى دهد و او را از اعمال خود بهره مند مى سازد, چنان كه مى فرمايد:

(مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي§ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَو§ةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ(1)
هر فرد با ايمانى عمل صالحى انجام دهد, خواه مرد باشد يازن, او را زندگى پاكيزه مى بخشيم و پاداش آنها را بهتر از اعمالى كه انجام داده اند عطا خواهيم كرد)

درست است كه مركز اصلى مكافات و كيفر اعمال و پاداش كردارهاى نيك, روز رستاخيز است و از اين جهت, نام اين روز, (يوم الدين) (روز جزا) است, ولى پاره اى از اعمال در همين جهان, عكس العمل شديدى دارد كه پيش از آن كه گام در آن جهان بنهيم, با واكنش برخى از اعمال خوب و بد خويش, رو به رو مى گرديم و به قول مولوى:




  • اين جهان, گواه است و فعل ماندا
    گرچه ديوار افكند سايه دراز
    بازگردد سوى او, آن سايه باز



  • سوى ما آيد نداها را صدا
    بازگردد سوى او, آن سايه باز
    بازگردد سوى او, آن سايه باز



از اين جهت بعيد نيست كه بگوييم: مقصود از جمله (يَأْتِ بِهَا اللّهُ) يك معناى اعم و وسيعى است كه چه بسا همين جهان را نيز شامل مى باشد و گروهى از ستمكاران و يا مردان نيك, نتيجه اعمال خود را در همين جهان باز مى يابند.

در تاريخ بشر به قدرى گواه هاى زنده بر اين مطلب وجود دارد كه ما از بيان آن همه مشاهده, دو سرگذشت را نقل مى كنيم:

1) يكى از صفات برجسته پيامبر اسلام ْ اين بود كه خدمات افراد و حقوق اشخاص را هر قدر هم كوچك و ناچيز بود, ناديده نمى گرفت و اگر كسى درباره وى نيكى مى كرد, آن را با چند برابر جبران مى نمود.

پيامبر اسلام دوران كودكى خود را در ميان قبيله (بنى سعد) كه تيره اى از قبيله (هوازن) بودند گذرانيده و زنى به نام (حليمه سعديه) او را شير داده و پنج سال در دل قبيله خود به پرورش او پرداخته بود.

قبيله بنى سعد كه در نبرد با اسلام شركت كرده و گروهى از زنان و كودكان و مقدارى از اموال آنان در نبرد حنين به دست مسلمانان افتاده بود, سخت از كرده خود پشيمان بودند, ولى به خاطر داشتند كه محمد در ميان آنان پرورش يافته و با شير زنان اين قبيله, بزرگ شده است و پيامبر اسلام, كانونى از عواطف و جوانمردى و حق شناسى است و اگر او را متوجه موضوع سازند, بدون ترديد اسيران آنها را آزاد نموده و به كسان خود باز مى گرداند.

چهارده تن از سران قبيله كه همگى اسلام آورده بودند (در رأس آن هيأت, زهيربن صردو (ابوبرقان) عموى رضاعى پيامبر قرار داشت) شرفياب محضر پيامبر شده و چنين گفتند:

در ميان اسيران, عمه ها و خاله ها و خواهران رضاعى و خدمتگزاران دوران طفوليت شما وجود دارند و لازمه كرم و عطوفت, اين است كه به پاس حقوقى كه برخى از زنان اين قبيله در گردن شما دارند, كليه اسيران ما را از زن و مرد و كودك آزاد فرماييد و اگر ما از نعمان بن منذر و يا حارث بن ابى شمر, سرداران عراق و شام, چنين تقاضايى مى نموديم, اميد پذيرفتن آن را داشتيم تا چه رسد به شما كه كانونى از لطف و مهر مى باشيد.

پيامبر در پاسخ آنان گفت: زنان و فرزندان خود را بيشتر دوست داريد يا ثروت خود را؟ همگى در پاسخ پيامبر گفتند: ما زنان و كودكان خود را با هيچ چيز عوض نمى كنيم. پيامبر فرمود: من حاضرم سهم خود و فرزندان عبدالمطلب را به خود شما ببخشم, ولى سهم مهاجر و انصار و مسلمانان ديگر مربوط به خود آنهاست و بايد شخصاً از حق خود درگذرند. پس از آن كه من نماز ظهر را گزاردم, شما در ميان صفوف برخيزيد و رو به مسلمانان كنيد و چنين بگوييد: ما پيامبر را پيش مسلمانان شفيع مى سازيم و مسلمانان را پيش پيامبر واسطه قرار مى دهيم كه فرزندان و زنان ما را به خود ما بازگردانند, در اين لحظه من برمى خيزم و آنچه مربوط به من و فرزندان عبدالمطلب است به خود شما مى بخشم و از ديگران نيز تقاضا مى كنم كه قسمت خود را ببخشند.

