شرك يعنى چه؟
هرگاه كسى غير خدا را خدا پندارد, و يا موجودى را در انجام دادن كارى مستقل و غير محتاج به خدا بداند, و يا مخلوقى را براى تحصيل قرب و نزديكى به خدا بپرستد, به چنين فرد, مشرك و به خود اين كار شرك مى گويند; بنابراين, شرك داراى مراحل سه گانه است:1. غير خدا را خدا بداند.2. موجودى را در انجام دادن كارى مستقل انديشد.3. موجودى را براى تحصيل قرب به خدا بپرستد.همه مسائل شرك كه فعلاً مورد بحث ماست, در اين مراحل سه گانه خلاصه مى گردد.گروه وهابيه در تشخيص شرك دچار اشتباه عجيبى شده اند و تصور كرده اند كه شفاعت خواهى از اولياى خدا و اين كه بگويد: اى پيامبر گرامى, در روز رستاخيز در حق من شفاعت بنما, يا بوسيدن ضريح و تعمير قبور, شرك است. گويا حقيقت شرك در اختيار آقايان است كه هر طورى بخواهند آن را تفسير نمايند, در صورتى كه شرك براى خداوند حد و اندازه اى دارد. مشرك در اسلام و تمام اديان, كسى است كه مخلوقى را خدا بخواند, و يا مخلوقى را در تأثير و انجام دادن امور, مستقل بداند, و يا مخلوقى را براى تقرب به خدا بپرستد.بنابراين, بوسيدن ضريح به عنوان احترام از كسى كه آن جا دفن شده و يا خواندن زيارت و گفتن جمله هايى كه حاكى از مقام بلند او باشد, و يا تعمير نقطه اى كه بدن پاك مردان جانباز الهى در آن جا به خاك سپرده شده است, و يا حاجت خواهى از خدا در كنار قبر آنان, و يا خواستن شفيع بودن آنان در نزد خدا, كوچكترين ارتباطى به شرك ندارد; يعنى از نظر شرك نمى توان اينها را از مصاديق شرك دانست, زيرا مشرك به طورى كه اجمالاً گفته شد, كسى است كه به يكى از سه مطلب فوق ملتزم گردد, و كسى از مسلمانان نه يكى از پيشوايان دينى را خدا مى داند, و نه كسى آنها را به عنوان معبود و مقربْ پرستش مى كند, و نه براى آنها استقلالى در امور و انجام دادن كارى قائل است, بلكه همه مسلمانان به احتياج و نيازمندى آنان در تمام شؤون زندگى, اعتراف و اقرار صريح دارند.شگفت آور استدلالى است كه برخى از وهابيها در اين مورد دارند; آنان مى گويند: در شدايد و مصائب و حوايج نبايد جز خدا را خواند, زيرا قرآن مجيد دستور مى دهد:(وَأَنَّ الْمَسِاجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ اَحَداً(1)مراكز سجده [و يا معابد] مال خداست, هرگز نبايد همراه خدا ديگرى را خواند)آنان مى گويند: به حكم جمله (فَلاتَدْعُوا مَعَ اللّهِ), نبايد گفت: (اشفع لنا يا محمد) پيامبر در حق ما شفاعت كند. همچنين نبايد گفت: اى رسول گرامى! از خدا بخواه تا خدا ما را شفا بخشد, يا دين ما را ادا كند, زيرا همه اينها مصداق (دعوت مع الله) است, يعنى همراه خدا ديگرى را نيز مى خوانيم.پاسخ اين استدلالْ كاملاً روشن است:اولاً, مقصود از اين كه غير خدا را نخوانيم, يعنى غير او را عبادت و پرستش نكنيم, و هدف آيه اين است كه جز خدا كس ديگر را پرستش ننماييم. گواه مطلبْ آيه بعدى است كه مى فرمايد:(قُلْ اِنَّمِا اَدْعُوا رَبّى وَلااُشْرِكُ بِهِ اَحَداًبگو من تنها خدايم را مى خوانم [و او را مى پرستم] و كسى را شريك او قرار نمى دهم)جمله (وَلااُشْرِكُ بِهِ اَحَداً) گواه بر اين است كه مقصود از (دعوت) در هر دو آيه, همان خواندن به عنوان پرستش است, نه هر دعوت و توسل.اگر كسى در چاهى افتاد و از كسانى كه از اطراف چاه عبور مى كنند درخواست كرد كه او را نجات دهند, نمى گويند: اين شخص كه در درون چاه است با چنين دعوت, آنها را پرستش كرد.خلاصه پرستش داريم, دعوت و درخواستى, آنچه كه حرام است, همان موضوع پرستش و عبادت غير خداست, نه هر دعوت, و مقصود از آيه (فَلا تَدْعُوا), (فَلا تَعْبُدُوا اَحَداً) است.ثانياً, دقت در لفظ (مَعَ اللّه), حقيقت را روشنتر مى سازد, زيرا آنچه حرام است اين است كه از شخصى به عنوان شريك خدا چيزى بخواهيم, براى آن شخص همان مقامى را قائل بشويم كه براى خدا قائل هستيم و بگوييم: او نيز بسان خدا و رديف خداست.در صورتى كه هيچ مسلمانى در تمام دعوتهاى خويش, چنين عقيده را درباره اولياى خدا ندارد, بلكه مدعو واقعى و درخواست شده حقيقى در همه جا خداست, چيزى كه هست گاهى به وسيله شخصى مانند پيامبر, از خدا, شفاى مريض واداى دين را مى طلبيم و گاهى بدون رابطه و وسيله, حاجت خود را از خدا مى خواهيم.بنابراين, ما جز خدا كسى را نمى خوانيم و جز او كسى را در رفع حوايج و نيازمنديها و شدايد و مصائب, مؤثر نمى دانيم, چيزى كه هست گاهى بدون واسطه از او خواستار چيزى مى شويم, و گاهى به واسطه يكى از اولياى او از او مطلبى را درخواست مى نماييم.هرگاه مستقلاً از او مطلبى را درخواست كرديم, به اين آيه عمل نموده ايم:(اُدْعُونى أسْتَجِبْ لَكُمْمرا بخوانيد [و از من بخواهيد] تا دعاى شما را مستجاب سازم)و اگر به وسيله يكى از اولياى خدا از او چيزى را خواستيم, به دستور ديگر خدا عمل كرده ايم كه مى فرمايد:(يِا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوَسيلَةَ(1)
