موضع علويان در برابر مأمون - زندگی سیاسی امام هشتمین (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگی سیاسی امام هشتمین (ع) - نسخه متنی

سید خلیل خلیلیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

موضع علويان در برابر مأمون

اما علويان طبيعى بود كه نه تنها به خلافت مأمون كه به
خلافت هيچ يك از عباسيان تن درنمىدادند، زيرا خود كسانى را
داشتند كه به مراتب سزاوارتر از عباسيان براى تصدى آن مىشناختند.
به علاوه، مأمون به دودمانى تعلق داشت كه نسبت به افراد آن قلوب
خاندان على چركين بود. چه از دست آنان كشيده بودند بيش از آنچه از
بنيىاميّه مىكشيدند. مانيز در همين كتاب برايتان بازگو كرديم كه
چگونه خونهايشان را مىريخته، اموالشان را ضبط و خودشان را از
شهرهايشان آواره مىكرده، و خلاصه انواع آزارها و شكنجهها را در
حقّشان روا مىداشتهاند. براى مأمون لكه ننگ همين كافى بود كه
فرزند رشيد بود، كسى كه درخت نبوّت را از شاخ و برگ برهنه كرد و
نهال امامت را از ريشه برافكند، كه ما نيز در فصلهاى پيشين شمّهاى
از شرح حال ناميمونش را بازگفتيم.

موضع اعراب در برابر مأمون و سيستم حكومتش

اعراب نيز يه خلافت و حكمرانى مأمون تن در نمىدادند و اين
به دو دليل بود: نخست آن كه مادرش، مربيّش، متصدّى امورش همه
غيرعرب بودند، و خدا مىداند كه عربها از دست اينان چه كشيدند.
ديگر منزلتى برايشان قائل نبودند. عرب از گوسفند خوارتر و از حيوان
هم كوچكتر شده بود.

مسعودى اين طور مىنويسد: « ... منصور نخسنين خليفهاى بود كه غير
عربها و خواجگان دربار خود را در كارهايش شركت داد و امور مهم را
به دستشان سپرد، و بر عربها ترجيحشان بخشيد. آنگاه خلفاى پس از
وى نيز از او متابعت كردند، به نابودى فتادند و رياست خود را از كف
باختند ... .» (33)

ابن حزم درباره عباسيان چنين نگاشته: « ... دولت ايشان يك دولت
غيرعربى بود. در اين دولت قدرتهاى اجرايى عرب از ميان رفت،
پارسيان خراسانى، بر اوضاع مسلّط شدند.دستگاه خليفه به صورت دربار
كسرى درآمد. اينان تنها كارى كه نكردند اين بود كه مردم را به لعن
يكى از اصحاب پيامبر دستور ندادند. در حكومت بنىعباس وحدت
مسلمانان به پراكندگى مبدّل شد ... .» (34)

جاحظ نيز مى گويد: « ... حكومت بنىعباس، حكومتى عجمى و خراسانى
بود، ولى بنىمروان حكومت تازى داشتند ... .» (35)

اين گفتهها و نظايرشان همه دلالت بر سقوط و استعباد عرب در آن
ايام دارند، و اين خود از امور مسلم تاريخ است. محققّان ( از جمله
احمد امين در جلد اوّل « ضحى الاسلام» ) درباره اين مطلب بحث كاملى
ايراد كردهاند كه علاقهمندان به كتابهاى مربوط مراجعه كنند .

پس دانستيم كه سرورى عرب
به دست پارسيان از ميان رفت و آنان كه روزى صاحب همهگونه نفوذ و
قدرت بودند، اكنون در چنگال ديگران زجر مىكشيدند. پس از اين رو
ديگر طبيعى بود كه اعراب نسبت به ايرانيان و هر كه به نحوى با آنان
در ارتباط باشد، كينه بورزند.

دليل دوّم: بيزارى عرب از مأمون به خاطر سلوك ناپسند نياكانش به
ويژه پدرش رشيد بود كه با مردم، به طور كلى، و با اهل بيت به شيوهاى
خاص، بدرفتارى مىكردند.ما نيز در فصلهاى پيشين شمّه اى از آنها
را برايتان بازگو كرديم.

اما امين تا حدى از وجود يك ميانجى برخوردار بود تا نزد مردم برايش
آبرويى دست و پا كند. چه او هم مادر و هم پدرش عرب بودند، و از
سويى ديگر، اطمينان ودوستى آنان را به خود جلب كرده بود، حتى وزير
خود را مردى از اعراب به نام « فضل بن ربيع» قرار داده بود. خلاصه
كارى كرده بود كه مردم در وجودش اين اميد را يافته بودند كه ديگر
او به آنان به همان چشم ننگردكه پدر و نياكانش مىنگريستند، و يا
اين كه لااقل ديد مأمون را نسبت به آنان نداشته باشد. هر چند مأمون
بزرگتر و با فضيلتتر بود، ولى امين را بر وى ترجيح مىدادند تا
از نظر خودشان از ميان دو شر، شر سبكتر، و از ميان دو ضرر، زيان
كمتر را برگزيده باشند ... حتى « نصر بن شبث» كه دلش با عباسيان
بود شورشى عليه مأمون از سال 198 تا 210 رهبرى مىكرد كه هدفش
حمايت از اعراب بود. نصر شكوه از اين داشت كه عباسيان عجمها را بر
عربها ترجيح مىدهند. (36)

در مصر نيز ميان قيسىها كه از امين جانبدارى مىكردند با يمانىها
كه طرفداران مأمون بودند، درگيرى و آشوب شعلهور شد. احمد امين مى
نويسد: « ... بيشتر پارسيان طرفدار مأمون و بيشتر عربها هواخواه
امين بودند ...» (37)

علّت هواخواهى عرب از امين به خاطر همان دو دليلى بود كه ما گفتيم
و البته نصر بن شبث نيز يكى از آن دو را تصريح كرده بود.

ولى به عقيده « فردينان توتل» در كتاب « منجد الاعلام»، علّت
طرفدارى شديد عربها از امين از اين حقيقت منشأ مىگرفت كه: مأمون
نتوانست محبت آنان را به خود جلب كند، زيرا هميشه تمايل خويشتن را
نسبت به ايرانيان ابراز مىكرد و اينان را به خود نزديك مىساخت.
ايرانيان ـ به ويژه

خراسانيان ـ نيز او را پيوسته در نبردها و مبارزاتش يارى مىكردند.

اما به نظر من، هواخواهى
عرب از امين پىآمد نزديكى ايرانيان به مأمون كه خود محبّتشان را
جلب كرده بود، نبود. بلكه عكس اين مطلب درست مى نمايد، يعنى آن كه
بگوييم: مأمون هرگز نزديكى با خراسانيان را طلب ننمود مگر پس از آن
كه از عربها و خانواده خويش و از علويان نوميد گشت.

/ 101