بیشترلیست موضوعات شهيد اردستاني - اجوبه قرن از كلام نور مقدمة ناشر زندگينامه فصل اول
برگي از هزار فصلي از جنگ سيدهمواره به خدا توكل كن ورد سلامتي خشم مقدس افتخاري ديگر لحظههاي پر اضطراب غير ممكنها را ، ممكن ميكرد مأموريتي عجيب به دنبال گمشده يا علي يك داوطلب مردان بيادعا انتقال تجربه دقت عمل در پرواز با مانورش به رزمندگان روحيه ميداد سربلند از آزموني ديگر پروازها را از سر بگيريد يك روح در دو كالبد بايد جلودار باشم يك روز مصطفي محافظ نميخواهم ؛ نگهدارم خداست فراق ياران شادمانتر از هميشه حيفم آمد كه در جمع شما حضور نيابم فصل دوم
با تو ميگويم كلاس سوم ، رياضي پنجم آتش افروز مهربان روح انقلابياش او را به باقر آباد كشاند تو قهرمان هستي نه من رشادتي كه تنبيه به دنبال داشت سوار بر موج عاطفه معروف ، ولي ناشناس پرافتخار ، ولي كم توقع بسيجي دلباخته پاي درس شهيد يك سوم سهم حاج محمد از وسوسة شيطان ميترسم تبعيض ممنوع دعا ميخواندم شايد دلش نرم شود كارگر ناشناس هديه را نپذيرفت تصميم بر اساس تحقيق اصلاً قند نميخورم اردستاني ، داراي خصلتهاي متضاد بود با تو ميگويم جايزه براي گفتن دوازده امام دقت در استفاده از بيت المال هر چه داريم از فاطمه س و اولاد اوست برداشت زيبا از آيات قرآن دستتان را بده ببوسم فكر كرد منافقين زن و فرزندانش را ربودهاند چرا بچههاي جنگ را دعوت نكردهاند رؤياي صادق دام شيطان او براي دفاع از كشور آمده نه سبزي خريدن براي من صدام هنوز مرا نشناخته آن شب را هرگز فراموش نمي كنم كندن چاه فرمانده در صف نان تا جان دارم مبارزه ميكنم كشاورزي را دوست دارم ناراحت نباش امام زمان با ماست خستگي را خسته كرده بود ميخواهم آن دنيا مشكل نداشته باشم هرگز مردم را بمباران نميكنم اوج سخاوت او لايق شهادت بود تمرين شجاعت در ركوعند درختان كه ثمر ميآرند شيران روز و زاهدان شب بايد لذت در صف ماندن را بچشم حسابي شرمنده شدم نذر دارم شتر قرباني كنم پيشگام در عمل ساختمان نيمه كاره ساده و صميمي بگذار وظيفهاش را انجام دهد مهمان ميشوم ، ولي شرط دارد نميخواهم گرفتار هواي نفس شوم فدايي امام اگر قبول شده باشي ، اعزام ميشوي احد كوه عبرت نوشابة آمريكايي ، هرگز براي زيارت آقا رفته بودم نه مطرح شدن زمين خود را به يكي از پرسنل واگذار كرد با اين روحيه بزرگ شود برايش خوب است آخرين زمزمه در حريم دوست سفارش پذير نبود سعي كن هنگام خشم خوددار باشي احساس غرور ميكرديم كه چنين فرماندهي داريم احساس غرور ميكرديم كه چنين فرماندهي داريم شاكي نيستم ، از شما رضايت دارم وصال يار خانةمحقر مهمان نوازي از سرباز چون كوه ، استوار قرعه كشي كنيد نقدي بر هاپوخان ميخوام بابامو ببينم اينجا ، چه جاي خوبي است آخرين وداع آن شب عجيب توضیحاتافزودن یادداشت جدید
