خطبه 136-در مسئله بيعت
از سخنان حضرتش عليه السلامدر پى بيعت مردم با حضرتش آنك كه عبدالله پسر عمر و سعد پسر ابى وقاص و محمد پسر مسلمه و حسان پسر ثابت و اسامه پسر زيد از بيعت حضرتش بريدند
بيعت تان با من بى انديشه نبود و كار من و كارتان يكسان نيست، من براى خداى خواهم تان و شما براى خويش خواهيدم!اى مردم! با خويشتن وارسته تان ياريم كنيد، كه به خداى سوگند! ستم ديده را داد از ستمگرش گيرم و ستمگر را لگاميده رام كنم، تا كه به آبشخور حق آورمش، هر چند كه ناخوشايدش!
خطبه 137-درباره طلحه و زبير
از سخنان حضرتش عليه السلامآنك كه شنيد طلحه و زبير و عايشه پيمان شكسته به بصره شده اند.طلحه و زبير
به خداى سوگند كه ناروايى را بر من فرونگذاشتند و ميان من و خويش داد هم ننهادند، آنان حقى را مى خواهند كه خود رهاييدنش و خونى را كه خود ريختنش! كه گر در آن همدستشان بودم پس آنان را هم از آن بهره شان است و گر خودشان بى من ريختندش، پس خونخواهى تنها از آنان سزد. همانا كه نخستين دادشان محكوميت خودشان است. كه من به كارم بينايم، نه چيزى را پوشانده ام و نه چيزى بر من پوشيده است. حقا كه آنان گروهى تبهكارند كه در آن خويشاوندى و بيگانگى و لاپوشانى است، همانا كه موضوع روشن است و حقا كه باطل از رويشگهش دور شده و زبانش از شر انگيزيش بريده و به خدا سوگند برايشان گردابى لبريزم كه آب آورش خودم باشم كه از آن سيراب بازنايند و زان پس از آبگيرى هم ننوشند!چگونگى بيعت!به من روى آورديد چون روى كردن زاييده چارپايان به بچه هاشان و مى گفتيد: بيعت، بيعت! دستم را بستم گشوديدش، دستم را از شما كشيدم گرفتيدش!خدايا! آن دو رشته ى خويشيم بريدند و ستمم كردند و بيعتم را شكستند و مردم را بر من شوراندند، پس آنچه را بسته اند بگشاى و آنچه را رشته اند برايشان نپايدار و در آنچه آرزو كنند و كردند ناكامى بنماى شان و حقا كه پيش از پيكار خواستم شان كه بازآيند و در آستانه ى درگيرى برايشان درنگ كردم، رهايى را سپاس نداشتند و رستگارى را پس زدند!