چشمه خورشید نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
درود بر تو اى پيامبر خدا از سوى من و دخترت كه اينك در جوارت فرود آمد و از هركس زودتر به تو پيوست. اى پيامبر خدا، از مرگ دختر برگزيده ات شكيبايى ام به پايان رسيد و توانايى ام اندك شد، ولى پس از مصيبت بزرگ مرگ تو و دورى از ديدارت در برابر اين مصيبت نيز شكيبايم... ولى اندوهم هميشگى است و شبهايم به بيدارى مى گذرد تا اينكه خداوند مرا در جوار تو در آن سراى جاى دهد.
اكنون از زبان 'نوف بكالى' بشنويم كه درباره ى يكى از خطبه هاى امام چنين گفت: اميرالمومنين على السلام بر روى سنگى كه خواهرزاده اش 'جعده بن هبيره مخرومى' نهاد. ايستاد ردايى پشمين بر تن داشت و شمشيرش را با بندى از ليف خرما به ميان بسته بود و نعلينش نيز از ليف خرما بود و آنگاه چنين گفت:'الا، انه قد ادبر من الدنيا ما كان مقبلا و اقبل منها ما كان مدبرا و ازمع الترحال عباد الله الاخيار و باعوا قيلا من الدنيا لا يبقى بكثير من الاخره لا ينفى. ما ضر اخواننا الذين سكفت دماوهم و هم بصفين الا يكونوا اليوم احياء؟ يسيغون الغصص و يشربون الرنق. قد و الله لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دار الامن بعد خوفهم. اين اخوانى الذين ركبوا الطريق و مضوا على الحق؟ اين عمار؟ و ابن التيهان؟ و اى ذوالشهادتين؟ و اين نظراوهم من اخوانهم الذين تعاقدوا على المنيه؟' [ همان، خطبه ى 182. ]
آگاه باشيد، پيروزيهايى كه در دنيا فراپيش داشتيد به شما پشت كرد و
گذشته هاى سياه دوران جاهلى را به شما روى آورد و بندگان نيكوكار خداى آماده كوچ به سراى ديگر شدند. آنان كالاى اندك و ناپايدار دنيا را به نعيم فراوان و پايدار آخرت فروختند. برادران ما كه خونشان در ميدان نبرد صفين ريخته شد، هرگز زيان نكردند كه امروز زنده نيستند و غصه اى گلوگير ندارند و جام اندوه را نمى نوشند. به خدا سوگند كه آنان خدا را ديدار كردند و خداى به آنان پاداشى بزرگ بخشيد و پس از ترس و وحشت به جايگاه امن و آسايش جايشان داد. كجايند برادرانم، آنان كه بر توسن شهادت نشستند و به پايگاه حق رسيدند؟ كجاست عمار؟ و كجاست پسر تيهان؟ و كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند همانندان كه به پيمان خويش وفا كردند؟
"نوف بكالى گفت: آنگاه على دست به محاسن شريفش كشيد و مدتى دراز گريست.
'ضرار بن ضمره ضبايى' مى گويد من امام را مى ديدم كه در سكوت و تاريكى شب محاسنش را به دست گرفته بود و به خود مى پيچيد و اندوهناك مى گريست و مى گفت:'يا دنيا، يا دنيا، اليك عنى! ابى تعرضت؟ ام الى تشوقت؟ لا حان حينك، هيهات! غرى غيرى،لا حاجته لى فيك. قد طلقتك ثلاثا لا رجعه فيها! فعيشك قصير و خطرك يسير و املك حقير! آهمن قله الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد.' [ همان، حكمت 77. ]
اى دنيا، اى دنيا، آيا آهنگ مرا كرده اى و به من رو آورده اى و به من اشتياق دارى؟ هنگام، هنگام تو نيست، دور است دور، ديگرى را فريب ده، مرا به تو نيازى نيست. من تو را سه بار رها كرده ام و ديگر بازگشتى در آن نيست. زندگانى تو كوتاه است وجاهت ناچيز و آرزويت كوچك. آه از توشه ى اندك و درازى راه و دورى سفر و مقصد بزرگ و خطرناك.
اين دريافت و عاطفت داغى كه امام در روزگار حياتش شناخت مرا لازم مى دارد كه به نهج البلاغه روى آورم و در مسيرش پويا شوم، چه در آن سوى كه برداشتى از بار خشم و اندوه دارد و چه در سويى كه مهربانى و خشنودى را برمى انگيزد. حتى آنگاه كه
خوارى و پستى بارانش را در حمايت از حكومت حق در برابر يارى ديگران با اسلحه جان از تباهى باطل مشاهده كرد و دلش به درد آمد و زبانش به شكايت افتاد و به سزنش و توبيخ پرداخت و با سختى و فرياد بانگ زد و همچون رعد در شب تيره غريد، كافى است كه خطبه ى جهادش را بخوانى كه چنين آغاز سخن كرد:'ايها الناس المجتمعه ابدانهم، الختلفه اهواوهم. كلامكم يوهى الصم الصلاب..' [ همان، خطبه ى 29. ]
اى مردمى كه پيكرهايتان به هم نزديك و انديشه و آرزوهايتان از يكديگر دور است و سخنان فريب آميزتان سنگهاى سخت را نرم مى كند.
آنگاه در مى يابى كه كدامين حساسيت دردناك و پرانگيزه اى، همچون عاطفه شعله ور على است كه نبض حيات و اضطراب روحى را به هيجان آورد.
برماست كه نمونه هاى والاى آثار امام را در بيان عاطفت و مهرورزى و احساس پاك و گرمش از خلال گفتار و عمل و نوشته هايش دريابيم و آنها را مقياسهايى بنيانى در مسير دريافت و احساس خود قرار دهيم. در اين صورت بايد كتاب نهج البلاغه را بگشاييم رنگهايى روشن و زيبا از عواطف پسر ابى طالب را به جشم آوريم، عاطفه اى نيرومند و جهنده و عميق و جاويدان. [ جرج جرداق، شگفتيهاى نهج البلاغه، ترجمه و نگارش فخرالدين حجازى، انتشارات بعثت، صص 155-142. ] اين موارد گوشه هايى از زيباييها و شگفتيهاى نهج البلاغه است كه نهج البلاغه بتمامه چنين است و جلوه هاى بلاغت و چشمه هاى حكمت آن بى بديل است.