سرتيپ خلبان حبيب بقايي فرمانده نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران حمد و سپاس ، خداوند سبحان را كه در اين دوران شاهد ظهور مجدد اسلام به دست انساني متعالي و پيامبر گونه بوديم و توفيق خدمتگزاري به اسلام و مردم كشورمان نصيبمان شد در اين زمان ، افتخار همكاري با انسانهاي مخلص و فداكاري را داشتم كه زياد دل به دنياي خاكي نبسته و در راه خدا از هيچ گونه تلاشي دريغ نميورزيدند در مورد شهيد والامقام اردستاني نميدانم از كجا و از چه زماني شروع كنم اي كاش مجال بود تا گفتههاي شب شهادت حاج مصطفي را كه بحق ، جمع بزرگي را از اين طريق هدايت و رهبري كرد ، مينگاشتم ! يقيناً به سبب عشق و علاقهاي كه به حضرت ابوالفضل العباس س داشت سرانجام با او محشور شد شايد در لحظة شهادتش ، پرندگان آسمان و همة موجودات هستي براي اين انسان متعالي گريستند زبان و قلم از بيان شخصيت اين انسان والامقام با توجه به عشق و علاقهاي كه به مولايش علي ع داشت ، عاجز است شايد هنوز زود باشد كه بتوان در باره صفات و ويژگيهاي اين انسان متدين ، متعهد ، جسور و وصف ناپذير قضاوت نمود همة وجودش براي خدا ، عشق به قرآن و ائمه اطهار ع بود و غرق در حقايق و مفاهيم كتاب آسماني شده بود شايد گفتن اين سخنها سخت باشد ؛ اما اين گونه بود همه چيز را ميديد ، گويي تمام حجابها برايش كنار رفته بود ، چون به خداوند سبحان توكل كرده بود و لاغير آنقدر مهربان و با صفا بود كه ظاهر و باطنش يكسان بود و يكپارچه نور بود و مثل نور ، همه چيز را روشن ميكرد اگر بنا باشد در رابطه با شخصيت والايش مطالبي به رشته تحرير درآيد ، بايستي براي هر روز زندگياش يك كتاب نوشته شود دوستي و آشنايي من با سرلشكر شهيد حاج مصطفي اردستاني به دوران جواني او به سالهاي 55 و 56 برميگردد چقدر زيبا و باصفا ، از همان آغاز انقلاب نداي بزرگان دين را با صداي دلنشين در پايگاه هوايي تبريز به گوش همگان رسانيد چه روزهاي زيبايي بود كه در معيت اين بزرگوار ، پروازهاي رهگيري هوايي و تمرينهاي رزمي انجام ميشد در هيچ شرايطي دوست نداشت كه هواپيمايش تعقيب شود و يا اينكه ضعيف عمل نمايد البته اين امر بيشتر مربوط ميشد به ايمان قوي و شجاعتش زمان به سرعت ميگذشت و مقدمات پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ايران فراهم ميشد در اين نهضت اسلامي ، شهيد اردستاني كه آن موقع در مشهد حضور داشته ، همگام با مردم در تظاهرات خياباني مشهد مقدس شركت مينمايد چند ماه قبل از پيروزي انقلاب نيز عكس طاغوت را به پايين ميكشد كه اين خود نشانه اوج عشق و علاقه وي به اسلام بود در مقابل همه ستمگران ميايستد و وقتي كه از مشهد به تبريز پرواز مينمايد ، جمعي از دوستان با شنيدن اين حركت انقلابياش به استقبالش ميروند تمام جريانها را كنترل ميكند هنگامي كه مبارزات به اوج خود ميرسد ، محكم ميايستد و در يك عمليات شجاعانه ، شهيد بزرگوار سرتيپ فكوري را از يك مهلكة حتمي نجات داده و راهي تهران مينمايد حركتهاي انقلابي تمام دوستان و علاقهمندان به اسلام و امام ره و نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران را هدايت مينمايد برگزاري جلسات متعدد قرآن ، ارتباط بسيار نزديك با مردم و خصوصاً بازار تبريز ، دعوت شهداي بزرگوار و والامقام ، چون شهيد آيت الله بهشتي و دكتر چمران و سخنرانيهاي متعدد براي پرسنل پايگاه تبريز و مردم ، برخي از فعاليتهاي وي ميباشد عشق و علاقة ايشان به امام راحلمان و كليه مسئولين ، خصوصاً شهيد بزرگوار بهشتي در حد بينهايت بود در هر شرايطي كه توطئهاي عليه اين انسانهاي مؤمن صورت ميگرفت ، با تمام وجود ميايستاد و دفاع مينمود در اواخر سال 58 ، وقتي كه نيروها به تدريج در مرزهاي غربي و جنوب غربي كشورمان مستقر شدند ، با پروازهاي متعدد ، تمام حركات و جريانها را از طريق سلسله مراتب منعكس ميكرد در آن برهة خاص ، ارتباط وي با ائمه محترم جمعه ، خصوصاً مرحوم حضرت آيت الله قاضي و شهيد بزرگوار آيت الله مدني به حد اعلاي خود رسيد به خاطر دارم اواخر شهريور بود كه زايمان همسرمحترمش نزديك بود كه در اين هنگام براي چند روزي به تهران آمد وقتي كه در 31 شهريور