ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
هشدار كه فرازى دشوار نرود در پيش دارى كه آنجا سبكبار را حال خوشتر از گرانبار، و دير جنبنده را حال زشتتر از شتابنده. در نشيب آن فراز همانا كه يا به بهشت فرود آيى يا به دوزخ. پس ، پيش از فرود آمدن، با كردار پسنديده مايه آسايش و برگ عيش آنجا فرست و سراى آماده و دلنشين ساز، چه، پس از مرگ نه مى توان خشنودى خداى فراهم آورد، نه مى توان به دنيا بازگشت.آگاه باش آن كه گنجينه هاى آسمانها و زمين در دست اوست به تو رخصت دعا داد و اجابت آن را كفالت كرد و تو را بفرمود كه دست نياز به سوى او برداى تا نيازت برآورد. و از او طلب رحمت كنى تا بر تو رحمت كند، و ميان تو با خويش هيچكس را حجاب نكرد و تو را به كسى وا نگذاشت تا نزد او از تو شفاعت كند، ازينت باز نداشت كه اگر بد كردى در توبه كوبى و در خشم بر تو شتاب نورزيد، و از بازگشت تو به سوى خود سرزنشت نكرد، و آنجا كه سزاوار رسوايى بودى ، رسوات نساخت، و قبول توبه بر تو سخت نگرفت، و به سبب گناه با تو مناقشه نكرد و از رحمت خويش نوميدت نفرمود، و در توبه بر تو نبست بلكه توبه ات را كارى نيكو دانست و گناهت را يك، و كار نيكوت را ده به شمار آورد. در توبه و باب طلب خشنودى خويش بر تو فراز نفرمود. هنگامى كه او را بخوانى نداى تو مى شنود، و چون با او به نهان راز گويى گفتگوى نهانت مى داند. نياز خود بر او عرضه مى دارى و از حال دل پرده بر مى گيرى و درد دل با او در ميان مى نهى و از-- غمها شكوه مى كنى و از او غمزدايى مى طلبى و در كارها مدد مى جويى و از گنجينه هاى رحمت او، از فزونى زندگى و سلامت تن و فراخى روزى، آن مى خواهى كه ه
يچكس جز او به بخشيدن آن توانا نيست. آنگاه كليد خزانه هاى خود، از آنچه طلب آن را رخصت فرموده است به تو سپرده، تا هرگاه اراده كنى، به نيايش درهاى نعمت او بر خويشتن بگشايى و باران احسان او پياپى بر خود ببارانى. پس مباد كه درنگ در اجابت دعا تو را از رحمت او نااميد گرداند كه همانا عطيه به ميزان نيت است. بسا كه درنگ در اجابت دعا، خواهنده را پاداشى بزرگتر و آرزومند را بخششى بيشتر باشد. بسا چيزى كه بخواهى و به آن دست نيابى، اما دير يا زود بهتر از آن نصيبت افتد يا بلايى از تو بگرداند و بسا كه چيزى طلب كنى كه اگر به آن رسى دينت تباه گردد. پس، در پى آن باش كه جمال باقى دارد و گرفتارى آن گريبانگيرت نگردد. مال تو را نپايد و تو مال را نپايى.اى فرزند دلبند! بدان كه تو را بهر آن جهان آفريده اند نه اين جهان، و براى گذشتن آورده اند نه نشستن و براى مرگ نه جاويد زيستن. تو در سرايى هستى كه خانه كوچ است و توشه اندوزى و جاى ناكامى، و گذرگاه آن جهانى. همانا كه مرگ در پى توست و تو طعمه مرگى و هيچ گريزنده، از آن به سلامت نرست، و از دست هيچ جوينده به در نرفت و جوينده ناچار به آن رسيد. پس بر حذر باش كه مرگ آنگاه كه سرگرم گناهى و به خود مى گويى توبه خواهم كرد به سراغت آيد، و ميان تو با توبه جدايى افكند كه خويشتن به دست خود تباه ساخته باشى.بيان مرگ اى فرزند نازنين بسى به ياد مرگ باش و به ياد ناگهان تاختن آن، و به ياد آنچه پس از مرگ به آن در مى رسى، تا چون بر تو درآيد، با همه نيرو آماده باشى و چنان كه بايد كمر بسته نه كه ناگهان فرا رسد و بر تو چيره گردد. مباد كه از آرامش و دلبستگى اهل دنيا به دنيا، و از ددمنشى آنان به يكديگر در برابر مردار اين جهان فريفته گردى كه خداى ، تو را بر فريب دنيا آگاه گردانيده، دنيا نيز حال فناى خويش بر تو فرو خوانده و ناسازيهاى خود بر تو آشكار ساخته است. دنياپرستان سگانى خروشانند، و درندگانى باشره جوشان . گروهى بر گروهى ديگر، بى موجبى زوزه خشم آلود مى كشند ، و توانمندان ناتوانان را در هم مى شكنند، و بزرگان بر خردگان چيره گى مى كنند. دسته اى چون شتران دربند، و دسته اى ديگر رها. با خردى گمراه، رهسپار راه بى نشان ، بسان شترانى چالاك و بى مهار در سنگلاخى آواره نه چوپانى كه از بيراهه بازشان دارد نه چراننده اى كه به چراشان گمارد. دنيا در كوره راه رهنوردشان ساخته و چشمشان از نور رستگارى پوشانيده است. از اين رو، در شوريدگيهاى اين جهان سرگشته اند و در نعمتهاى آن غرقه. دنيا آنان را به بازى گرفته و شيفته خود ساخته