پادگان چومان عراق را قبلاً بمباران كرده بوديم و در آن عمليات ، من حضور داشتم مدتي پس از بمباران باخبر شديم عراق نيروهاي فراواني در اين پادگان گرد آورده و به ظاهر قصد تحركاتي را در منطقه دارد از طرف برنامه ريزان جنگي ، تصميم گرفته شد تا قبل از اينكه اقدامي كنند ، آنها را در محل استقرارشان يعني پادگان چومان گوشمالي دهيم و همانجا را گورستان آنها كنيم چون قبلاً به آنجا حمله برده بودم و موقعيت محل را به خوبي ميدانستم ، براي اين مأموريت نيز برگزيده شدم هم پروازي خود را كه ستوان رحيمي بود ، به اتاق توجيه فرا خواندم و با هم به بررسي نقشة پروازي پرداختيم تا در حين عمليات مشكلي بروز نكند تاكتيك بمباران به گونهاي بود كه ميبايست بمبهايمان را دو تا دو تا بزنيم تا تخريب بيشتري وارد كرده و تعداد زيادي از نيروهاي دشمن را از پا در آوريم همه چيز مهياي اين پرواز بود هنوز خورشيد طلوع نكرده بود كه صداي غرش هواپيماهايمان سكوت صبح پاييزي 25/8/59 را در هم شكست و چند لحظه بعد چون پرندگاني تيزچنگ كه تمامي هم خود را معطوف شكار طعمه ميسازند ، دستة هدايت هواپيما را در دست گرفته و مركب آهنين بال خود را به سوي هدف پيش برديم از مرز عبور كرديم و پس از چند دقيقه پرواز در عمق خاك عراق ، روي هدف رسيديم طبق برنامه ، دو بمب را روي پادگان ريختم و به سرعت گذشتم شمارة 2 موقعيت مناسب را براي زدن بمبها پيدا نكرد و تصميم گرفت در مرحلة دوم هر چهار بمب را يكجا بزند در حال عبور از روي پادگان ، خود را براي گردشي ملايم آماده ميكردم تا وضعيت مناسب را براي مرحلة بعدي بگيرم ، ديدم كه سايت موشكي دشمن تعدادي موشك سام 7 به طرف ما شليك كرده و به سرعت به طرف ما ميآيند چون سرعت هواپيماها زياد بود ، خطري ما را تهديد نكرد و براي بار دوم پادگان را مورد اصابت قرار داديم در حين بمباران تعداد هفت موشك به سمت ما شليك شد و دود سفيد قاچ مانند آنها را به وضوح مشاهده ميكرديم ولي با مانورهايي مناسب از چنگ آنها گريختيم و هيچ يك به ما اصابت نكرد اما شمارة 2 در هنگام گريز و به خاطر رهايي از تيررس موشكهاي سام 7 دشمن ، به سمت خاك عراق گريخت و اين مرا نگران كرد زيرا احساس كردم كه از چاله به چاه خواهد افتاد و شايد او را بزنند در اين حين طعمه خوبي براي موشكهاي دشمن شده بود و بي امان به سمت او شليك ميكردند كه البته خدا كمك كرد و به خير گذشت ، جهت مناسب را يافت و رو به خاك وطن سمت گرفت قبل از برگشت به پايگاه ، آن ضد هوايي را كه به طور بيامان به طرف ما گلوله ميريخت و يك آن ساكت نميماند ، با مسلسل نشانه رفتم و تا فشنگ آخر به رگبار بستم اواخر آيان 59 ، 30/8/59 براي زدن تأسيسات برق سد دوكان به همراه ستوان رئيسي در برنامة پروازي قرار گرفتم اين سد از جمله نقاطي بود كه از حافظت شديدي برخوردار بود تا آن روز ، چندين پرواز براي انهدام تاسيسات برق آن انجام شده بود ، ولي با اخبار و اطلاعاتي كه به دست ما ميرسيد ، با خبر شديم كه هنوز فعال است در يكي از اين پروازها ، سرهنگ دانشپور كه از خلبانان با تجربة نيروي هوايي بود هواپيمايش مورد اصابت ضد هوايي دشمن قرار گرفته ، اما به خير گذشته بود طرح ريزي قبل از پرواز را يك بار ديگر در اتاق توجيه با همكار خلبانم مرور كرديم طبق توافقي كه به عمل آمد قرار شد ، شمارة2 انبار قطعات را مورد هدف قرار دهد و من تأسيسات برق را به سوي هدف به پرواز درآمديم ، پس از چند دقيقه پرواز ، شمارة 2 اعلام كرد كه صداي مشكوكي از موتور هواپيمايش به گوش ميرسد از اين رو منتظر پاسخ من بود كه ادامه مأموريت يا برگشت را به ايشان اعلام كنم به او گفتم حال كه تا اينجا آمدهايم ، بقية راه را هم با توكل به خدا ميرويم انشاء الله كه چيز مهمي نيست وي نيز چيزي نگفت