چشمه خورشید نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
از مزاياى تخيل قوى در ادبيات نيروى تمثيل است و اين امتياز در ادب امام از فروغ حيات پرتو مى گيرد كه نمونه اش نشان دادن حالت كسى است كه همنشين زمامدارى قدرتمند است و همگان ارزومند رسيدن به پايگاه والاى اويند، ولى او به موقعيت خطرناكش آگاه است و مى داند كه هرگاه امكان دارد كه مورد خشم قرار گيرد و بناگهان زندگانى اش پايان يابد. اكنون به سخن على در اين باره توجه كنيم كه چگونه موقعيت او را ترسيم مى كند آنجا كه مى گويد:'صاحب السلطان كراكب الاسد، يغبط بموقعه و هو اعلم بموضعه.' [ همان، حكمت 263. ]
همنشينى زمامدار همچون كسى است كه بر شير سوار باشد، همگان به پايگاه او رشك مى برند، ولى خود مى داند كه در چه جاى خطرناكى نشسته است.
در مثال ديگر وضع و حال كسى را ترسيم مى كند كه به سوى دشمنى زيانبخش پيش مى رود و مى كوشد تا خود را به او برساند. در اين باره امام مى فرمايد:'انما انت كالطاعن نفسه ليقتل ردفه.' [ همان، حكمت 296. ]
تو همچون كسى هستى كه خويشتن را سرزنش مى كند كه چرا كسى را كه در رديف او بر مركبش سوار بوده كشته است.
و ديگر اين مثال زيبا كه درباره ى دوستى با دروغگويان بيان شده و گفته است:'اياك و مصادقه الكذاب فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب.' [ همان، حكمت 38. ]
از دوستى با دروغگو بپرهيز كه او به مانند سراب است و دور را نزديك و نزديك را دور مى نماياند.
از ديگر سوى اعجاز هنرمدى در فن ادب آن است كه هنرمند بتواند صحنه هاى ترسناك طبيعى را به كمك هنر خويش بخوبى جلوه دهد و اينك مى بينيم كه پسر ابى طالب در اين مورد هنرمندى را به كمال رسانيده و چهره ى هولناك مرگ را با قلمى زيبا نقاشى كرده و سخنى در اين باره بيان داشته كه از عاطفه اى عميق برخاسته و از تخيلى خرم الهام گرفته است، ترسيمى كه نمايانگر هنرى بسر بزرگ است و هيچ كس نتواند به پايه و مايه ى اين فن برسد، هنرمندان بزرگ و نابغه ى اروپا هم از تصوير چهره ى هولناك مرگ با رنگ آميزى زيباى نغمه و شعر ناتوانند.
امام پس از آنكه مرگ را به زندگان يادآورى مى كند و رو آنان را به چنين سرنوشتى پيوند مى دهد، با بيدارگرى شگفت آنگيزى نزديك مرگ را به انسانها آگهى مى دهد و از گودال وحشتزاى گور و تنهايى بى امان قبر رنگى سياه و آهنى اندوهبار به وجود مى آورد، آنجا كه مى گويد:'فكان كل امرى منكم قد بلغ من الارض منزل وحدته... فياله م بيت وحده و منزل وحشته و مفرد غربه.' [ همان، خطبه ى 157. ]
گويا هم اكنون هر كدام شما به فرودگاه خود در زمين رسيده است... و واى بر او از خانه ى تنهايى و فرودگاه ترس و وحشت و جايگاه دورى و غربت.
آنگاه امام مردم را به حقيقت سرنوشتى كه به سوى او مى شتابند و اتز آن نا آگاهند آهگى مى دهد و عبارتهايى بريده و جدا و پشت سرهم بر ايشان مى سرايد كه گيا صداى طبلهايى است كه به آهنگ خود آنها را مى ترساند و چنين فرمايد:'ما اسرع الساعات فى اليوم و اسرع الايام فى الشهر و اسرع الشهور فى السنه و اسرع السنين فى العمر.' [ همان، خطبه ى 188. ]
چه با شتاب ساعتها در روزها مى گذرد و روزها در ماهها با سرعت پيش مى رود و ماهها در سالها شتابان گذر مى كند و سالها در روزگار عمر پرشتاب مى گذرد.
پس از آن ترسيمى زيبا كه خرد را برمى انگيزد و عاطفه را شعله ور مى سازد در ذهن مردم رها مى كند و حقيقتى خيال انگيز را تجسم مى بخشد و حركاتى پياپى در بيانش
پديد مى آورد كه از چشمان اشكبار و آهنگهاى ناله گر و پيكرهاى خاك شده سخن مى راند و چنين مى گويد:'و انما الايام بينكم و بينهم بواك و نوائح عليكم.' [ همان، خطبه ى 221. ]
همان روزگار بين شما و آنان گريان است و براى شما نوحه گرى مى كند.
آنگاه عاطفت خيال انگيزيش، عنان رها كرده و زنده ترين تابلوهاى جاويد را بهصورت لوحه اى از شعر زنده شكل مى بخشد و مى فرمايد:'و لكنهم سقوا كاسا بدلتهم بالنطق خرسا و بالسمع صمما و بالحركات سكونا. فكانهم فى ارتجال الصفه صرعى سبات. جيران لا يتانسون و احباء لا يتزاورون. بليت بينهم عرى التعارف و انقطعت و نقطعت منهم اسباب الاخاء. فكلهم وحيد و هم جميع. و بجانب الهجر و هم اخلاء. لا يتعارفون لليل صباحا و لا لنهار مساء. اى الجديدين ظعنوا فيه كان عليهم سرمدا.' [ همان. ] اما آنان از جامى نوشيدند كه از گويايى به گنگى و از شنوايى به كرى و از جنبش به ايستايى افتادند و ناگهان به خوابى گران فرورفتند. همسايگانى كه همدم يكديگر نيستند و دوستانى كه به ديدار هم نمى روند. جامه ى شناختشان پوسيد و رشته ى برادرش شان از هم گسيخت. همگى تنهايند با آنكه فراهنمند و دوستانى كه از يكديگر دور افتاده اند. براى شب سحرگاهى و براى روز شامگاهى نمى شناسن. در شب و روز كوچيدند و به روزگارى ابدى پيوستند.