خطبه 148-درباره اهل بصره
از سخنان حضرتش عليه السلامدرباره ى طلحه و زبير
هر يك شان قدرت را براى خويش آرزو كند و بى يارش بر آن رومى كند، نه با رشته اى به خداى پيوندند و نه با دستاويزى به او آويزند، هر يك شان بار كينه براى يارش و بزودى از آن پرده افتد! و به خدا سوگند كه گر به آنچه خواهند رسند اين يكى جان ديگرى را گيرد و آن يكى بر اين يكى تازد، حقا كه آن گروه ستمكار سر برآورده، پس كجايند از خودگذشتگان در راه خدا! حقا كه فرمان هاى خدايى برايشان نگاشته شده و خبر اين رويداد بر آنان پيشى گرفته. هر گمرهى را بيمار انگيزه اى است و هر پيمان شكنى را گمان بدى است. به خداى سوگند كه شنواى زدن بر سر و سينه نباشم كه نوحه ى سوگوار را شنود و گريه ى گريان را بيند و خود پند نگيرد!
خطبه 149-پيش از وفاتش
از سخنان حضرتش عليه السلاماندكى پيش از شهادتش
اى مردم! هر كسى آنچه را از آن مى گريزد، در گريزش ديدار كند! فرجام آدمى همپاى جان است و گريز از آن رسيدن به آن است، چه بسيار روزهايى را كه گذراندم و از راز اين مرگ نهان وارسيدم شان، كه خداى نخواست جز نهفتنش. هرگز ! كه آن دانش سر بسته اى است! اما سفارشم: خدا را، با او چيزى را نينبازيد و محمد صلى الله عليه و آله و سلم را، سنتش را نتباهيد. اين دو لنگر استوار را استوار داريد و اين دو چراغ را فروزيد و تا آنك كه از حق كژ نشده ايد از نكوهش رهيد. هر يك تان تلاشش را بر دوش كشد و از نادانان كاسته آيد. پروردگارى بخشاينده و آيينى استوار و راهبرى آگاه. من تا ديروز يارتان و امروز پند آموزتان و فردا جدا شونده تان! خداى مرا و شما را آمرزد!گر پاى در اين لغزشگه استوار شود، كه خوب و گر گام لغزد، كه ما در سايه ى شاخساران و وزيدنگه بادان و زير سايه ى ابرهاى گذران بوده ايم كه پيوستگى شان در آسمان نابود شد و نشان شان در زمين پاك گرديد. تنها همسايه اى بودم كه تنم روزگارانى كنارتان بود، بزودى از من تنى بى جان يابيد، بى تكان پس از جنبيدن، خموش پس از گفتن، تا اندرز دهدتان آرميدنم و رامش خموشيم و فروفتادن اندام هايم، كه آن اندرزانه تر است براى پندآموزان از سخن رسا و گفتار شنيدنى.بدرودم با شما بدرود كسى است كه چشم براه ديدار است. فردا روزگارم را دريابيد و براتان از انديشه هايم پرده افتد، پس از تهى شدن جايگهم و نشستن ديگرى جايم شناسيدم!