و هر دو بال در بال هم به طرف سد ادامة مسير داديم آتش ضد هوايي شديد بود و گلولهها مرتب از پس هم ميآمدند و مانند شهابهايي آسماني ، از اطراف هواپيماهايمان ميگذشتند سمت حمله را طوري انتخاب كرده بوديم كه از طرف جنوب به تأسيسات نزديك شويم و بمبهايمان را بريزيم همين كار را كرديم و طبق برنامه بمبها را به سمت نقطههاي مورد نظر فرو ريختيم ؛ ولي انبارها از اصابت در امان ماندند و بمبها با فاصلة كمي ، در سمت چپ تأسيسات برق فرود آمدند مدتي بود كه پايگاه كركوك مورد حملة جنگندههاي ما قرار نگرفته بود عراق خيال ميكرد كه ضد هوايي مستحكمي را براي حفاظت از اين پايگاه مهم گمارده و از اين رو تيز پروازان ما جرأت حمله به آنجا را ندارند البته قبلاً هم اين پايگاه را مورد هجوم قرار داده بوديم و به خوبي ميدانستيم كه رفتن به اين منطقه خالي از خطر نيست علي رغم تمام اين خطرها ، در مورخة 4/9/59 برنامه پروازي براي بمباران اين پايگاه تنظيم شد يك دستة چهار فروندي به رهبري سرهنگ جواد پور مأمور اجراي اين عمليات شد كه من نيز شمارة 4 اين دسته بودم در اين عمليات قرار شد از نقطهاي كه وارد خاك عراق ميشويم ، چند دقيقه جلوتر از ما چهار فروند ديگر به يك منطقة انحرافي حمله كنند تا حواس دشمن پرت شود ، و ما با غافلگيري بيشتري بتوانيم به كركوك حمله كنيم دستة سومي نيز از هواپيماهاي اف 4 پيش بيني شده بود كه همزمان به يكي ديگر از پايگاههاي دشمن حمله كند به محض رسيدن به مرز ، هواپيماي شمارة2 دچار نقص فني شد و از ادامة مأموريت بازماند و ناگزير به پايگاه برگشت سه فروندي ادامة مسير داديم طبق برنامه ، بمباران منابع سوخت پايگاه از وظايف من بود و دو فروند ديگر ميبايست آشيانة هواپيماها و قسمتهاي ديگر پايگاه را بمباران ميكردند روي هدف رسيدم ، به سرعت از روي منابع سوخت گذشتم و بمبهايم را فرو ريختم مرحله دوم از وظايف ما تيرباران بوسيلة مسلسل بود طبق برنامه بنا بود كه من و شمارة 3 پس از بمباران ، مسلسلها را باز كنيم و پس از گردش مجدد به محل ، رگبار بزنيم و شمارة يك نيز مواظب اوضاع باشد در حالي كه مسلسل را باز كرده و گردش ميكردم ، يك مرتبه متوجه شدم كه هواپيماي شمارة يك داخل دايرة نشانه روي است ؛ به سرعت دستم را از روي ماشة مسلسل برداشتم و دور زدم چون در مسير بازگشت قرار گرفتم ، در راديو ، شمارة 3 را صدا كردم ، موقعيتش را اعلام كرد با هم به دنبال شمارة يك كه ليدر دسته بود ، ميگشتيم هر چه در راديو او را صدا زديم ، جوابي نشنيديم اضطراب و تشويش سراسر وجودم را فرا گرفت فكر كردم كه گلولههاي من زماني كه در دستگاه نشانه رويام قرار گرفته بود به او اصابت كرده و سقوط كرده است خيس عرق شده بودم و مرتب در راديو او را صدا مي كردم 40 مايل از هدف دور شده بوديم كه صدايش در راديو طنين انداخت برق شادي در چشمانم جهيد و از اينكه او سالم بود ، خدا را شكر كردم و از شوق چنان به وجد آمده بودم كه گويي داشتم به بهشت ميرفتم وارد خاك خودمان شديم هر سه فروند سرمست از عمليات غرور آفريني كه انجام داده بوديم ، به سمت پايگاه پرواز ميكرديم كه بر فراز كوههاي سهند رسيديم از ارتفاع 25000 پايي در فاصلة 150 مايلي با كركوك ،كوهي از آتش و دود كه بر اثر بمباران چند دقيقةقبل ما به هوا