چشمه خورشید نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
سرلوحه ى دين شناختن اوست و درست شناختن او، باور داشتن او و در درست باور داشتن او، يگانه انگاشتن او و يگانه انگاشتن او، او را بسزا اطاعت نمودن، و بسزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن، چه هر صفتى گواه است كه با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد هاز صفت جداست: پس هر كه پاك خداى را با صفتى همراه داند او را با قرينى پيوسته و آن كه با قرينش پيونددد، دوتايش دانسته و آن كه دوتايش خواند، جزء جزءاش داند و آن كه او را جزء جزء داند، او را نداند و آن كه او را نداند در جهتش نشاند و آن كه در جهتش نشاند، محدودش انگارد و آن كه محدودش انگارد، معدودش شمارد و آن كه گويد در كجاست؟ در چيزيش در آرد و آن كه گويد فراز چيزى است، ديگر جايها را از او خالى دارد. همواره بودهاست و از چيزى به وجود نيامده و وجودى است كه سابقه ى عدم براى او نيست.
'ما وحده من كيفه و لا حقيقته اصاب من مثله و لا اياه عنى من شبهه و لا صمده من اشار اليه و توهمه.' [ همان، خطبه ى 186. ]
يگانه اش ندانسته، آن كه براى او چگونگى انگاشته و به حقيقت او نرسيده، آن كه برايش همانندى پنداشته و نه بدو پرداخته، آن كس كه او را به چيزى همانند ساخته و نه قصد او كرده، آن كه بدو اشارت نموده و يا به وهمش در آورده.
هر كه بخواهد خداوند را توصيف نمايد قهرا به صفاتى توصيف مى كند كه غير ذات است و اگر صفت غير ذات باشد، هم ذات و هم صفت محدود مى شود، زيرا اگر اين وصف كمالى غير از ذات باشد، يعنى ذات فاقد اين كمال است و اين كمال در مقام ذات نيست، پس هم ذات و هم صفت محدود مى شود و در نتيجه نه اين ذات، ذات خدا خواهد بود و نه اين صفت، صفت خدا خواهد بود. در توحيد خالص، صفات زايد بر ذات نفى مى شود: [ ر. ك: صدرالدين محمد بن ابراهيم الشيرازى "صدرالمتالهين"، الحكمه المتعاليه فى الاسفار العقليه الاربعه "الاسفار الاربعه"، مكتبه المصطفوى، قم، 1378 ق. ج 6، صص 118 -110. ] و آن صفتى كه زايد بر ذات و محدود است، خود شهادت مى دهد كه غير از موصوف است، زيرا زايد بر اوست و موصوفى كه فاقد صفت است و بعد متصف به اين صفت مى شود، خود شهادت مى دهد كه غير از صفت است. بنابراين نمى شود خدا را به صفتهاى زايد بر ذات متصف كرد و صفات او هم چون عين ذات است بايد نامحدود باشد و هر كه به خداى سبحان اشاره ى عقلى هم بكند، خدا را محدود كرده است و اگر خدا محدود شود، واحد عددى مى شود، زيرا هر موجود محدودى، در كنارش يك موجود محدود ديگر هست،اين مى شود اول و آن دوم. البته اگر مجرد باشد، وحدتش عددى نيست، ولى از وحدت اطلاقى ذات خارج مى شود، زيرا كسى كه خداى سبحان را با اوصاف زايد بر ذات متصف كند، خدا را از ازليت انداخته است و اگر خداوند ازلى نباشد، خدا نيست. لازمه ى آن هستى بيكران ازليت است و اگر ازليت نفى شود، حادث خواهد بود.
"قل هو الله احمد الله الصمد" [ قرآن، اخلاص 2 -1. ]
بگو: اوست خداى يگانه، خداى صمد.
و پيشواى موحدان، على "ع" فرموده است:'الاحد لا بتاويل عدد.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 152. ]
يكتاست ولى نه به معناى يك عددى.
'مستشهد بحدوث الاشياء على ازليته و بما وسمها به من العجز على قدرته و بما اضطرها اليه من الفناء على دوامه. واحد لا بعدد و دائم لا بامد و قائم لا بعمد.' [ همان، خطبه ى 185. ]
نو پديد بودن موجودات گواه ازليت اوست و نشان عجزى كه در آفريده ها نهاده، تونايى او را نموده است و به نيست شدنى كه آفريدگان را از آن ناچار ساخته، دليل آرد كه خود پاينده است. يكى است ولى نه به شمار و هميشه هست و به خود پايدار و بر پاست نه با نگاهدار.
'كل مسمى بالوحده غيره قليل.' [ همان، خطبه ى 65. ]
هر چه را واحد نامند اندك و تنهاست، جز او "كه يگانه است و بر همه فرمانرواست و در عين وحدت بى انتهاست".
'لا يشمل بحد و لا يحسب بعد.' [ همان، خطبه ى 186. ]
نه در حدى در آيد و نه در شمار آيد.
'كل معروف بنفسه مصنوع و كل قائم فى سواه معلول. فاعل لاضطراب آله، مقدر لابجول فكره، غنى لا باستفاده. لا تصحبه الاوقات و لا ترفده الادوات، سبق الاوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء ازله. بتشعيره المشاعر عرف ان لا مشعر له و بمضادته بين الامور عرف ان لا ضد له و مقارنته بين الاشياء عرف ان لا قرين له.' [ همان. ]