روزگارى نو در عرصه فرهنگى
سياست قرن چهارم بر گسترش تشيع در بغداد و ديگر جاها استوار بود، اما تا آنجا كهقدرت يافتن و حاكميت شيعيان نينجامد، جز در آنجاها كه حكومت در دست علويان بود، [ شخصيت ادبى سيد مرتضى، ص 21. ] و سيد رضى مى بايست از اين فضاى سياسى پيش آمده بيشترين بهره را در جهت ترويج انديشه ى شيعى و معارف آن مى گرفت، مضافا بر اينكه اوضاع علمى قرن چهارم نيز مساعدترين اوضاع بود، چنانكه اين دوران را دوره ى زرين تاريخ اسلام از نظر پيشرفت دانش و فرهنگ شمرده اند. وجود دانشمندان بيشمار در اين دوره، حتى در منصب وزارت، مانند ابوعلى سينا، خوارزمى، صاحب بن عباد، ابن العميد، شاپور بن اردشير و مهلبى و ظهور دانشگاهها و كتابخانه هاى بسيار بزرگ در كنار مساجد، وجود فقيهان و متكلمان و فليسوفان بزرگ، كثرت ادبيان و شاعران و تاليف كتابهاى بسيار در موضوعات متعدد علمى، همه گواه اين مدعاست. [ سيد رضى، صص 17 -16 و نيز ن. ك: زكى مبارك، عبقريه الشريف الرضى، الطبعه الثانيه، مطبعه امين عبدالرحمن، القاهره، 1359 -1358 ق. ج 1، ص 57. ]
در اين دوره شرايط مباحثات علمى و ارائه انديشه ها مهياتر گشته و مدارس و كتابخانه ها و دارالعلم ها رونقى شگفت يافته بود. [ ر. ك: آدم متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه ى عليرضا ذكاوتى قراگزلو، چاپ اول، انتشارات اميركبير، 1362 ش. چ 1، صص 207 -201. ]
عضدالدوله ديلمى دانش و دانشيان را دوست داشت و براى فقيهان و محدثان و متكلمان و مفسران و نحويان و شاعران و نسب شناسان و پزشكان و رياضيدانان و مهندسان حقوق تعيين كرده بود. او خود نيز به علم مى پرداخت و اوقات را صرف ادب مى كرد. [ همان، ص 41. ]
البته اين روحيه بر مبناى حق مدارى و عدالتخواهى و فرهيختى نبود، بلكه بيشتر گرايشى قدرت مدارانه و رقابت جويانه بود، چنانكه هرگاه حق و عدالت با قدر طلبى آنان تعارض مى يافت، اين حق و عدالت بود كه فداى قدرت مى گرديد، تا آنجا كه عده اى از بزرگان سادات و دانشمندان از جمله ''ابواحمد حسين بن موسى موسوى'' پدر شريف رضى در سال 369 هجرى به فرمان عضدالدوله ديلمى بازداشت شدند و به فارس تبعيد گرديدند. [ المنتظم، ج 14، ص 268، الكامل فى التايخ، ج 8، ص 710، شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 32. ] اما در كل، قرن چهارم هجرى- روزگار سيد رضى- قرنى پرتلاطم و داراى فراز و نشيبهاى بسيار و تحولات علمى بى نظير است، چنانكه ''آدم متز'' آن را دوره ى رنسانس اسلام ناميده است. در قرن چهارم، از يك سو يكى از بزرگترين امپراتوريها يعنى خلافت عباسى گرفتار تجزيه شد و از سوى ديگر حكومتهاى محلى مقتدر در ممالك مختلف اسلامى نشو و نما يافتند. در اين دوران در نتيجه امتزاج تمدنهاى قديم و ظهور ظرفيتها و قابليتهاى فكرى و عملى فرهنگ اسلامى، تمدن اسلامى به نقطه ى اوج خود رسيد و نيازهاى جديد اجتماعى، چاره گران و انديشمندان رااز سويى به احياى مواريث قديم و
از سويى ديگر به آفرينش طريقه هاى جديد در ادب و حكمت و سياست و مملكتدارى و آداب معيشت و جنگ و عمران كشاند. در واقع با كاهش نسبى و دريجى تسلط مطلق خلافت عباسى، ملل و اقوام و گروهها و افراد امكان شكوفايى استعدادها و بارورى انديشه ها را يافتند. [ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، مقدمه ى مترجم، ص . ] و در اين اوضاع و احوال اثرى بى نظير "نهج البلاغه" به دست شخصيتى بى بديل ظهور يافت.