برخاسته بود ، به وضوح نمايان بود از راديوي هواپيما يكديگر را به ديدن اين منظرة جالب كه شاهكار دست خودمان بود ، دعوت ميكرديم و از اينكه توانسته بوديم ضربة مهلكي به دشمن وارد كنيم ، شادمان بوديم چون اين مأموريت كمي دشوار بود ، اكثر پرسنل پايگاه و خلبانان تصور نميكردند كه ما بتوانيم سالم برگرديم از اين رو جمع كثيري از آنها كنار باند پروازي با دلواپسي ، برگشت ما را به انتظار ميكشيدند به محض ديدن ما كه هر سه فروند سالم برگشته بوديم ، غريو شادي آنها به هوا برخاست و پس از فرود ، ما را در آغوش كشيدند پس از حمله به پايگاه كركوك و در مسير بازگشت ، نزديكيهاي حلبچه چشممان به يك آنتن ماكروويو دشمن افتاد و در گزارش پروازمان آن را قيد كرديم ناگفته نماند در مأموريتهايي كه اعزام ميشديم ، يكي از كارهايي كه بايد انجام ميداديم ، شناسايي نقاطي بود كه ارزش حمله كردن داشتند پس از گزارش كردن ، چنانچه تصميم گرفته ميشد به آنجا حمله شود ، روز بعد يا در فرصتهاي مناسب اين كار صورت ميگرفت آن روز 5/9/59 قرار شد كه همان آنتن ماكروويو كه ديروز گزارش آن را داده بوديم ، مورد اصابت قرار گيرد در اين روز دو هدف ديگر نيز در برنامه قرار گرفته بود ، يكي تأسيسات برق سد دوكان بود و ديگري سليمانيه من و يكي از دوستان در قالب يك دستة دو فروندي مأمور زدن آنتن ماكروويو شديم ، يك دستة چهار فروندي براي زدن تأسيسات برق سد دوكان رفتند و يك دستة دو فروندي نيز براي زدن سليمانيه پرواز كردند وقتي روي هدف رسيديم ، در دو مرحلة پي در پي آنتن را مورد حمله قرار داديم ولي خسارات كلي به آن وارد نشد هر كدام نيز سه بار با مسلسل هدف را به رگبار بستيم و مسير بازگشت را در پيش گرفتيم دستهاي كه به رهبري سروان شريفي براي زدن سليمانيه رفته بود ، با دو ميگ عراقي روبه رو ميشود در يك درگيري هوايي ، زنجاني كه شمارة 2 اين دسته بود ، هدف ميگ دشمن قرار ميگيرد و همانجا سقوط ميكند ؛ اما شريفي يكي از ميگها را ميزند و از آن عكس ميگيرد وقتي به پايگاه برگشتيم ، چهرة غمگين بچههاي پروازي حكايت از اين حادثة تلخ داشت آنها از اينكه يكي از هواپيماهاي ما مورد اصابت قرار گرفته و زنجاني شهيد شده بود ، نگران بودند چند لحظه بعد خبر رسيد كه ابوالحسني نيز از دستة چهار فروندي كه براي انهدام سد دوكان رفته بود ، برنگشته است نگراني بچهها دو چندان شد و آن روز همه ماتم گرفته بودند بعداز اين دو سانحه ، پروازها تقليل يافت و فرصتي پيدا شد تا بچهها كمي استراحت كنند من نيز براي ديدار با خانواده پنج روز مرخصي گرفتم و به شهر ورامين رفتم بامداد هجدهمين روز از آذرماه 59 ، پس از چند روز وقفه در پروازهاي برون مرزي ، كه استراحت كوتاهي براي بچهها در پي داشت ، براي حمله به دبيس و كركوك خود را آماده كرديم دو دستة چهار فروندي براي حمله به اين دو منطقه در نظر گرفته شد كه دستة اول به قصد بمباران دبيس ميرفت و دستة دوم كه من نيز جزو آن بودم ، به كركوك حمله ميبرد سرهنگ دانشپور ، ليدر دستة ما بود اين مأموريت از جمله مأموريتهاي مشكل محسوب ميشد و با تجربهاي كه از ديوار دفاعي كركوك داشتيم هر لحظه امكان سانحه ميرفت از اين رو بچههاي فني و پروازي قبل از پرواز ما دست به دعا و نيايش برداشته بودند و مرتب