نظريه عقل دورانديش - تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عامل ديگر كه طبيعت اوست و مي خواهد برخلاف عمل كند . گاهي انسان از آن اراده اي كه تصميم را گرفته پيروي مي كند و گاهي برعكس . وقتي كه اراده اخلاقي اش پيروز مي شود احساس رضايت مي كند و حتي احساس پيروزي مي كند ، درست مثل يك پهلوان پيروز . برعكس وقتي طبيعت او غالب مي شود ، از خودش بدش مي آيد و احساس شكست مي كند ، در حالي كه انسان از خودش شكست خورده نه از ديگري . مثل اينكه انسان فرزند داشته باشد و با فرزندش كشتي بگيردو بگويد هر كدام پيروز شديم فرق نمي كند . بديهي است چه طبيعت من بر من غالب شود و چه من بر طبيعتم ، در هر دو حال خودم پيروز شده ام . ولي چرا در عين حال انسان وقتي آن اراده اخلاقي اش غالب مي شوداحساس مي كند " خود " ش پيروز شده و گويي بر بيگانه اي پيروزي يافته ، اما وقتي طبيعتش غالب مي شود احساس مي كند كه آن " خود " شكست خورده . معلوم مي شود كه آن " خود " انسان بيشتر " خود " است تا اين " خود " كه " ناخود " است .

اينجا در واقع پيروزي خود بر ناخود است . يعني آنچه كه به طبيعت انسان بستگي دارد ، با اينكه " خود " است اصيل نيست . حال اساسا اين رضايت در وقت پيروزي و ملامت در وقت شكست چيست ؟ معلوم مي شود در عمق وجدان انسان چيزي هست كه وقتي انسان بر طبيعت غالب مي شود خوشحال مي گردد و وقتي شكست مي خورد انسان را ملامت مي كند . پس قوه ملامتگري در درون انسان هست . به هر حال اين هم يك نظريه و يك فرضيه است متعلق به كانت .

نظريه عقل دورانديش

نظريه ديگري هست كه نظريه غالب ماديون است و " راسل " هم از آن دفاع مي كند ، و آن نظريه عقل فردي يا عقل دورانديش است . ويل دورانت در كتاب " لذات فلسفه " از آن تعبير به غريزه هوشياري مي كند .

امثال راسل مي گويند وجدان اخلاقي و محبت نوع و نوع دوستي و امثال اين حرفها به درد نمي خورد ، اخلاق از اين ناشي مي شود كه انسان فكر دورانديش داشته باشد . وقتي انسان دورانديش بود ، حساب مي كندكه مصلحت او در اين است كه رعايت نوع را بكند . راسل مي گويد : مثلا من گاو همسايه را هرگز نمي دزدم زيرا مي دانم كه اگر من گاو او را بدزدم ، آن همسايه يا ديگري گاو مرا مي دزدد . يا مصلحت من در اين است كه دروغ نگويم چون اگر دروغ بگويم ديگران هم دروغ مي گويندو آنقدر كه من از دروغ گفتن منفعت مي برم چند برابر آن از دروغ شنيدن ضرر مي برم ، پس دروغ نمي گويم ، و خلاصه هيچ كار بدي نمي كنم چون مي دانم اگر كار بدي مرتكب شوم عكس العملش چند برابر به خودم بر مي گرددپس با هم توافق مي كنيم كه به هم راست بگوئيم ، چرا كه اگر من به شما دروغ بگويم و شما به من ، هر دو متضرر مي شويم . وقتي كه مي خواهيم شركتي براساس ممنافع خود تشكيل دهيم قهرا كاري مي كنيم كه منافع همه تأمين شود .

اشتراك منافع ، اخلاق را ايجاب مي كند. پس اخلاق ناشي از هوشياري است . آقاي مزيني مي گفتند كه اوايلي بود كه ما در اداره استخدام شده بوديم . ماه رمضان بود . صبح كه به اداره رفتيم يكي از همكارانم گفت : من اخلاق بدي دارم ، وقتي روزه مي گيرم خيلي عصباني مي شوم و حال خودم را نمي فهمم ، ممكن است حرفي بزنم كه شما ناراحت شويد . خلاصه چون روزه هستم و حالم اينطور است ببخشيد . من ديدم بد شرطي مي كند.

