تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كه كلمه عشق در اصطلاحات ديني كم به كار رفته نه اينكه هيچ به كار نرفته . از جمله مواردي كه به كار رفته ، همين جا است كه عرض كردم . يكي ديگر آن جمله معروفي است كه نوشته اند اميرالمؤمنين در وقتي كه از صفين برمي گشتند يا به صفين مي رفتند ( ترديد از من است ) به سرزمين كربلا كه رسيدند ، مشتي از خاك را برداشتند و بو كردند و بعد فرمودند: و اهالك ايتها التربه (خوشا به تو اي خاك) ههنا مناخ ركاب و مصارع عشاق اينجا جايي است كه بارهايي فرود خواهد آمد ، سوارهايي به اينجا كه مي رسند بارشان را فرود مي آورند ، و اينجا خوابگاه عاشقاني است . بعد جمله هايي فرمود كه آن جمله ها كاملا مي رساند كه حضرت نظر به حادثه كربلا داشته اند . به عبادت مي ايستد ، ديگر هيچ خيالي ، هيچ خاطره اي ، هيچ فكري در قلبش نيايد ، فقط او باشد و خدا ، قلبش خالي بشود براي خدا ، و روح عبادت هم همين است . روح عبادت ذكر است ( به اصطلاح ديني ) يعني ياد خدا ، منقطع شدن ، بريده شدن ، كه در لحظه عبادت انسان از غير خدا بريده شودو فقط و فقط او باشد و خداي خودش ، گويي غير از او خدا چيزي در عالم وجود ندارد . اين همان حالتي است كه شعراي عرفاني از آن تعبير به " حضور " مي كنند . شعر معروف حافظ مي گويد :

نه حافظ را حضور درس خلوت نه دانشمند را علم اليقيني حافظ به اين مسئله حضور و خلوت ( به معني خلوت قلب ) توجه داشته است . اگر مي بينيد افرادي به خلوت ظاهري اهميت مي دهند ، مقدمه است براي اينكه خلوت قلب پيدا شود . بعد كه خلوت قلب پيدا شد ، انسان بايد بيايد در اجتماع كه كار اجتماعيش را انجام دهدولي خلوت قلبش را هم داشته باشد . گويا ناپلئون گفته است كه " مغز من مثل اين كشوهاي عطاري است ، هر كدام را كه بخواهم بيرون مي كشم ، و هر كدام را كه بخواهم مي بندم " . انسان بايد اين حالت را داشته باشد كه در حال عبادت بتواند با خداي خودش خلوت كند . حافظ در يك شعرش مي گويد :

بر سر آنم كه گر زدست برآيد دست به كاري زنم كه غصه سرآيد خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد ديو چو بيرون رود فرشته درآيد بعد شكايت مي كند و شايد - در واقع از خودش شكايت مي كند - از رفتن گاه به گاه پيش حكام زمان خودش ، و مي گويد :

صحبت حكام ، ظلمت شب يلداست نور زخورشيد جوي بو كه برآيد بردر ارباب بي مروت دنيا چند نشيني كه خواجه كي بدر آيد كلمه " گدايي " را اينها زياد به كار مي برند . مقصودشان از " گدايي " فقر نزد مرشد كامل است ، آن كه اين فقير است به او . فقير به خدا است ولي چون اينها اعتقاد خيلي زيادي دارند كه انسان بدون مربي به جايي نمي رسد ، وقتي مي گويند " گدايي " يعني گدايي نزد يك انسان كامل . مي گويد :

ترك گدايي مكن كه گنج بيابي از نظر رهروي كه درگذر آيد صالح و طالح متاع خويش نمودند تا كه قبول افتد و كه در نظر آيد بلبل عاشق تو عمر خواه كه آخر باغ شود سبز و شاخ گل به برآيد به هر حال ، و تفرغ لها . خوشا به حال آن كسي كه در عبادت ، حالت فراغ و حالت خلوت برايش رخ بدهد ، خلوت واقعي . بعد مي فرمايد : فهو لا يبالي علي ما اصبح من الدنيا علي عسرام علي يسر (1). اگر كسي به اين مرحله رسيد ،

ديگر سختي و سستي دنيا برايش علي السويه مي شود . مقصود اينست كه اگر كسي به اين لذت برسد ، ديگر سختي و رنج دنيا اصلا برايش مفهوم ندارد ، اگر بخواهند او را در زير شكنجه هم قرار دهند ، بخواهند پرسش هم بكنند ، واقعا اهميتي نمي دهد . سختي و سستي دنيا براي مردمي مسئله مهم است .

1. كافي ، ج 2 ، ص . 83 .

/ 130