بازگشت بيخطر ما را از خداوند طلب ميكردند صحبتهاي قبل از پرواز انجام شد و در هنگام توجيه ، تصميم گرفته شد كه دو نفر اول كه ما بوديم تأسيسات برق كركوك را كه در سمت راست پالايشگاه قرار داشت ، بزنند پرواز در نهايت دقت انجام شد و بال در بال هم به سوي هدف پرواز كرديم انتخاب مسير طوري بود كه دسته جمعي روي پالايشگاه ظاهر شديم سه فروند از دستة پروازي ، پالايشگاه را هدف قرار داديم و سرهنگ دانشپور دور زد و براي زدن تأسيسات برق رفت علي رغم تيراندازي شديد ضد هوايي دشمن ، با خواست خدا هيچ يك از ما كوچكترين آسيبي نديد در اين پرواز ، بزرگترين صدمه به عراق وارد شد و بدون اغراق يكي از بهترين پروازهاي من تا آن زمان بود بر اثر اين بمباران ، پست فشار قوي شمارة يك عراق و پالايشگاه صدور نفت اين كشور به آتش كشيده شد و صدور نفت از اين منطقه قطع شد به پايگاه برگشتيم و پس از فرود ، بچههاي گردان دور ما حلقه زدند و از اينكه سالم بازگشته بوديم ، خوشحالي ميكردند ضربة وارد شده به عراق به قدري سنگين بود كه همان شب راديوي اين كشور چارهاي نداشت جز اينكه خبر آن را پخش كند اما به خيال خودشان ، تعداد هواپيماها در اين حمله زياد بوده كه توانستهاند چنين ضربة سنگيني وارد كنند ، لذا اعلام كردند تعدادي از هواپيماهاي ايراني به كركوك حمله كردند ، كه تعداد پنج فرزند از آنها توسط ضد هوايي ما سرنگون شد !! چه دروغ شاخداري ! ما كه خود در اين عمليات شركت داشتيم و تعدادمان بيش از چهار فروند نبود ، در دل به اين دروغ راديوي عراق خنديديم هر چه به اواخر فصل پاييز نزديك ميشديم ، منطقة غرب كشور كه پايگاه تبريز نيز در اين منطقه واقع شده بود ، سردتر ميشد شرايط بد جوي در برخي روزها ، باعث ميشد تا ما نتوانيم پرندهاي آهنين بالمان را از آشيانه بيرون آورده و به پرواز در آوريم پس از عمليات كركوك كه از پر ثمرترين عملياتهاي چند روز گذشته بود ، هوا به مدت يك هفته خراب شد ، ولي روز 28/9/59 پس از اينكه از خواب برخاستم تا براي اداي فريضة نماز خود را آماده كنم ، نگاهي به بيرون انداختم ؛ هوا تغيير يافته بود و حكايت از يك روز خوب و آفتابي داشت چون روز جمعه بود ، با خود گفتم امروز به گردان نميروم و در نماز جمعه شركت ميكنم نماز را خواندم و مشغول تلاوت قرآن شدم كه زنگ تلفن به صدا درآمد سروان شريفي پشت خط بود گفت زود بيا بالا ! امروز پرواز داري به سرعت لباس پوشيدم و در كمتر زماني خود را به پست فرماندهي رساندم همة بچهها منتظر من بودند تا اينكه توجيهات قبل از پرواز را انجام دهيم ليدر دسته در حال صحبت براي بچهها بود من كه كمي دير رسيده بودم ، به طور دقيق از مأموريت مطلع نبودم لذا پرسيدم مأموريت چيست ؟ و من شمارة چند هستم ؟ او گفت شمارة3 و مأموريت دبيس است در اين پرواز ، شمارة يك سروان شريفي ، شمارة 2 سروان عباسيان ، شماره 3 من و شماره 4 سروان بقايي بود دسته جمعي به سوي هواپيماها رفتيم پس از روشن كردن هواپيماها شمارة 4 گفت كه هواپيمايش اشكال دارد دستگاه ناوبري او از كار افتاده بود بدون اين دستگاه كه در تشخيص مسير پروازي نقش مهمي دارد ، پرواز با مخاطراتي همراه ميشود شمارة 4 سعي ميكرد كه دستگاه ناوبري را روشن كند ، ولي موفق نشد و دوباره اعلام كرد كه خراب است سرانجام