شهيد اردستاني - اجوبه قرن از كلام نور مقدمة ناشر زندگينامه فصل اولبرگي از هزار فصلي از جنگ سيدهمواره به خدا توكل كن ورد سلامتي خشم مقدس افتخاري ديگر لحظههاي پر اضطراب غير ممكنها را ، ممكن ميكرد مأموريتي عجيب به دنبال گمشده يا علي يك داوطلب مردان بيادعا انتقال تجربه دقت عمل در پرواز با مانورش به رزمندگان روحيه ميداد سربلند از آزموني ديگر پروازها را از سر بگيريد يك روح در دو كالبد بايد جلودار باشم يك روز مصطفي محافظ نميخواهم ؛ نگهدارم خداست فراق ياران شادمانتر از هميشه حيفم آمد كه در جمع شما حضور نيابم فصل دومبا تو ميگويم كلاس سوم ، رياضي پنجم آتش افروز مهربان روح انقلابياش او را به باقر آباد كشاند تو قهرمان هستي نه من رشادتي كه تنبيه به دنبال داشت سوار بر موج عاطفه معروف ، ولي ناشناس پرافتخار ، ولي كم توقع بسيجي دلباخته پاي درس شهيد يك سوم سهم حاج محمد از وسوسة شيطان ميترسم تبعيض ممنوع دعا ميخواندم شايد دلش نرم شود كارگر ناشناس هديه را نپذيرفت تصميم بر اساس تحقيق اصلاً قند نميخورم اردستاني ، داراي خصلتهاي متضاد بود با تو ميگويم جايزه براي گفتن دوازده امام دقت در استفاده از بيت المال هر چه داريم از فاطمه س و اولاد اوست برداشت زيبا از آيات قرآن دستتان را بده ببوسم فكر كرد منافقين زن و فرزندانش را ربودهاند چرا بچههاي جنگ را دعوت نكردهاند رؤياي صادق دام شيطان او براي دفاع از كشور آمده نه سبزي خريدن براي من صدام هنوز مرا نشناخته آن شب را هرگز فراموش نمي كنم كندن چاه فرمانده در صف نان تا جان دارم مبارزه ميكنم كشاورزي را دوست دارم ناراحت نباش امام زمان با ماست خستگي را خسته كرده بود ميخواهم آن دنيا مشكل نداشته باشم هرگز مردم را بمباران نميكنم اوج سخاوت او لايق شهادت بود تمرين شجاعت در ركوعند درختان كه ثمر ميآرند شيران روز و زاهدان شب بايد لذت در صف ماندن را بچشم حسابي شرمنده شدم نذر دارم شتر قرباني كنم پيشگام در عمل ساختمان نيمه كاره ساده و صميمي بگذار وظيفهاش را انجام دهد مهمان ميشوم ، ولي شرط دارد نميخواهم گرفتار هواي نفس شوم فدايي امام اگر قبول شده باشي ، اعزام ميشوي احد كوه عبرت نوشابة آمريكايي ، هرگز براي زيارت آقا رفته بودم نه مطرح شدن زمين خود را به يكي از پرسنل واگذار كرد با اين روحيه بزرگ شود برايش خوب است آخرين زمزمه در حريم دوست سفارش پذير نبود سعي كن هنگام خشم خوددار باشي احساس غرور ميكرديم كه چنين فرماندهي داريم احساس غرور ميكرديم كه چنين فرماندهي داريم شاكي نيستم ، از شما رضايت دارم وصال يار خانةمحقر مهمان نوازي از سرباز چون كوه ، استوار قرعه كشي كنيد نقدي بر هاپوخان ميخوام بابامو ببينم اينجا ، چه جاي خوبي است آخرين وداع آن شب عجيب