چشمه خورشید نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
سپس "ابوجعفر نقيب" فرمود: اكنون كه اين مقدمه را دانستى، بدان كه معلوم و مسلم است كه على عليه السلام، نه تنها مستحقى محروم بود، بلكه او سرور مستحقان محروم و آقا و بزرگ ايشان بود و نيز معلوم و مسلم است كه آنان كه مورد ستم قرار مى گيرند و دچار اهانت و ستمديدگى مى گردند هوادار يكديگر مى شوند و پظت به پشت هم مى دهند و همگى چون يد واحده در برابر توانگران و دنيا دوستانى كه جهان را در دست دارند و بر آنان چنگ انداخته اند و به خواسته هاى خود رسيده اند، قد علم مى كنند و همدست مى شوند، زيرا همگى اين مستحقان محروم، همچنان كه در آنچه جانشان را به درد آورده و ناخشنودشان ساخته و نيش گزندش به دردشان آورده است شريكند، در غيرت و حميت و زير بار ستم نرفتن و خشم گرفتن به كسانى كه بر آنان چيره گشته و برترى مى جويند و به مافع و مزايايى دست مى يابند "كه حق اين مستحقان محروم است" ولى ايشان بدان نمى رسند، نيز شرى و همدست و همداستانند. پس هنگامى كه اينان- يعنى اين گروه محروم- كه همگى از نظر منزلت و رتبت اجتماعى برابرند، به خاطر هم تعصب مى ورزند و از هم پشتيبانى مى كنند، چه تصور مى كنى در احساس و پيوند آنان نسبت به كسى كه از جمله ى ايشان است و انسانى است گرانقدر و والامرتبه و جامع همه ى شرافتهاى انسانى؟ انسانى كه گرد آورنده همه ى فضيلتها و در بر دارند همه ى ويژگيها و ستودگيها باشد و با وجود اين محروم و محدود بماند و دنيا همه ى تلخيهاى خود را به او بچشاند و پيوسته آزار و ناملايمات، كام او را به شرنگ ناكامى ناگوار سازد و از روزگار جز رنج و آزار و سختى نبيند و آنان كه فرودست اويند، فرادست او شوند و و فرومايگان و ناكسان كه هيچ كس آنان را به چيزى نمى شمرد و دل كسى به حكمرانى آنان راضى نمى شد و تصور آن را نيز نمى كرد، در كار حكومت و فرمانروايى آيند و فرمانشان بر او و فرزندان و خاندان و خويشانش روا شود و در نهايت نيز اين ابر مرد در محراب عبادت خويش به شهادت رسد و فرزندانش پس از او كشته و حرم محترمش به اسيرى برده شود و حتى خويشان و عموزادگان او با همه ى فضيلت و زهد و عبادت و بخشندگى و بهره بردن مردمان از ايشان، كشته و تبعيد و اواره و زندانى گردند.
'فهل يمكن الا يتعصب البشر كلهم مع هذا الشخص و هل تستتطيع القلوب الا تحبه و تهواه و تذوب فيه و تفنى فى عشقه انتصارا له و حميه من اجله و انفقه مما ناله و امتعاضا مما جرى عليه.'
مگر ممكن است كه انسانها همگى به چنين شخصى تعصب نورزند؟ و مگر دلها مى توانند به او دل نبندند و وابسته ى او نشوند و عاشق او نگردند؟ تا بدانجا كعه در راه عشق او دلها ذوب گردد و جانها فانى شود كه اين همه براى يارى دادن او و غيرت ورزيدن به خاطر او و ابراز انزجار و تنفر از ستمى است كه به او رسيده و ناشخنودى از آن چيزى است كه به سر او آورده اند.
و اين واقعيتى است كه در سرشت بشر و نهاد او قرار داده شده است. همان طور كه اگر گروهى از مردم در كنار رودخانه اى سيل آسا شاهد افتادن كسى كه شنا نمى داند، در آن آب عميق باشند، بنابر سرشت انسانى بر او شديدا دلسوزى مى كنند و عده اى از آن رمدم بى هيچ تاملى خود را در آب مى افكنند و تلاش مى كنند او را نجات دهند و در اين كار هيچ پاداشى نمى خواهند و انتظار هيچ سپاسگزارى يا دستمزدى و حتى چشمداشت ثواب اخروى نيز ندارند و ممكن است كه در ميان آنان كسانى هم باشند كه دنياى ديگر را باور نداشته باشند، اما احساس انسانى و رقت قلبشان آنان را به اين كار وامى دارد. گويا هر يك از كسانى كه خود را براى نجات آن غريق به آب مى افكند، چنين تصور مى كند كه اين خود اوست كه به آب افتاده و در حال غرق شده است، پس همان سان كه اگر خود او در حال غرق شدن بود، براى نجات خويش تلاش مى كرد، در اين وضع نيز براى نجات همجنس خود كه در چنين حالتى سخت قرار گرفته است تلاش مى كند. همچنين اگر پادشاهى به مردمان شهرى از مملكت خود ستمى سخت روا دارد، اهل اين شهر همگى پشت به پشت يكديگر مى دهند و همداستان مى شوند و بر ضد آن پادشاه يكديگر را يارى مى كنند تا داد خويش از او بستانند. حال اگر در ميان اين مردم ستمديده بزرگمردى گرانقدر و عالى مقام باشد كه آن پادشاه بيشترين ستم را بر او روا داشته و ملك و دارايى او را غصب كرده و فرزندان و خاندان او را كشته باشد، كاملا عادى است كه توجه مردمان بيش از هر كس بدو و پيروى شان از او باشد و بيشتر و بيشتر گرد او آيند و بدو روى كنند، زيرا سرشت آدمى به گونه اى غير قابل اجتناب به چنين امرى فرا
مى خواند و انسان نمى تواند جز اين كند و از چنين رفتارى سرباز زند. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 10، صص 215 -223. ]