ليدر دسته او را از اين پرواز حذف كرد و ما سه فروند هواپيما را به ابتداي باند برديم و به پرواز درآمديم نميدانم چرا در اين پرواز ، براي شمارة 4 نگران بودم ، با اينكه پروازهاي زيادي را با او انجام داده بودم و از خلبانان خوب نيروي هوايي محسوب ميشد كه ميتوانست نقش خوبي نيز در اين حمله داشته باشد ، ولي از اينكه به علت نقص فني از پرواز باز ماند ، خوشحال بودم از مرز عبور كرده ، وارد خاك عراق شديم همه جا را ابر پوشانده بود و فاصله ابرها تا زمين خيلي كم شده بود آن قدر كه زير آنها امكان پرواز نبود ناچار شديم كه بالاي ابرها به پرواز خودمان ادامه دهيم شايد عاقلانهتر اين بود كه اين پرواز لغو ميشد به علت اينكه ديد كافي نبود ، حدود 10 مايل بيشتر از هدف مورد نظر جلو رفتيم سريع برگشتيم و يكي پس از ديگري هدف را مورد اصابت قرار داديم چون وضعيت بد جوي باعث شده بود كه ديد كافي نداشته باشيم ، ناچار بوديم براي پيدا كردن هم و اطمينان از سالم بودن يكديگر از راديوي هواپيما مدد بجوييم ليدر دسته كه رهبري اين گروه پروازي را به عهده داشت ، بيش از همه نگران بود و به همين دليل مرتب در راديو ما را صدا ميكرد تا از سلامت ما مطمئن شود در مسير بازگشت قرا رگرفتيم و هر چهار پنج مايل كه به طرف خاك خودمان ميآمديم ، ليدر دسته از طريق راديو ، موقعيت ما را سؤال ميكرد حدود 35 مايل مانده به مرز ، دو فروند ميگ 23 عراقي را ديدم كه از سمت چپ به سرعت از مقابل ما گذشتند آنها قصد داشتند گردش كنند و خود را در وضعيتي قرار بدهند كه از پشت سر به ما حمله كنند بلافاصله با راديو ليدر دسته را در جريان قرار دادم ، ابتدا باور نكرد چون بنزين كم داشتيم ، امكان درگير شدن با آنها به هيچ وجه ممكن نبود ، لذا پيشنهاد كردم كه ارتفاع را كم كنيم و به سرعت از منطقه دور شويم حدود 5 مايل پرواز كرديم كه يكمرتبه صداي سروان شريفي با هيجان و هراس در راديوي ما پيچيد كه ميگفت - بچهها ميگ ! بچهها ميگ !صداي او تا چند لحظة ديگر نيز در راديو به گوش رسيد ، ولي پس از گفتن چهار پنج بار ميگ ، ميگ قطع شد حدس زدم كه او را با موشك زده باشند ، سه بار پي در پي او را صدا زدم ، ولي جوابي نشنيدم عباسيان نيز او را صدا ميزد ؛ اما هيچ صدايي از او به گوش نميرسيد چند مايلي جلوتر آمديم رفتهرفته از غلظت ابرها كاسته ميشد درة عميقي را جلو خود ديدم ، براي اينكه از دست ميگهاي عراقي در امان باشم ، خود را به عمق دره كشاندم و به مسيرم ادامه دادم شمارة 2 را گم كرده بودم از لابهلاي درهها تا نزديك مهاباد در ارتفاع پست پرواز كردم شمارة 2 در نزديكي مرز اوج گيري كرده و ارتفاع خود را به 25 هزار پا رسانده بود و با 200 پوند بنزين كه براي هواپيما اين مقدار خيلي ناچيز است به سلامت هواپيما را روي باند نشانده بود پس از آن ، من نيز در حالي كه بنزينم به 400 پوند تقليل يافته بود ، هواپيما را نشاندم شريفي از اين پرواز برنگشت و از سرنوشت او هيچ اطلاعي در دست نبود ، پس از نوشتن گزارش پرواز ، قرار شد براي پيدا كردن او در منطقهاي كه صدايش قطع شده بود ، اقدام شود اما علي رغم اين كار ، هيچ اثري از او به دست نيامد از اينكه يكي از دوستان خلبان را در اين پرواز از دست داده بودم ، ناراحت بودم تازه به منزل رسيده