زيبايى شناسى سيد رضى
سيد رضى خود نخستين كسى است كه به كلام زيباترين جلوه ى جمال الهى نگاهى زيباشناسانه نموده و بر اين اساس نازلات وجودى او را گزينش كرده است. سيد رضى خود در مقدمه ى نهج البلاغه هنگام بيان انگيزه ى تاليف خويش به اين حقيقت اشارت دارد كه نهج البلاغه طراز فصاحت و بلاغت خواهد بود و همه ى اسرار بلاغت و شگفتيهاى فصاحت را در بر خواهد داشت. [ مقدمه نهج البلاغه، صص 86 -85. ] وى در موارد متعدد به اين ام توجه داده وشگفتى بى حد و زيبايى بى حصر در كلام امام "ع" را يادآور شده است كه به اين موارد مى پردازيم.سيد رضى در مقدمه ى خطبه ى 4 مى نويسد كه اين خطبه از شيواترين سخنان امام "ع" است كه در آن مردم را اندرز مى دهد و آنان را از گمراهى به راه هدايت مى كشاند و گفته اند كه اين خطبه را پس از كشته شدن طلحه و زبير ايراد فرمود:'بنا اهتديتم فى الظلماء و تسنمتم ذوره العلياء و بنا افجرتم عن السرار. وفر سمع لم يفقه الواعيه و كيف يراعى النباه من اصمته الصحيه؟ ربط جنان لم يفارقه الخفقان. ما زلت انتظر بكم عواقب الغدر و اتوسمكم بحليه المغترين،
حتى سترنى عنكم جلباب الدين و بصرنيكم صدق النيه، اقمت لكم على سنن الحق فى جواد المضله، حيث تلتقون و لا دليل و تحتفرون و لا تميهون..'
"اى مردم" به وسيله ى ما از تاركيهاى جهالت و گمراهى هدايت شديد و به كمك ما به اوج ترقى رسيديد و صبح سعادت شما در پرتو وجود ما درخشيدن گرفت. كر باد گوشى كه بانگ بلند هشدار دهنده را نشنوند، كه آن كسى كه بانگ بلند را نشنود، آواى نرم در او چگونه اثر كند؟ دلى كه از ترس خدا لرزان است، پايدار و با اطمينان است. پيوسته پيمان شكنى شما را مى پاييدم و نشان فريفتگى را در چهره تان مى ديدم. راه دينداران را مى پيموديد و آن را نبوديد كه مى نموديد. به صفاى باطن، درون شما را مى خواندم و بر شما حكم ظاهر مى راندم. بر راه حق ايستادم و آن را از راههاى گمراهى جدا كردم و به شما نشان دادم. حالى كه مى پيموديد و راهنمايى نمى ديديد، چاه مى كنديد و به آبى نمى رسيديد...
شريف رضى در ذيل قسمتى از كلام 16 كه بخشى از خطبه ى مفصل امام "ع" پس از بيعت با آن حضرت در مدينه است، مى گويد: 'به نظر من زيبايى اين سخن كوتاه نه چندان است كه بتوان گفت و هيچ تحسين و استحسانى بيانگر كمترين مورد زيبايى آن نيست و بى گمان بهره ى شيفتگى به آن از بهره ى باليدن به آن بيشتر است. در اين كلام علاوه بر اين خصوصياتى از فصاحت و نكاتى از بلاغت است كه نه زبانى از عهده ى وصفش بر آيد و نه انسانى را قدرت آن است كه ژرفاى آن را دريابد. و حقيقت آنچه را بيان كردم تنها كسى درك مى كند كه در ميدان صنعت بيان، با بصيرت ركابى زده و با خوى و سجيه ى بلاغت در اين جولانگاه به تاخت و تاز آمده باشد "و ما يعقلها الا العالمون" [ قرآن، عنكبوت 43. ] و اين حقيقت را جز دانشوران درنيابند.'
اين درى كه هيچ هنرمندى را ياراى سفتن آن نيست و هيچ زبان آورى را ياراى گفتن آن نيست و سخن شناس را در برابر آن جز بهت و حيرت و درماندگى و شيفتگى راهى نيست، چنين است:'الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار، الا و ان التقوى مطايا ذلل، حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها، فاورددتهم
الجنه. حق و باطل و لكل اهل، فلئن امر الباطل لقديما فعل و لئن قل الحق فلربما و لعل و لقلما ادبر شى ء فاقبل!'
هان اى مردم! خطاكاريها چون اسبهاى بدرفتارند و خطاكارند بر آن سوار، عنان گشاده مى تازند تا سوار خود را به آتش در اندازند.