ماه 1359 ، حملات ناجوانمردانة دشمن شروع ميشود ، خانواده را رها كرده و خود را به تبريز ميرساند و آماده نبرد و دفاع جانانه ميشود كه اين خود حكايت ديگري است به حدي جسور و شجاع بود كه غير از خدا از هيچ چيز هراس نداشت تمام مأموريتهاي سخت و كم نظير خود را با حملات پي در پي به پايگاههاي شمال و شرق عراق و مناطق حساس و حياتي انجام ميداد در انجام اين مأموريتها هيچ كس به پاي او نميرسيد وقتي احساس ميكند كه وضعيت جبهةجنوب وخيمتر شده است ، خود را سريعاً با هواپيما به جنوب ميرساند و عملياتهاي شجاعانه و وصف ناپذيرش را در اين منطقه شروع ميكند انسان عجيبي بود ! وقتي جنگ طولانيتر ميشود ، شهيد بزرگوار سعي ميكند در كلية عملياتها شركت كند به همين منظور خود را به صحنه نبرد ميرساند و با پايمردي از رزمندگان اسلام پشتيباني ميكند نميشود همة حقايق و فعاليتهاي شهيد اردستاني را در يك مقاله نوشت ؛ بلكه براي بيان هر عملياتش بايد كتابي جداگانه نوشت اما ممكن است گذشت زمان همه چيز را به دست فراموشي بسپارد ، بنابراين بايد اندكي از آن همه ايثار وفداكاريها را گفت و نوشت شهيد اردستاني به حسب لياقت و شايستگي و همچنين حساسيت خاص منطقة جنوب ، در سختترين شرايط آن روز بدون كمترين امكانات به عنوان فرمانده پايگاه اميديه مسئوليت اين پايگاه حساس و حياتي را به عهده گرفته و به خوبي از عمليات بيت المقدس پشتيباني و در اين سمت ميزبان دهها هزار بسيجي بود و آنها رامانند برادران ديني خود در تمام زمينهها حمايت و پشتيباني ميكرد در هر شرايطي شب زندهدار بود و دليرانه در راه اسلام و نصرت دين خدا تلاش مينمود هر روز فعاليت او ، خود دنيايي بود زماني كه برادر بزرگوارش در يكي از عملياتهاي جنوب به شهادت ميرسد ، بدون اينكه كسي را در جريان امر بگذارد ، نقطه نقطة خاك جنوب را سر ميكشد تا با پيدا كردن پيكر برادرش ، مرحمي بر دل داغديدة مادرش بگذارد بنابراين ، مانند يك انسان عادي بدون استفاده از هيچ وسيلهاي به اين طرف و آن طرف ميرود من فكر ميكردم دنبال مأموريت ويژهاي است ، ليكن بعداً به اين موضوع پي بردم در عملياتهاي مختلف ، هميشه پرچمدار و در صف مقدم بود و به سايرين نيز روحيه ميداد به انجام يك يا دو مأموريت در روز راضي نميشد و هر چه در توان داشت دريغ نميكرد ، حتي مأموريت ديگران را نيز داوطلبانه انجام ميداد و بعضي روزها 5 بار مواضغ دشمن را مورد هدف قرار ميداد و چه زيبا اين كار را انجام ميداد معمولاً بعد از تاريك شدن هوا براي هماهنگي بيشتر با شهيد بزرگوار بابايي به قرار گاه جنوب عزيمت ميكرد و تا نيمة هاي شب در آنجا ميماند بعد از مراجعت نيز يك تا دو ساعت ميخوابيد و نزديكي سحر مشغول راز و نياز و نماز شب ميشد براي انجام هر چه بهتر مأموريت به خدا توكل مي كرد و هميشه حاجتش نيز برآورده ميشد خدايا زبانم عاجز است كه بگويم چه شخصيتي بود او عاشق ولايت و امام راحلمان بود خدا مي داند چقدربه امام عشق ميورزيد و در عمل ، دستورات و فرامين پيامبر گونةامام را انجام ميداد در واقع ، اين دنياي خاكي براي او كوچك بود و به همين سبب روح بزرگش پرواز كرد نميدانم دينداري و دين باوري ايشان را چگونه توصيف نمايم در آن روزگار هر موقع فشار كارهاي دنيوي مرا خسته ميكرد براي آرامش تن و جان چندين ساعت را در كنار اين بزرگوار ميگذراندم كتاب ملكوتي و انسان ساز قرآن ، نهجالبلاغه و كلمات قصار ائمه ع چراغ هدايت او و دوستانش بود و همواره به آنها توسل ميجست خداوند رحمت كند اين انسان والا را كه حق بزرگي به گردن ما داشت درست 15 روز قبل از شهادتش بود كه من بسيار نگران و منتظر واقعهاي بودم خوابي ديده بودم كه برايش تعريف كردم گفتم مصطفي ! تغبير اين خواب چيست ؟ خنديد و گفت آن روزها هر موقع ميگفتم كه مصطفي اجازه بده دوستان هم اين كارها عملياتها را انجام بدهند ، ميگفت حبيب ! تو ناراحت نباش ! دشمن نميتواند مرا هدف قرار دهد ليكن سرانجام به سوي معبود خود شتافت و به يقين والامقام به آرزوهايش كه همانا مجاهدت في سبيلالله و شهادت در راه معبود بود ، رسيد و به بركت وجودش جمعي از دوستان نيز رستگار شدند روحش شاد و يادش گرامي باد انشاء الله