موضع گيرىهاى امام در برابر توطئههاى مأمون - زندگی سیاسی امام هشتمین (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگی سیاسی امام هشتمین (ع) - نسخه متنی

سید خلیل خلیلیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

موضع گيرىهاى امام در برابر توطئههاى مأمون

ديديم كه مأمون چگونه از بازى كه پيش گرفته بود،
هدفى جز تفوّق بر مشكلات خويش نداشت. او مى خواست پايههاى حكومت
خويش و خلافت عباسيان را استوار كند. اكنون اين پرسش مطرح است كه
در برابر اين بازى، امام (ع) چه موضعى اتّخاذ كرد؟ آيا عرصه را
براى مأمون فراخ گذاشت تا به آرزوهاى خويش برسد؟ يا او نيز برنامه
هايى خاص براى خود داشت و مى كوشيد تا به هدفهايش دست بيابد؟

حقيقت آن است كه امام (ع) توانست با پيروي از
برنامه خردمندانه و رفتار جالب و نمونه خويش راه هر گونه
فرصتطلبى را بر مأمون ببندد. مأمون نيز چنان با يأس و سرافكندگى
رو بهرو شد كه به ناچار به كشتن امام روي آورد.

در اينباره مطالب گستردهاى در بخش سوّم و چهارم خواهيد خواند.

تشريح موضع امام 3

1 ـ پيشنهاد خلافت و امتناع امام.

2 ـ پذيرفتن وليعهدى با تهديد.

3 ـ پيشنهاد خلافت تا چه حد جدّى بود؟

4 ـ موضعگيرى امام.

5 ـ برنامه امام.

پيشنهاد خلافت و امتناع امام (ع)

نگرشى بر تاريخ

در كتابهاى تاريخى چنين مىخوانيم كه مأمون نخست
پيشنهاد خلافت به امام كرد، (1) ولى امام شديدأ از پذيرفتن آن
خوددارى نمود. مدّتها مأمون مىكوشيد كه امام را به پذيرش اين
مقام قانع گرداند، ولى موفّق نمىشد. مى گويند اين كوششها به مدّت
دو ماه در «مرو» ادامه يافت كه امام همچنان از پذيرفتن پيشنهاد وى
امتناع مىورزيد. (2)

مأمون به امام مىگفت: «... اى فرزند رسول خدا،
من به فضيلت، علم، زهد، پارسايى و خداپرستيت پى بردم و ديدم كه تو
از من به خلافت سزاوارترى ...

امام پاسخ داد: «با پارسايى در دنيا اميد نجات از
شرّ آن دارم، با خويشتندارى از گناهان، اميد دريافت بهرهها دارم،
و با فروتنى در دنيا مقام عالى نزد خدا مىطلبم ...

مأمون مىگفت: ميخواهم خود را از خلافت معزول
كنم و آن را به تو واگذارم و خود نيز با تو بيعت كنم؟!

امام پاسخ داد: اگر اين خلافت از آن توست، پس تو
حق ندارى اين جامه خدايى را از تن خود به درآورده بر قامت شخص
ديگرى بپوشى، و اگر خلافت مال تو نيست، پس چگونه چيزي را كه مال تو
نيست، به من مىبخشايى؟» (3)

با اين همه مأمون گفت: تو ناگزير از پذيرفتن
آنى !!
روزها و روزها مأمون در متقاعد ساختن امام كوشيد
و پيوسته فضل و حسن را به نزدش مىفرستاد و بالاخره هم مأيوس شد از
اين كه امام خلافت را از وى بپذيرد.

روزى ذوالرياستين، وزير مأمون، در برابر مردم
ايستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفتانگيزى مىبينم! مىبينم كه
اميرالمؤمنين مأمون خلافت را به رضا تفويض مىكند، ولى او
نمىپذيرد. رضا مىگويد: در من توان اين كار نيست و هرگز نيرويى
براى آن ندارم... من هرگز خلافت را اينگونه ضايع شده نيافتم.» (4)

/ 101