خطبه 183-خطاب به برج بن مسهر
از سخنان حضرتش عليه السلامدر نكوهش برج پسر مسهر طايى كه از خوارج بود آنك كه بلند گفت تا حضرتش بشنود: »فرمانى جز فرمان خدا نيست« حضرتش فرمود:خموش! خداى رسوايت كناد، اى نك كنده! به خداى آنك كه حق آشكار شد تو در برابرش بس ناچيز و بى نشان بودى، تا كه باطل نعره زد و چون بر آمدن شاخ بز برآمدى!
خطبه 184-به همام درباره پرهيزكاران
از سخنان حضرتش عليه السلامكه در آن پرهيزكاران را وصف مى كند گزارش شده كه همام همام بن شريح بن زيد بن مره بن عمرو، از ياران امام على عليه السلام. ن. ك: سليم/ تاريخ سياسى 117-بحار 67 / 317 و 68 / 192 و 196. به اضافه تمام النهج 188. همام بن عباد. يكى از ياران امير مومنان كه مردى پارسا بود به حضرتش گفت: اى امير مومنان! پرهيزكاران را برايم چنان وصف كن كه گويى مى بينم شان. حضرتش در پاسخش درنگيد، آنگاه فرمود: اى همام! خداى را پرواى و نيكى كن »كه همانا خداوند با كسانى است كه پروايند و با كسانى كه ايشانند نكوكاران«.قرآن 16 / 128. همام به اين سخن نبسنديد و بر خواسته اش پا فشاريد. حضرتش خداى را ستاييد و سپاس گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درود فرستاد، آنك فرمود عليه السلام:اما بعد! هان كه خداى پاكمند فرازمند آفريدگان را آفريد و آنكاى آفرينش شان از فرمانبرى شان بى نياز، از نافرمانى شان در رامش، چرا كه نافرمانى آنكه فرمانبردش زيان نزندش و فرمانبرى آنكه فرمانبردش سود ندهدش. پس چون مايه زندگى شان را ميان شان بخش كرد، و در جايگه دنيوى شان جا دادشان، پس پرهيزكاران در آن همانانند ارزش مندان: سخن شان راستى، پوشاى شان ميانه روى، رفتارشان فروتنى، از آنچه خداى بر آنان نارواييده ديده هاشان پوشند و بر دانش سودمندشان گوش هاشان را فرادهند، جان هاشان از دست شان در رنج، كه گويى در آسايشند. و گر نبود فرجامى كه خداى برايشان نگاشته، روان هاشان در تن هاشان آنى نمى راميد، بى تاب به پاداش و بيمناك از كيفر. آفريدگار در جان هاشان بس بزرگ و هر چه جز اوست در ديده هاشان بس كوچك، آنان و بهشت چنانند كه گويى مى بينندش، كه آنانند در آن برخوردار، آنان و دوزخ چنانند كه گويى مى بينندش، كه آنانند در آن رنجور، دل هاشان اندوهگين، آزارشان بى آزار، تن هاشان لاغر، نيازهاشان ناچيز، جان هاشان پيراسته، روزگار كوتاه را پايدارند تا آسايش بلند پى آيدشان، سودايى سودمند، كه پروردگارشان برايشان فراهميده اش، دنيا خواهدشان و نخواهندش و گرفتار سازدشان خويش را از آن رهايند. اما شب را ايستند، بخش هاى قرآن را خوانند و انديشمندانه دريابندش، جان هاشان را به آن اندوهند و درمان دردشان را در آن پژوهند، هرگاه به آيتى شوق انگيز رسند آزمندانه بر آن ايستند، جان هاشان بى تاب سويش پر كشد و پندارند كه آن پيش چشم شان است و هرگاه به آيتى بيم انگيز رسند با روزنه ى دل هاشان به آن گوش دهند و پندارند كه صداى دوزخ و خروش آن در بيخ گوش هاشان است، آنانند در جايگه نيايش شان خميده و سرهشته، پيشانى ها و دست ها و زانوها و پنجه هاى پاهاشان را بر زمين هشته، از خداى فرازمند رهايى شان را از دوزخ خواهند. و اما روز را بردبارانى دانشمند و نيكانى وارسته اند، بيم باريك شان كرده چون باريكى پيكانى، بيننده كه به آنان نگرد بيمار پنداردشان، آنى كه اينان بيمار نيستند، گويد: پس حقا كه پريشانند!