خطبه 214-تلاوت يا ايها الانسان... - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمود رضا افتخار زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 214-تلاوت يا ايها الانسان...

از سخنان حضرتش عليه السلام
آنك كه اين آيه را خواند:

»اى انسان! چه چيز تو را بر پروردگار بزرگوارت گستاخ كرد« قرآن 82 / 6. فرمود:

پاسخ گويى نادرست ترين برهان و گوليده اى بى ريشه ترين بهانه، حقا كه از سر نادانى بس خودپسندى كرد!

اى انسان! بر گناهت چه بيباكيده ات؟! و به پروردگارت چه گستاخانده ات؟! و به تباهى خويشتنت چه دل بسته ات؟! آيا از بيماريت رسته اى، يا كه از خوابت بيدار نگشته اى؟ آيا بر خويشتنت دل نمى سوزى آنچه را كه بر جز خودت دل مى سوزانى؟ چه بسا آفتاب گرفته اى را در گرماى خورشيد مى بينى و سايه مى افكنيش، يا گرفتار دردى را مى بينى كه تنش مى گدازد و دلسوزانه بر او مى گريى، پس چه چيز بر بيماريت مى شكيبايدت و بر گرفتاريت بردبار مى سازدت و از گريه بر خويشتنت كه برايت ارجمندترين جان هاست آرام مى داردت و چگونه بيم كيفرى شبگير بيدار نمى سازدت، كه با نافرمانى هاى خداوند در پيچ و خم كيفرهايش گير افتاده اى!؟ پس بيمارى دير پاى دلت را به نيرويى پايدار و خواب بى خبرى خردت را با بيدارى بدرمان و فرمانبر خداى باش و به يادش همدم و آناى رو گرداندنت از او و رو كردنش به تو را به ياد آر كه به گذشتش مى خواندت و در دهشش فرومى بردت و تو از او به جز او روكرده اى! پس فرازمند است كه در نيرومندى چه بزرگوار است و فرومايه اى كه در پستى بر نافرمانيش چه گستاخى! با آنكه در پناه پوششش جا گيرى و در گستره ى دهشش شناورى، دهشش را باز نداردت و پوششش را ندردت، بلكه از نيكيش در دهشى كه برايت پديدار مى سازدش، يا گناهى كه بر تو مى پوشاندش، يا گرفتاريى كه از تو مى گرداندش، آنى بيرون نيستى، پس گر فرمانبريش گمانت به او چيست؟! و به خداى سوگند كه گر اين ويژگى در دو هم نيرو و هم توان بود كه يكى زان دو تو بودى، نخستين داورى بودى كه خويش را بر اين بدخويى و بدكردارى مى نكوهيدى! و براستى گويم: دنيا نگولانده ات، ولى تو به آن گوليده اى! و حقا كه اندرزها را آشكار كرده ات و بر داد آگهيده ات و دنيا به آنچه نويد داده ات از فروكردن ناخوشى در تنت و كاهش در توانت، راستگوتر و وفادارتر از آن است كه دروغ گويدت، يا فريبدت و چه بسا كه دنيا را دل سوزى است كه نزدت متهم است و از خبرهايش راستى است كه نزدت دروغ است و گر در شهرهاى ويران و كاخ هاى تهى مى آموختى شان نكو يادآورت و اندرز رسانت مى يافتى شان، كه چون دوستى دل سوزند بر تو و دريغمند تباهى از تو و دنيا سراى نكوى كسى است كه به سرا بودنش نپسندد و جاى كسى است كه جانگزيندش و هان كه خوش بختان فرداى دنيا گريزندگان امروزند از آن!

آنك كه لرزاننده لرزد و رستخيز با هراسناهايش روى دهد و به هر ستايشگاهى ستايندگانش و به هر پرستيده اى پرستندگانش و به هر فرمانروايى فرمانبرانش پيوندند، آن روز در عدل و دادش پرش ديده اى در هوا و صداى پايى در زمين جز حقش سزا نبيند، در آن روز چه برهان هاى رد شده اى و چه دستاويزهاى بريده اى! پس در زندگيت چيزى را بجو كه بهانه ات به آن استوار شود و برهانت به آن پايدار بود و از آنچه برايش نمانى چيزى را بگير كه برايت ماند و كوچيدنت را آماده باش و پرتو رستگارى را بنگر و رهوارهاى تند پا را جهاز كن!

/ 257