چشمه خورشید نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ابن ابى الحديد معتزلى گويد كه چون اين كلام ربانى و اين الفاظ قدسى به زيان آمد فصاحت عرب از پاى در آمد و اينجا بايد آن مثل را آورد كه گفته اند:'اذا جاء نهر الله بطل نهر معقل.' [ [ابواحمد بن محمد النيسابورى "الميدانى"، مجمع الامثال، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، دارالفكر، بيروت 1393 ق. ج 1، ص 88.
'ياقوت حموى' آورده است كه 'نهر معقل' منسوب به 'معقل بن يسار مزنى' بوده و آن نهرى معروف در بصره بوده است و 'واقدى' يادآور شده است كه 'عمر' به 'ابوموسى اشعرى' فرمان داد تا نهرى در بصره حفر گردد و مجرى حفر اين نهر 'معقل بن يسار مزنى' بوده و از اين رو اين نهر به او منسوب شده است. نهج البلاغه ج 5، صص 324 - 323.
اين مثل در جايى استعملا مى شود كه چيزى اصيل و حقيقى بيايد و آنچه فرعى و بدلى بوده است بى اعتبار گردد.
اين مثل نظير اين مثل در فارسى است: 'آب كه آمد تميم برخاست' يعنى چون اصلى آمد بدل و فرعى را مكانتى نماند، نظير: تميم باطل است آنجا كه آب است.على اكبر دهخدا، امثال و حكم، چاپ نهم، انتشارات اميركبير، 1376 ش. ج 1، ص 13.] ]
"آب كه آمد تيمم برخاست". [ امثال و حكم، ج 1، ص 40. ]
بايد گفت نسبت كلام سخنوران عرب با اين خطبه ى امام "ع"، نسبت خاك است با زر ناب و اگر فرض كنيم كه عرب قادر بوده است كه سخن فصيح مناسب يا نزديك به اين الفاظ بگويد، عرب آن الفاظ را براى بيان كدام مفاهيم و معانى به كار مى گرفته است؟ سخنوران عصر جاهلى و حتى اصحاب معاصر رسول خدا "ص" چگونه مى توانستند اين مفاهيم و معانى پيچيده و والاى آسمانى را در وصف فرشتگان دريابند تا بتوانند آن را در قالب الفاظ بكشانند؟ فصاحت سخنوران عصر جاهلى در حد توصيف شتر و اسب و گورخر و گاو وحشى يا وصف كوه و دشت و مانند اينها جلوه داشت و نهايت فصاحت آن دسته از اصحاب پيامبر كه مشهور به سخنورى بودند از بيان دو يا سه سطر تجاوز نمى كرد كه آن هم بيان موعظه اى بود متضمن ياد مرگ و نكوهش دنيا، يا تشويق به جنگ و جهاد و بيم دادن از پشت كردن بدان. اما سخن درباره ى فرشتگان و اوصاف آنان وصور و عبادات و تسبيح ايشان و معرفتشان به خالق و محبت و شيفتگى شان بدو و ديگر مفاهيم و مضامين موجود در خطبه اى بدين تفصيل هرگز نزد هيچ يك از اصحاب پيامبر "ص" شناخته شده نبود. آرى، آنچه آنان در اين باره مى دانستند، مجملى از ويژگيهاى فرشتگان بود كه از قرآن كريم شنيده بودند و آن هم نه با اين تقسيم بندى و
ترتيب. آنان كه مختصر دانشى بدين امور داشتند عبارت بودند از 'عبدالله بن سلام' و 'اميه بن ابى صلت' و برخى ديگر كه هيچ يك از آنان را توان گفتن چنين مفاهيمى و در اين مرتبه از فصاحت نبوده است و قطعا بيان چنين امور دقيق و پيچيده در اين مرتبه از فصاحت جز از على "ع" بر نيامده است. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 6، صص 452 - 451. ]
امير بيان على "ع" در هر وادى و درباره ى هر موضوعى سخن رانده، كلام را به غايت قصواى آن رسانده و كلام همه ى پيشنيان و پسينين را در برابر كلام خود بى مقدار نموده است. در خطبه ى 'اشباح' در وصف زمين و گستردن آن بر آب چنين سخن رانده است:'كبس الارض على مور امواج مستفحله و لجج بحار زاخره، تلتطم اواذى امواجها و تصطفق متفاذفات اثباچجها و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها، فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها و سكن هيج ارتمائه اذ وطئته بكلكلها و ذل مستخذيا، اذ تمعكت عليه بكواهلها، فاصبح بعد اصطخاب امواجه، ساجيا مقهورا و فى حكمته الذل منقادا اسيرا و سكنت الارض مذحوه فى لجه تياره و ردت من نخوه باوه و اعتلائه و شموخ انفه و سمو غلوائه و كعمته على كظه جريته، فهمد بعد نزقاته و لبد بعد زيفان و ثباته. فلما سكن هيج الماء من تحت اكنافها و حمل شواهق الجبال الشمخ البذخ على اكتافها، فجر ينابيع العيون من عزانين انوفها و فرقها فى سهوب بيدها و اخاديدها و عدل حركاتها بالرسيات من جلاميدها و ذوات الشناخيب الشم من صياخيدها، فسكنت من الميدان لرسوب الجبال فى قطع اديمها و تغلفلها متسربه فى جوبات خياشيمها و ركوبها اعناق سهول الارضين و جراثيمها...' [ نهج البلاغه، خطبه ى 91. ]
زمين را به موجهاى بزرگ خروشنده و كوهه هاى درياى جوشنده در پوشاند. موجهايى كه بالاى آن به هم مى خورد و هر يك با شانه و پشت، موج ديگر را از جاى مى برد. چون نر شتران مست، فريادكنان و كف آورده به دهان. پس، سركشى موجب آب برهم كوبنده، از گرانبارى زمين فرونشست و هيجان به هم خوردن آن آرام گشت، كه زمينش با برخورد سينه ى خويش به هم مى مالاند و چندانش در خاك خود غلطاند كه سست و ارامش گرداند تا پس از آنكه
موجهاى آ خروشان بود، آرام و خوار شد و در لگام اسير و فرمانبردار. و زمين از برخورد با كوهه هاى موج آب، آرام بگستريد و خودبينى و ناز و سركشى و بلند پروازى و گردانفرازى موجها را فروكشيد. و موج را با خروشندگى و تندى كه داشت مهار كرد، تا از سبكسرى و نازش و جهش و جوشش و جست و خيزش بازداشت و به آرامش باز آورد. چون جوشش و جست و خيزش باز داشت و به آرامش باز آورد. چون جوشش آب در گوشه و كنار زمين بايستاد و كوههاى بلند سر به آسمان كشيده را بر دوش آن نهاد، جويها و چشمه ها از فراز كوهها بيرون آورد و در شكاف بيابانها و زمينهاى هموار روان كرد و جنبش زمين را منظم گرداند با صخره هاى استوار و كوههاى سر برافراشته ى پايدار. پس، زمين آرام گرديد و بر خود نجنبيد، كه بن كوهها در جاى جاى آن درونرفته بود و در سوراخهاى آن خزيده و بر زبر هموارى و پستيهاى آن ايستاده و سركشيده.