بودم كه همسر سروان شريفي سراسيمه زنگ در خانة ما را به صدا درآورد ميخواست از سرنوشت شوهرش خبري به او بدهم مانده بودم به او چه بگويم براي اينكه ايشان را از نگراني درآورم ، دروغي مصلحت آميز جور كردم او نيز كمي آرامش پيدا كرد و راهي منزل شد روز بعد 29/9/59 به من و ستوان بيگ محمدي مأموريت داده شد تا روي نقطهاي كه صداي شريف قطع شده بود ، به گشت زني بپردازيم ، شايد از ايشان اثري بيابيم علي رغم اينكه 90 در صد حدس ميزدم شريفي شهيد شده باشد ، ول چون دستور فرمانده پايگاه بود ، بايد اجرا ميكرديم به پرواز درآمديم و به سمت نقطة مورد نظر رفتيم نزديك به پانزده دقيقه در منطقة رانية عراق گشت زديم ، ولي هيچ اثري از شريف و هواپيمايش نيافتيم اين مدت گشت زني ، آن هم در يك محدودة مشخص ، هر چند مخاطره آميز بود ، ولي نميتوانستيم نسبت به سرنوشت دوست و همكارمان بيتفاوت باشيم مأيوس و نگران برگشتيم در حين بازگشت به پايگاه ، دو هدف نسبتاً مهم را شناسايي و پس از فرود ، گزارش كرديم قرا شد كه در پروازهاي بعدي به آن دو نقطه حمله كنيم هدفهاي شناسايي شده در پرواز قبلي ، نيروهاي گسترش يافته دشمن بودند كه در منطقة رانية عراق مستقر شده بودند چهارمين روز از زمستان سال 59 ، من به همراه سروان بقايي قرار گذاشتيم در صبح خيلي زود كه نيروهاي دشمن در خواب هستند ، به آنها حمله كنيم دو فروند هواپيماي اف 5 را به اندازة چهار فروند مهمات زده بودند اين نخستين باري بود كه از اول جنگ تا آن روز به هواپيماي ريز جثهاي مثل اف 5 اين قدر مهمات سوار كرده باشند البته تا حدودي هم آزمايشي بود تا اگر جواب داد ، در مأموريتهاي بعدي از اين شيوه استفاده شود نوع بمبهايمان طوري بود كه من ميبايست در ارتفاع پايين هدف را ميزدم و شمارة 2 اوج ميگرفت و بمبهايش را رها ميكرد هواپيماهاي مسلح را كه بيش از ظرفيت معمول ، سنگين شده بودند به ابتداي باند هدايت كرديم و با جلو دادن دستة گاز موتور ، نالة هواپيماها كه از سنگيني وزن آنها حكايت ميكرد ، در سكوت صبگاهي پيچيد و در دل آسمان غوطه ور شديم هنوز آفتاب طلوع نكرده بود و هوا هم زياد مناسب نبود مرز را رد كرديم و وارد خاك عراق شديم به محض ورود به آسمان دشمن ، صدايي نامأنوس در راديوي هواپيما پيچيد - برگرديد ! برگرديد ! ميگها آمدند زود باشيد به سمت چپ گردش كنيد !خدايا اين چه صدايي است ؟! چه كسي است كه اين هشدار را ميدهد ؟! صدا ناآشنا و مشكوك مينمود لحظهاي تأمل كردم ، شك مرا برداشته بود ، نكند رادار خودمان باشد مردد مانده بوديم كه ادامه بدهيم يا برگرديم ؛ اما نيرويي دروني ، گويا ما را به جلو فرا ميخواند بي توجه به آن صداي دلهرهآميز مسير پيشروي به هدف را پي گرفتيم بخشي از مسير ، هوا بسيار ابري بود ، بناچار از داخل ابرها عبور كرديم براي چند لحظه شمارة دو مرا گم كرد ، ولي من او را ميديدم و مطمئن بودم كه مسير را درست طي ميكند هنوز اضطراب ناشي از شنيدن آن صدا به كلي از وجودمان زايل نشده بود با نگراني به سوي هدف رفتيم و آن را يافتيم هواپيماها را در وضعيت مطلوب براي بمباران قرار داديم وقتي بمبهايم را به سمت هدف رها كردم ، هواپيما در حالت بدي قرار گرفت و نزديك بود به زمين اصابت كند آن قدر به زمين نزديك شده بودم كه همه چيز را