و با آنان به لعبت بازى پرداخته است، و آن لعبتگان نيز دنيا را بازيچه خود ساخته اند و فراى دنيا، همه چيز از ياد سترده اند. توفيق طلب باش تا تيرگى يكسو شود و پرده ظلمت بدرد. گويى هودجها فرا مى رسند . زودا كه شتابندگان گرم رو، به آن پيوندند:اى پسر گرامى بدان آن كس كه بر راهوار شب و روز سوار است رهنمود است اگر چه بر جاى ايستاده، و در راه است اگر چه به فراغ آرميده. بى گمان هرگز به آرزو نرسى و از مرگ نرهى، كه پوينده راه پيشينيانى. پس، در طلب دنيا مدارا كن و در كسب روزى پاكيزه باش و آن بر خود آسان گير. بسا طلب كه به تنگدستى پيوست. نه چنين است كه هر سختكوش روزى فراوان يابد و هر كه راه اعتدال پويد از آن محروم ماند. خود را به هيچ فرومايگى ميالاى اگر چه تو را به دلخواه رساند، كه آنچه از جان كاستى آن را بدل نخواهى يافت. بنده كس مباش كه خداى آزادت آفريد. آن خير كه به شر انجامد خير نيست، و آن گشايش كه به فرو بستگى كشد، گشايش نيست. بهوش باش كه توسن آز هر سوت نكشاند و شتابان به آبشخور هلاكت فرود نيارد. اگر توانى كه ميان خداى و خويشتن بخششگر ديگر ندانى، چنان باش چه، قسمت خويش خواهى يافت و سهم خود خواهى گرفت. همانا كه روزى اندك از جانب پروردگار سبحان، گرامى تر و برتر، كه روزى بسيار از سوى آفريدگان هرچند همه چيز از اوست.پندهاى گوناگون آنچه به سبب خاموشى از دست دهى، تدارك آن آسانتر تا آنچه به سبب سخن گفتن. نگاهدارى آنچه در ظرف است به استوارى بند آنست. نزد من، نگاهداشتن چيزى كه در دست دارى بهتر تا طلب چيزى كه در دست ديگرى است و شرنگ نوميدى گواراتر، تا خواهش از مردمان. روزى تنگ با پرهيزگارى، بهتر كه بى نيازى با زشتكارى. هر كس، راز خويش بهتر از دگرى نگاه مى دارد. بسا آدميان كه در زيان خويش مى كوشند. پرگو ، ياوه سر است. هر كه فكرت كند بينا گردد. به نيكوكاران پيوند تا از آنان باشى، و از تبهكاران بگسل تا از آنان نباشى. بدا كه لقمه حرام است ستم بر ناتوان، زشت تر ستم است. آنجا كه نرمى به درشتى گراياند درشتى نرمى است. بسا كه دارو درد است و درد دارو بسا كسى كه او را بدخواه خود پندارى و به صلاح تو سخن گويد، و آن را كه عافيت انديش خويش شمارى در پندگويى تو خيانت ورزد. زنهار بر آرزو تكيه مكن كه آرزو سرمايه گولان است خرد، سودجويى از آزمايشهاست. بهترين تجربه آنست كه پندگوى تو باشد، ترا از بديها باز دارد و به نيكيها كشاند. فرصت غنيمت شمار زان پيش كه از دست دادن آن مايه اندوه تو گردد. هر جوينده به مقصود نرسيد و هر مسافر باز نيا
مد. هدر دادن مال در هوسها، و توشه نيندوختن از آن براى رستاخيز، تبهكارى است. هر كار را پايانى است . عاقبت انديش باش. سوداگر بازيچه خطر است. بسا مال اندك، از بسيار آن بارورتر.يار فرومايه و دوست بخيل را خير نيست. تا توسن زمانه رام است كام از روزگار آسان برگير. به اميد بيشى، خويشتن در خطر ميفكن. زنهار كه مركب ستيز با تو توسنى نكند هنگاميكه برادرت از تو پيوند بريد، پيوستن او را بر خود هموار ساز، و چون دورى جست با او مهربان باش و به او نزديك شو، چون بخل ورزيد به او بخشش كن، چون از تو گوشه گرفت به او روى آور در درشتى او نرم باش و چون گناه كرد عذرش بپذير چنان كه گويى تو بنده اويى و او خداوندگار نعمت توست. اما زنهار كه اين دستورها بيجا به كار نبندى و با مردم نااهل به جاى نيارى. با دشمن دوست دوستى مكن كه با دوست دشمنى كرده باشى. برادرت را با دل پاك اندرز گوى خواه او را دلپسند افتد يا دل گزا نمايد. خشم سركش فرو خور كه من جرعه اى كه به عاقبت نوشتر از تو، و به سرانجام گواراتر از آن باشد نچشيده ام. هر كه با تو درشتى كند با او نرمى كن كه به زودى با تو نرم گردد. بر دشمن به بخشش برترى جوى كه آن پيروزى شيرين تر، تا چيره گى به آزار. اگر بر سر آن باشى كه پيوند از برادر بگسلى جاى آشتى باقى گذار تا اگر روزى پشيمان گردد، به آن باز تواند گشت. هر كه بر تو گمان نيكو برد، گمان او را صورت وا
قعيت بخش . حق برادر به اعتماد دوستى بين خويشتن با او، ضايع مگردان ، چه، آن كس كه حق او تباه كنى برادر تو نباشد. نبايد كه خويشان تو، بى بهره تر مردم از تو باشند. به آن كس كه به دوستى تو نگرايد، روى مياور. برادرت، هر اندازه پيوند دوستى بيشتر بگسلد، تو در پيوستن بيشتر كوش، و هر چه با تو بدى بيشتر كند، با او بيشتر احسان كن. بايد كه ستم ستمگر را سنگين نشمارى، چه، او به زيان خويش و سود تو مى كوشد و پاداش آن كس كه تو را شاد سازد آن نيست كه با وى بدى كنى.