نامه 067-به قثم بن عباس
از نامه ى حضرتش عليه السلامبه قثم پسر عباس كارگزار حضرتش در مكه
اما بعد! حج را با مردم گزار و روزگاران كيفر دهى خداوند را يادشان آر و بام و شام با آنان نشين و پرسان را پاسخگو و نادان را آموز و دانا را گفتگو كن و با مردم سخن گويى نباشدت جز زبانت و نه پرده دارى جز سيمايت، نيازمندى را از ديدارت با پرده دارى ناكام نكنى، كه گر در آغاز آمدنش ز درگهت بازماند، در برآوردن نيازش زان پس، ستوده نايى!به آنچه از دارايى خداوندى نزدت فراهميده نگر و به نانخورداران و گرسنگان و بينوايان و نيازمندان پيراموت پخشش كن و آنچه زان ماند نزد ما فرستش تا ميان پيرامونيان مان پخشيمش!و مكيان را فرما كه از نشيمنى كرايه نگيرند، چرا كه خداى سبحان گويد: »در آن عاكف و بادى يكى بوند«، قرآن 22 / 25. عاكف: نشيمن آن بود و بادى: كسى كه آيدش از نانشينانش. خداى ما و شما را برخواستنى هايش يارى كند. بدرود!
نامه 068-به سلمان فارسى
از نامه ى حضرتش عليه السلامبه سلمان فارسى كه خداى آمرزدش پيش از روزگار خلافتش
اما بعد! هان كه دنيا به مار ماند: سودنش نرم، زهرش كشنده، پس زآنچه در آن سركشدت پرهيز، چرا كه اندكى همرهدت و اندوهايش را ز خويش زداى، چرا كه به جدا شدنش و دگريدن چگوناهايش باور كرده اى و آنى كه به آن خوگيرترينى زان زنهاريده ترين باش، هان كه دارنده اش هر چه در آن به شاديى رامش يابد زان به اندوهى راندش، يا به همدمى دلبندد زان به تنهايى كشاندش. بدرود!