ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
تا روز او نيز به سر آمد و خلافت را بين جماعتى مقرر كرد كه به پندار او من نيز يكى از آنان بودم. خداوندا داد از آن شورا كه آنجا در سنجش مقام من با اولى شك روى داد تا آنجا كه با چنان كسان قرينم پنداشتند. با اينهمه، همچون پرنده با آنان در فراز و نشيب به پرواز يارى كردم اما يكى گرفتار كينه توزى گرديد و ديگرى به طرفدارى از داماد خود برخاست. نيز حوادث ديگر روى داد كه باز گفتنش را ناپسند مى دانم.بارى نوبت به سومين آن قوم رسيد كه با سرى پر باد، بين آخور و آبريز، عمر مى گذاشت فرزندان پدر او نيز با او به پا خواستند و مانند شترى كه از تازه گياه بهارى دهان بياكند به بلعيدن اموال خدا آغاز كردند چندان كه رشته كار از دستش به در رفت و داستان به كشته شدنش انجاميد و شكمبارگى وى را به روى درانداخت و به سر درافكند.بيعت با على (ع) آنگاه آنچه مرا بيمناك ساخت هجوم پياپى مردمان بود كه از هر سوى چون يال كفتار به من روى مى آوردند و مانند رمه كوسپند پيرامون من گردمى آمدند چندان كه حسن و حسين زير پاى مردم افتادند و جامه من از هر دو سوى بشكافت. وقتى كار خلافت را بدست گرفتم، گروهى پيمان خود شكستند و طايفه اى مخالفت كردند و فسق ورزيدند و جمعى ديگر از راه حق منحرف شدند و آشوب و جنگ بر پا كردند. گويى كلام خداى را نشنيده بودند كه مى گويد: اين است سراى ديگر كه آن را براى كسانى آماده كرده ايم كه بر روى زمين سر برترى و تبهكارى نداشته باشند، آرى سرانجام نيكو، پرهيزگاران راست. چرا، به خداى سوگند كه اين كلام را شنيده بودند و آن را از بر داشتند. ليكن دنيا در نظرشان زيور يافته بود و به آرايش آن دل باخته بودند.اما سوگند به آنكه دانه را از هم مى شكافد و روان را مى آفريند، اگر به اين علت نبود كه گروهى براى بيعت حاضر شده بودند و اگر به سبب وجود يارى كنندگان، حجت، بر من اقامه نشده بود و خداى از دانشمندان پيمان نگرفته بود كه با ستمگر درحق كشى او و با ستم كش در پايمال شدن حق او همدمى نكنند همانا كه زمام خلافت رابر گردنش رها مى ساختم و همچنان كه در اول كار، در امر خلافت جام ياس مى نوشيدم و چشم از آن مى پوشيدم. و مى دانيد كه اين دنياى شما نزد من از آب بينى بز ناچيزتر است. (چنين گفته اند كه وقتى سخن به اينجا رسيد يكى از مردم عراق به سوى امام (ع) رفت و نامه اى به وى داد امام (ع) در نامه نظر كرد و آنگاه كه از خواندن آن فراغت يافت، ابن عباس به او گفت اى اميرمومنان كاش باقى سخن را از آنجا كه بريدى بر ما مى گفتى) امام (ع) گفت: اى ابن عباس، هيهات، كه اين سخنان ناله اى بود كه از سينه برخاست و سپس خاموش بر جاى ماند. (ابن عباس گفت: به خدا سوگند هرگز از نشنيدن هيچ سخن چندان دريغ نخورده ام كه از نشنيدن باقى آن سخنان كه اميرمومنان قصد گفتن آن داشت، اما آن را واگذاشت). سيدرضى عليه الرحمه فرمايد: مراد حضرت از جمله: كراكب الصع
به ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم. در اين خطبه اين است كه اگر سوار مهار شتر سركش را سخت كشد و شتر سركشى كند بينى شتر پاره گردد و اگر مهارش را سست كند باد خود سختى آن او را به سختى تمام به رو دراندازند و بر آن مسلط نباشد. مى گويند: اشنق الناقه وقتى سر شتر را با مهار به طرف بالا كشند و بالا نگاهدارند. نيز شنقها گفته اند: ابن السكيت در كتاب اصطلاح منطق بيان كرده است. او عليه السلام اشنق لها گفته است، نه اشنقها و آنرا در مقابل جمله اسلس لها قرار داده است. گويا آن حضرت فرموده است كه اگر سوار، سر ناقه را با مهار به سمت بالا كشيد به معناى (با زمام آن را نگاه مى دارد) باشد.