و حقا كه كارى بزرگ پريشيده شان! به اندكى از كردارشان خشنود نايند، فراوان را بسيار ندانند، آنانند بدگمان به جان هاشان و بيمناك از كرده هاشان، هرگاه يكى شان ستوده شود، از آنچه گويندش ترسد و گويد: من به خويش آگاه ترم از ديگران و پروردگارم به من آگاه تر است از خودم! خدايا! به آنچه مى گويند نگيرم و از آنچه مى پندارند برتر گذارم و آنچه را نمى دانند بيامرز برايم!از نشانه هاى يكايك شان اين است كه مى بينى او را در آيين نيرومندى، در نرمش بردبارى، در استوارى باورمندى در دانش آزمندى، در بردبارى آگاهى، در توانگرى ميانه روى، در نيايش فروتنى، در نادارى سربلندى، در سختى پايدارى، در رواها جويندگى، در رستگارى شتابندگى و از آزمندى گريزانى، كردار شايسته كند و هنوز بيمناك است، شب مى گذراند آنى كه تلاشش سپاسمندى است، روز مى گذراند آنى كه كوششش يادآورى است، بيمناك شب مى كند و شادان روز مى نمايد، بيمناك زآنچه فراموش كرده و شادان به آنچه از داد و دهش رسيده، گر جانش در آنچه ناگوارش بود بر او سر كشد، خواسته اش را در آنچه خواهد برنياورد، روشناى ديده اش در آنچه پايدار است و پارساييش در آنچه ناپايدار است، بردبارى را با دانايى و گفتار را با كردار آميزد، بينيش كه آرزويش كوتاه، لغزشش اندك، دلش فروتن، جانش خشنود، خوراكش ناچيز، زندگيش ساده، آيينش استوار، خواهشش مرده، خشمش فروبرده، نيكى از او اميد و آرزو، بدى از او بدور، گر در ميان بى خبران بود از يادآوران نگاشته آيد، دگر در ميان يادآوران باشد از بى خبران نوشته نايد، از آنكه ستم كرده اش گذرد و آن را كه نداده اش دهد و آن را كه بريده اش پيوندد، ناسزايش بدور، سخنش نرم، زشتيش ناپيدا، خوبيش آشكار، نيكيش روبراه، بديش پشت براه، در سختى ها استوار و در ناگوارى ها پايدار و در آسايش سپاس گذار، بر آنكه خشم گيرد ستم نكند و در آنكه دوست دارد گناه نكند، زان پيش كه بر او گواهند به حق گواهد، آنچه را بايد نگه دارد نتباهد و آنچه را بايد ياد آرد فراموش نكند به زشت نام ها كسى را نخواند و به همسايه زيان نرساند و در رنج هاى مردم شاد نشود و به نادرستى درنايد و از راستى برون نيايد و گر خموش بود خموشيش نيندوهدش و گر خندد صدايش بلند نايد و گر بر او ستم رود شكيبد تا كه خداى باشد كه برايش انتقام گيرد، جانش از او در رنج و مردم از او در آسايش، جانش را براى آن جهانش رنجاند و مردم را از جانش در رامش نهد، دوريش از آنكه از او دورى كند از سر پارسايى و پاكيزگى است و نزديكيش به آنكه به او نزديك شود از روى نرمش و مهربانى است، نه دورى كردنش از بزرگ بينى و خودخواهى است و نه نزديكيش به نيرنگ و فريفتارى!راوى گويد: همام فريادى زد كه جانش در آن بود!امير مومنان عليه السلام فرمود: هان! به خداى كه من بر او از اين سخنان بيمناك بودم. آنگاه فرمود: آيا اندرزهاى سرشار با شايستگانش اين چنين مى كند ؟!گوينده اى به حضرتش گفت: خودت چى اى امير مومنان؟!حضرتش عليه السلام فرمود: واى بر تو! هان! كه هر فرجامى را سرانجامى است كه پيشى نگيردش و انگيزه اى كه نگذردش، پس آرام! چنان سخنى بر زبان مران، كه شيطان بر زبانت دميد!