نمونه دوم: مناظره با قوم ستاره پرست
در اين محاجّه كه در سوره انعام آمده است، ابراهيم با استفاده از عقايد مخاطبان و مقبولات ايشان، بهمقابله با اعتقاداتشان بر مىخيزد و با برخوردى متين، به تدريج آنها را به حقيقت رهنمون مىشود:و اينگونه ملكوت آسمان و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقينكنندگان باشد. پس چون شب بر
او پرده افكند ستارهاى ديد. گفت: اين پروردگار من است و آنگاه چون غروب كرد، گفت: غروب كنندگان را
دوست ندارم.پس چون خورشيد را برآمده ديد، گفت: اين پروردگار من است. اين بزرگتر است و هنگامى كه افول كرد، گفت:
اى قوم من، من از آنچه براى خدا شريك مىسازيد بيزارم.(45)و پس از آن كه با استدلالهايى ساده و محكم، خدايان ادعايى آنان را براى پرستش نالايق مىشمرد، به
اظهار صريح عقايد خود مىپردازد؛إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَالأَرضَ حَنِيفاً وَما أَنَا مِنَ
المُشْرِكِينَ؛(46)من از روى اخلاص، روى خود را پاكدلانه به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده؛ و من
از مشركان نيستم.
نمونه سوم: مناظره با نمرود، سركرده كافران
وى با نمرود نيز محاجّههايى داشته است كه نمونهاى از آن در سوره بقره مذكوراست:أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِى حاجَّ إِبْراهِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ المُلْكَ إِذ قالَإِبْراهِيمُ ربِّىَ الَّذِى يُحْيِى وَيُمِيتُ قالَ أَنا أُحْيِى وَأُمِيتُ؛(47)آيا از آن كسى كه چون خدا به او پادشاهى داده بود بدان مىنازيد و درباره پروردگار خود با ابراهيم
محاجّه كرد خبر نيافتى؟ آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگار من همان كسى است كه زنده مىكند و
مىميراند. او گفت: من هم زنده مىكنم و مىميرانم....