فضايل و كمالات سيد رضى
سيد رضى در عزت نفس و بلنداى نظرى، سخاوت و بخشندگى، پايبندى به امور شرعى، پرهيز از تملق و چاپلوسى، پارسايى و پرواپيشگى در روزگار خود مانند نداشت. از هيچ كس صله و جوايز شعر نپذيرفت و چند بار بخششها و جوايز 'بهاء الدوله ديلمى' را مسترد داشت و حتى صله ى شعر را از پدرش آن هم در سن نه سالگى نپذيرفت! [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 33، السيد على خان المدنى الشيرازى، الدرجات الرفيعه فى طبقات الشيعه، الطبعه الثانيه، موسسه الوفاء، بيروت 1403 ق. ص 473، سيد رضى مولف نهج البلاغه، صص 108 -107 و 44. ]روح ازادگى در سيد رضى چنان جلوه داشت كه با 'ابواسحاق صابى' [ 'ابواسحاق ابراهيم بن هلال حرانى' از ادبيان و كاتبان برجسته قرن پنجم هجرى بوده است. در نويسندگى و انشا مقامى بلند داشت و او را در شمار 'ابن عميد' آورده اند. 'ابواسحاق' بر آيين 'صابئين' "پيروان حضرت يحيى" بود و بر آيين خود تعصب مى ورزيد. در سال 349 هجرى به سرپرستى ديوان رسائل دارالخلافه بغداد نايل شد. در زمان عزالدوله بختيار پسر معزالدوله ديلمى نامه هايى از سوى وى براى عضدالدوله نوشت كه او را سخت آزرد و كينه ابواسحاق را به دل گرفت و چون عزالدوله بختيار در جنگ با عضدالدوله كشته شد و عضدالدوله بغداد را تصرف كرد، در سال 367 هجرى ابواسحاق را به زندان فاكند و تصميم به كشتنش داشت كه با ميانجيگرى جمعى از وى درگذشت تا آنكه در سال 371 هجرى آزادش كرد . پس از چندى او را تبعيد نمود و تا زمان مرگ عضدالدوله يعنى سال 372 در تبعيد بود. درگذشت ابواسحاق صابى بنابر نقل 'ابن نديم' پيش از سال 380 هجرى بوده است. ر. ك: الفهرست، ص 149، يتيمه الدهر، ج 2، صص 368 -287، شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت الحموى، معجم الادباء، داراحياء التراث العربى، بيروت، ج 2، صص 94 -20، وفيات الاعيان، ج 1، صص 54 -52، الكنى و الالقاب، ج 2، صص 368 -366، النشر الفنى فى القرن الرابع، ج 2، صص 295 -290. ] غير مسلمان رابطه اى صميمى داشت و ميان ان دو مراودات و مراسلات علمى و ادبى برقرار بود، [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 36. ] و چون او درگذشت، سيد رضى در قصيده اى عالى و بسيار حزن انگيز او را مرثيه گفت كه برخى ابيات آن چنين است:
اعلمت من حملوا على الاعواد
جبل هوى لو خر فى البحر اغتدى
ما كنت اعلم قبل حطك فى الثرى
بعدا ليومك فى الزمان، فانه
اعزز على بان يفارق ناظرى
من للبلاغه و الفصاحه ان همى
ان الدموع عليك غير بخيله
يا ليت انى ما اقتنيتك صاحبا
لا تطلبى، يا نفس، خلا بعده
ما مات من جعل الزمان لسانه
يتلو مناقب عودا بوادى
ارايت كيف خبا ضياء النادى
من رقعه متتابع الازباد
ان الثرى يعلو على الاطواد
اقذى العيون وفت فى الاعضاد
لمعان ذاك الكوكب الوقاد
ذاك الغمام و عب ذاك الوادى
و القلب بالسلوان غير جواد
كم قنيه جلبت اسى لفوادى
فلمثله اعيا على المرتاد
يتلو مناقب عودا بوادى
يتلو مناقب عودا بوادى
دانستى چه كسى را بر اين چوبها "تابوت" برداشتند؟ ديدى چگونه شمع انجمن ما خاموش گرديد؟
كوهى فروريخت كه اگر در دريا مى غلتيد، از شدت برخوردش دريا پى در پى خروشان مى شد،
پيش از دفن تو در زير خاك، نمى دانستم كه خاك بر چكاد فراز مى گردد، چنين روزى مباد در روزگار كه مرگت، چشمها را پر از خاشاك و بازوها را سست گردانيد،
بر من بسى گران است كه چشمانم، پرتو افكنيهاى آن ستاره ى تابان را ديگر نبيند، چه كسى پس از تو مرد ميدان فصاحت و بلاغت است، اگر ابر سخن باران سخنورى فروريزد و بيابان از سيل نويسندگى سرشار گردد؟
اشكها در ريختن بر تو بخيل نيستند، قلب است كه در آرام گرفتن بخشنده نمى باشد،
اى كاش تو را به عنوان دوست بر نمى گزيدم، چه گزينشها كه جز غم و اندوه براى دل به بار نمى آورد،
اى نفس، پس از او به دنبال دوست صميمى مرو، زيرا جستجوگر نخواهد توانست چنو كسى بيابد.
نمرده است آن كس كه زبانش روزگار را برانگيخته تا پيوسته مناقب او را تلاوت كند. [ سيد رضى، صص 87 -76. ]
برخى از اين مرثيه سرايى برآشفتند و سيد رضى را سرزنش كردند كه شخصى چون او ، از دومان پيامبر، كسى چون ابواسحاق صابى كافر را مرثيه مى گويد و از فقدان او چنين مى نالد! ولى سيد رضى گفت: من فضل و كمال او را ستوده، نه بدنش را! [ الكنى و الالقاب، ج 2، ص 368. ]