نامه 029-به مردم بصره
از نامه ى حضرتش عليه السلامبه بصريان
پيمان شكنى تان و دشمنى تان تا بدانجاست كه بر شما پوشيده نايد، با اين همه از گنهكارتان گذشتم و از گريزان تان شمشير برداشتم و از روآورتان پوزش پذيرفتم. پس گر نابكارى هاى مرگبار و انديشه هاى نادرست كژيده از حق به ستيز و ناسازگارى با من كشاندتان، آنك است كه رهوارم را نزديك آورم و شترم را سوار شوم. و گر به آمدن سوى تان واداريدم، به چنان پيكارى يورشم تان كه پيكار جمل در برابر آن چون ليس ليسنده اى باشد، با آنكه من ارزش فرمانبرتان و حق دل سوزتان را دانم و بى گناه را جاى گنهكار و پيمان دار را جاى پيمان شكن نگيرم!
نامه 030-به معاويه
از نامه ى حضرتش عليه السلامبه معاويه
پس به پاس آنچه نزد توست خداى را پرواى و در حقش بر تو بنگر و به شناخت آنچه به ندانيش بى بهانه اى بازآى، كه همانا فرمانبرى را نشانه هايى پيدا و راه هايى رخشان و بزرگراهى روشن و پايانه اى خواستنى، خردمندان روندش و فرومايگان دور شوندش، هر كه از آن كژ شود از حق گردد و در گمرهى گام نهد و خداى دهشش را بردارد و كيفرش را بر او فروآرد، پس خويش را بپاى و خويشتنت را بدار، حقا كه خدايت رهت را برايت روشن كرده و آنك كه زندگيت پايان يابد، حقا كه به پايانگه زيان و جايگه كفران رانده اى، همانا كه خويشتنت به بدى كشانده ات و به گمرهى رانده ات و به مرگ گه ها فكنده ات و راه هاى رستگارى را بر تو سخت نموده!