تمام شده پنداشتم براي لحظهاي چشمانم را بستم و با دنيا و هر آنچه در آن هست وداع كردم اما از جايي كه خدا خواست زنده بمانم ، هواپيما 7 جي مثبت و يك جي منفي كشيد و از حالت شيرجه خارج شد پس از خروج از اين حالت سخت كه نجات من از آن وضع به يك امداد غيبي شبيه بود و الطاف خداوندي را در آن دخيل ميدانستم ، شمارة 2 را صدا كردم ايشان نيز بمبهايش را روي دشمن رها كرده بود و آمادگياش را براي برگشت به پايگاه اعلام كرد آن روز ، پرواز پرثمري را انجام داديم و به سلامت به پايگاه بازگشتيم پس از فرود ، موضوع هشدار راديويي مبني بر وجود ميگهاي عراقي را با مسئولان در ميان گذاشتيم ولي آنها اظهار بياطلاعي كردند تازه فهميديم ، صدايي كه ما را به بازگشت فرا ميخواند ، عوامل دشمن بوده و از اين كه به آن توجهي نكرده بوديم ، خوشحال شديم شب شده ، براي اينكه با خبر شويم كه آيا عراق از بمباران آن روز خبري پخش ميكند يا نه ، راديو را روشن كرديم اتفاقاً اعلام كرد ، ولي تعداد تلفات را 18 نفر كشته برشمرد در صورتي كه بعداً مطلع شديم از آن تيپ گسترش يافته 204 نفر كشته و مجروح شده بودند به هر حال ، آن روز نيز گذشت و خدا را شكر گزارم كه هنوز زنده هستم و توفيق خدمت به اسلام و كشور عزيزم را دارم چرخش خداييدر عمليات والفجر 8 ، از طرف شهيد بابايي مسئول دستة پروازي بودم روز سوم يا چهارم آزاد سازي فاو بود عراقيها جلو نيروهاي پيادة ما مقاومت ميكردند و آمادة حمله شده بودند در همان ايام ، نزد برادر رحيم صفوي فرمانده وقت نيروي زميني سپاه رفتم ايشان گفتند - شما چكار ميتوانيد بكنيد ؟- هر چه شما بخواهيد ، انجام ميدهيم آن روز ، پس از مشخص شدن هدف ، با گروهم پرواز كردم من آخرين هواپيماي دسته بودم كه از زمين بلند شدم وضع آشفتهاي بود از هر طرف ، گلوله ميباريد هر كدام از هواپيماها كه ميرفتند ، صدمه ديده ، برميگشتند من صدمه ديدن يكي از هواپيماهاي خودي را ديدم آن هواپيما را سروان اسدزاده هدايت ميكرد ناگهان آتش گرفت و در حالي كه از مسير منحرف شده بود ، با سر به زمين خورد و اسدزاده درجا به شهادت رسيد با اين خبرها ، شيطان وسوسة برگشتن را در دلم راه ميداد ، ولي ايمان به خدا تقويتم ميكرد به هر حال ، با سرعت خيلي زياد از اروند رد شدم ناگهان در عمق 10 كيلومتري خاك عراق ، موشكي به هواپيمايم چنگ كشيد باك مركزي هواپيما كنده شد و به سر بال هواپيما چسبيد فكر نميكنم تا الآن چنين حادثهاي اتفاق افتاده باشد با ديدن اين حالت ، شروع كردم به خواندن آية و از اهل بيت ع كمك خواستم بمبهاي خود را رها كردم در اين فكر بودم كه بيرون بپرم يا نه هواپيما از كنترل خارج شده بود در همين افكار دست و پا ميزدم كه ناگهان حس كردم هواپيما در كنترل من است پرندهام چرخشي 180 درجه كرد و متوجه شدم با سرعت كم و در ارتفاع پايين ، به سمت پايگاه در حركت هستم برايم عجيب بود ! خودم هم نفهميدم چطور هواپيما سريع چرخيد و برگشت به هر حال ، با يك موتور ، سالم و آرام روي باند نشستم وقتي پياده شدم ، زير هواپيما را نگاه كردم ديدم سوراخي حدود نيم متر زير هواپيما ايجاد شده و موتور سمت چپ هم به طور كلي منهدم شده است اين سالم برگشتن را من ، جز با امداد غيبي تفسير نكردم آن حادثه ، تأثير زيادي بر روحم گذاشت