نمايندگان (هوازن) پس از نماز ظهر, سخنانى را كه پيامبر به آنها تعليم كرده بود گفتند و پيامبر سهم خود و كسان خويش را به آنها بخشيد. مهاجر و انصارهم از پيامبر پيروى كرده, قسمت مربوط به خود را به آنها بخشيدند. در اين ميان, چند نفر انگشت شمارى, مانند اقرع بن حابس و عييبة بن حصين از واگذار كردن قسمت خود ابا ورزيدند. پيامبر به آنها فرمود: اگر شماها اسيران خود را بدهيد, من در برابر هر اسير, شش تن از اسيرانى كه در نخستين جنگ به دست من مى افتد, به شما مى دهم.

اقدام عملى پيامبر و سخنان دلنشين آن حضرت, سبب شد كه تمام اسيران هوازن, جز يك پيرزن كه (عيينه) از دادن آن امتناع ورزيد آزاد گرديدند و يك عمل صالح و نيك كه نهال آن, شصت سال پيش در سرزمين قبيله بنى سعد به دست (حليمه سعديه) غرس شده بود, پس از يك مدت طولانى بارور شد و ثمر داد و كليه اسيران متعلق به هوازن در سايه اين درخت از بند بردگى آزاد شدند و پيامبر خواهر رضاعى خود (شيما) را به حضور طلبيد و عباى خود را پهن كرد و او را روى آن نشاند و از وى و زندگانى خاندان او تفقد نمود(1) و پيامبر با آزاد ساختن اسيران هوازن علاقه آنها را به اسلام دو چندان كرد (همگى از صميم دل اسلام آوردند) و بدين وسيله (طائف) آخرين متحد خود را از دست داد.

2) منصور, خليفه عباسى از ابى ليلى كه قاضى القضات بغداد بود, پرسيد كه در پيش شما افراد كه عمرى در محاكم و داوريها و فصل خصومتها به سر برده اند, داستانهاى آموزنده اى پيدا مى شود, من درخواست مى كنم كه براى من نقل كنى. و گفت: روزى نشسته بودم, پيرزنى كوژپشت نزد من آمد و مرا سوگند داد كه حق او را بگيرم. پرسيدم: طرف تو كيست؟ گفت: دختر برادرم. او را احضار كردم, ديدم زنى است بسيار زيبا كه تاكنون زنى به آن زيبايى نديده بودم. آن دختر داستان خود و عمه اش را چنين نقل كرد:

من كودكى بودم يتيم و در دامان همين عمه بزرگ شدم و عمه ام مرا خوب تربيت كرد, سپس با رضايت خويش و رضايت عمه ام با جوانى زرگر ازدواج كردم. من و شوهرم بسيار خوش بوديم. عمه ام بر اين زندگى خوش ما رشك برد و دختر خود را آراست تا شوهرم با او ازدواج كند. شوهرم خواست با او ازدواج كند. عمه ام حاضر شد كه دختر خود را به تزويج او در آورد, مشروط بر اين كه اختيار طلاق من در دست عمه ام باشد. سپس با او ازدواج كرد. عمه ام مرا طلاق داد, زيرا وكيل شوهرم بود.

پس از مدتها شوهر عمه ام از سفر آمد, مرا تسليت گفت. بعد من خودم را آراستم و از گذشته نيز از زيبايى من آگاه بود, خواست با من ازدواج كند گفتم: حاضرم مشروط بر اين كه اختيار طلاق عمه ام در دست من باشد. او راضى شد و من با او ازدواج كردم و عمه ام را طلاق دادم, ولى پس از اندكى شوهر دوم من درگذشت. وقتى عده من به سر آمد, شوهر سابقم سراغ من آمد و گفت: تو عزيزترين مردم پيش من هستى, بيا بار ديگر, زندگى مشترك خود را آغاز كنيم. من حاضر شدم, مشروط بر اين كه اختيار طلاق دختر عمه ام در دست من باشد. او پذيرفت. از اين جهت, من دختر عمه ام را طلاق دادم و با او ازدواج كردم. آيا من جز اين كه تلافى ستم عمه ام را كرده ام, كار ديگرى انجام داده ام؟
قاضى گفت: تو انتقام خود را از عمه ات گرفته اى.

/ 139