خطبه 106-در يكى از ايام صفين
از سخنان حضرتش عليه السلامبا سپاهيان در هنگامه ى پيكار صفين
حقا كه تاخت و تازتان و ريخت و پاش تان از رسته هاتان را ديدم! كه فرومايگان تبهكار و باديه نشينان شام چيره تان شدند! و شما سواركاران عرب و سرآمدان شرف و گردن فرازان پيشتاز و سپه سالاران بزرگيد و حقا كه سوز سينه ام آسود كه ديدم تان سرانجام چيره شان شديد آن سان كه چيره تان شدند و از جايگه شان رانديدشان، آن گونه كه راندندتان، مرگى با شمشيرها و زخمى با نيزه ها! كه پيشتازهاشان در گريز بر پس تازهاشان مى جهيدند، چون شتران تشنه رها شده كه از آبخورهاشان پس رانده شوند و از آبگه هاشان بازداشته گردند!
خطبه 107-حادثه هاى بزرگ
از سخنان حضرتش عليه السلامدر ستايش خداوند و ياد پيامبر و يادى از مرگ و فتنه امويان و سرنوشت كوفيان
خداوند فرازمند
ستايش آن خداى هويدا بر آفريدگانش با آفرينشش و آشكارا بر دل هاشان با برهانش! بى انديشه اى آفريدگان را آفريد، چرا كه انديشه ها تنها شايسته ى انديشه وران است و او را در وجودش انديشگهى نيست، آگهيش ژرفاى نهان پوشيده ها را درد و به پيچيدگى باورهاى نهادها آگاه است!پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
از تبار پيامبران و روشنادان روشنايى و فرازناى برترى و كانون گرامى شهر مكه و چراغان تاريكى و چشمه ساران حكمت، گزيدش، پزشكى گردان با دارويش، پمادهايش را درمانگر ساخت و ابزارهايش را داغ نمود، تا آنها را آنجا نهد كه به آن نياز باشد، بر دل هاى كور و گوشهاى كر و زبان هاى گنگ، با دارويش بزنگه هاى فراموشى و جايگه هاى سرگردانى را پى گير!فتنه ى امويان
امويان از پرتو اى حكمت روشنى نگيرند و از رخشاى دانش هاى درخشان برنگيرند، آنان در دانش چون چارپايان علف خوار و سنگلاخ هاى سختند!ياد مرگ
حقا كه رازهاى نهان براى خردمندان آشكار گشته و ره هموار حق براى بيرهش روشن شده و مرگ از چهره اش پوشه بركشيده و نشانه بر نشان دارش نمايانده!سرنوشت كوفيان در فتنه امويان
هان! كه مى بينم تان، تن هايى بى جان و جان هايى بى تن، پارسايانى بى پاداش و سوداگرانى بى سود و بيدارانى خوابيده و حاضرانى غايب و بينندگانى كور و شنوندگانى كر و گويندگانى گنگ! پرچم گمرهى بر پايه اش ايستد و بادام هايش پراكند، با پيمانه اش پيمانه كندتان و با چپاتش كوباندتان، ساربانش از آيين برون، بر گمرهى استوار، پس در آن روز تنها از شما ته نشينى ماند چون ته نشين ديگ، يا ته مانده اى چون ته مانده ى توشه اى، مالدتان چون مالش پوست و كوبدتان چون كوبيدن دانه و از ميان تان مومن را چيند، چون چيدن پرنده دانه ى درشت را از ميان دانه هاى ريز!نكوهش كوفيان
كژراهه ها كجا مى برندتان و تاريكى ها سرگردان مى سازندتان و نيرنگ ها مى فريبندتان؟! و از كجا مى آييد و به كجا مى رويد؟! كه هر فرجامى را نگاشته اى و هر نبودى را آمدنى! پس، از آگاه تان شنويد و دل هاتان را به او سپريد و گر فريادتان زند بيدار شويد! و بايد كه هر پيشوايى پيروانش را راست آيد و گسسته اش را گرد آرد و انديشه اش را آماده سازد، پس حقا كه براتان سختنا را گشود چون گشاداى دره اى و پوست كندش چون كندن چسب از پوست!به روزگار بيداد
پس در آن هنگامه، باطل جايگه هايش را گيرد و نادانى سوارى هايش را سوار شود و ستم گر بسيار شود و حق خوان اندك گردد و روزگار تازد چون تاختن درنده گازگير و پس از اندكى رامش خروش باطل جوشد و مردم بر پليدى ها دل دهند و از آيين دل زنند و بر دروغ دل بندند و از راستى بيزار گردند. آنك كه چنين شود، فرزند بر پدر خشم كند و باران خشكد و فرومايگان فزايند و گرانمايگان كم شوند و مردم آن روزگار گرگان و فرمانروايانش درندگان و توانگرانش شكم بارگان و بى چيزانش مردگان، راستى فرورود و دروغ لبريزد، دوستى زبانى گردد و مردم در دل ها كينه ورزند و پليدى ها ارزش شوند و پاكدامنى ها شگفتايد و اسلام وارونه بر اندام افتد چون پوشاى پوستين وارونه!