اى افراد با ايمان! از مخالفت با خدا بپرهيزيد و به سوى او وسيله اى تحصيل كنيد)همان طور كه نماز و روزه و ديگر اعمال نيك, وسيله جلب رضايت خداوند است, همچنين توجه به اوليا و درخواست دعا از آنان, از وسايلى است كه بايد سراغ آنها رفت و به طور مسلّم دعاى اولياى حق درباره افراد گنهكار و نيازمند, بى اثر نيست.اگر كسى تصور كند كه توجه به عزيزان درگاه الهى, و درخواست دعا از آنان, و دعا كردن و نكردن آنها يكسان است, زهى دور از حق, سخن گفته و مقام اوليا را نشناخته است.اگر دعا كردن و نكردن آنان درباره افراد نيازمند و گنهكار يكسان است, پس چرا فرزندان يعقوب از پدر خواستند كه درباره آنان طلب آمرزش كنند و چنين گفتند:(قِالُوا يِا اَبِانِا اسْتَغْفِرْلَنِا ذُنُوبَنِا اِنّا كُنّا خِاطِئينَپدر جان! درباره ما از خداوند طلب آمرزش كن, ما خطاكار بوديم)حضرت يعقوب نيز به آنان وعده داد كه درباره آنها طلب آمرزش كند, چنان كه فرمود:(قِالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُلَكُمْ رَبّى اِنَّهُ هُوَالْغَفُورُ الرَّحِيمُ(1)
[يعقوب] گفت: به همين زودى در حق شما طلب مغفرت مى كنم, خدايم غفور و رحيم است)اگر واقعاً توجه به اولياى حق و درخواست دعا از آنان, يك نوع شرك محسوب مى گردد, پس چرا خداوند به جامعه اسلامى دستور مى دهد كه افراد خطاكار حضور پيامبر برسند, و از او بخواهند كه درباره آنان طلب آمرزش نمايند؟ آن جا كه مى فرمايد:(وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغفَرُوا اللّهَ واسْتَغْفَرَلَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحيماًاگر آنان وقتى كه بر خويش ستم كردند پيش تو [اى پيامبر] مى آمدند و خود آنها از خداوند طلب آمرزش مى كردند و پيامبر نيز درباره آنان طلب آمرزش مى نمود, خدا را توبه پذير و رحيم مى يافتند)قرآن مجيد, گروه منافق را از اين نظر نكوهش مى كند كه هر موقع به آنان گفته مى شود كه حضور پيامبر برسند تا پيامبر در حق آنها از خداوند طلب آمرزش كند, با بى اعتنايى كامل سرباز مى زنند و تكبر مى ورزند, چنان كه مى فرمايد:(وَاِذ§ا قيلَ لَهُمْ تَعِالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوا رُءُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدّوُنَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ(1)
واگر به آنان گفته شود: بياييد تا پيامبر درباره شما طلب آمرزش كند, سرهاى خويش را برمى گردانند و چهره درهم مى كشند و سد راه حق مى شوند و كبر مى ورزند)هرگاه دعاى پيامبر در درگاه الهى مؤثر نبود, پس چرا خداوند به پيامبر دستور مى دهد كه درباره افرادى كه زكات مال خود را مى پردازند دعا كند, چنان كه مى فرمايد:(وَصَلِّ عَلَيهِمْ اِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ(1)
درباره آنان دعاكن, زيرا دعاى تو مايه آرامش آنهاست)خنده آور سخنى كه پايه گذار مسلك وهابى در منطقه نجد, (محمد بن عبدالوهاب) در اين مورد دارد; او مى گويد: درست است كه خداوند به پيامبر اسلام مقام شفاعت را داده و به دعاى او اثر عجيبى بخشيده است, ولى ما را نهى كرده است كه از او چنين چيزى را نخواهيم.اين سخن از جهاتى مردود است:اولاً, از اين شخص بايد پرسيد: خداوند در كجا ما را از اين كار نهى كرده است, در صورتى كه در حال حيات پيامبر به ما دستور داده است كه حضور او برسيم و از او چنين كارى را بخواهيم; مع الوصف, چگونه مى گويد: خداوند ما را درخواست دعا از او نهى كرده است؟
ثانياً, معنا ندارد كه خداوند بر پيامبر چنين مقامى را ببخشد و ما را از درخواست دعا از او نهى كند. اين سخن, مثل اين است كه خداوند در روز رستاخيز, پيامبر را ساقى حوض كوثر كند, ولى ديگران را از طلب آب از او منع كند! يا زمامدار كشورى به يك نفر از شخصيتهاى بارز كشور, آن چنان اهميت دهد كه رسماً اعلان كند كه او هر چه از من بخواهد من سخن او را مى پذيرم, ولى از طرف ديگر مردم را از نزديك شدن و تماس با او و درخواست از او باز دارد; اين دو نوع كار, يك نوع تناقض و تضاد شمرده مى شود.