گفتم اتفاقا اخلاق من هم همين طور است و تازه من بدتر هستم ، طوري عصباني مي شوم كه بي اختيار بلند مي شوم و مي زنم به كله كسي . فكري كرد و گفت : پس هر دو مواظب باشيم و از اين كارها نكنيم . حرف راسل هم اينستكه مي گويد آدم فكر مي كند و مي بيند كه اگر بخواهد با ديگري بداخلاقي كند او هم بداخلاقي مي كند . در نتيجه بهتر آن مي بيند كه بداخلاقي نكند . در اين نظريه ، اخلاق از آن مفهوم قداست افتاده ، آن قداستي كه انسان فلان كار را انجام مي دهدروي احساسات نوع دوستانه نه خودپرستانه . مي گويد : نه ، خودپرستانه . اين اولين عيب اين نظريه است . ولي ممكن است بگويند حقيقت را بايد گفت ، انسان نبايد روي خيال حرف بزند .

نقد اين نظريه

ايراد اساسي اين نظريه اين است كه پايه اخلاق را از اساس متزلزل مي كند ، يعني اين اخلاق درجايي حاكم است كه قدرتها مساوي باشند . وقتي افراد بشر در جامعه اي باشند كه قدرتها متساوي باشند و من از طرف همان قدر بترسم كه او از من مي ترسد ،و از ناحيه او همان قدر امنيت داشته باشم كه او از ناحيه من امنيت دارد ، مسلم اين اخلاق يعني اخلاق هوشياري و اخلاق حساب شده براساس منافع فردي مي تواند حاكم باشد . اما آنجا كه يك طرف قوي و طرف ديگر ضعيف است ، و قوي صد درصد مطمئن است كه ضعيف نمي تواند كاري كند ، هيچ نيرو و عاملي نمي تواند قوي را دعوت به اخلاق كند . آقاي نيكسون وقتي در مقابل برژنف قرار مي گيرد كه دو قدرت مساوي هستند ، مي شود يك فرد اخلاقي. حساب مي كند كه چرا بمب به سر او پرتاب كنم وقتي كه او هم بمب به سر من پرتاب مي كند . ولي وقتي مقابل ويت كنگ بدبخت قرار مي گيرد كه از او ضعيفتر است و مطمئن است كه او نمي تواند به اندازه وي قدرت داشته باشد ، قهرا هيچ قوه اي وجود ندارد كه وجدان آقاي نيكسون را وادار كند كه اين كار را نكند ، اگر روزي نكند آن روزي است كه ويت كنگ به او زور نشان داده ، والا تا زور در كار نباشد وجدان نيست . اين است كه راسل برخلاف همه شعارهاي صلح دوستي و انسان دوستي كه داشت فلسفه اش يك فلسفه ضد اخلاقي است . در فلسفه او هيچ دليلي وجود ندارد كه قوي به ضعيف زور نگويد و تجاوز نكند ، زيرا اساسش بر هوشياري يعني عقل فردي است و فقط در جايي تجاوز صورت نمي گيرد كه قدرتها متساوي باشند ، ولي جايي كه قدرتها مساوي نباشند عقل فردي هرگز چنين حكم نمي كند .

زيبايي عقلي

نظريه ديگري هست كه همان نظريه عقلاني است ولي به شكل ديگري نه به صورت عقل فردي ( اگر چه از آن ، تعبير به عقل كرده اند ولي مي شود آن را غريزه جداگانه دانست ) و آن اين است كه گفته اند در جهان ، زيبايي منحصر به زيبايي حسي نيست ، زيبايي و جمال معنوي هم خود حقيقتي است ، و همين طور كه جمالهاي حسي ناشي از تناسب است ، يعني تناسب يك عامل اساسي در پيدايش زيبائي حسي است ، تناسب در امور معنوي و روحي نيز عامل جمال و زيبايي روحي است ، و انسان بالفطره عاشق جمال و زيبايي است . مي گويند كار اخلاقي يعني كار زيبا ، و زيبايي عقلي ناشي از تناسب است . اخلاقيون مي گويند ريشه همه اخلاقها " عدالت " است ( 1 ) و عدالت را به موزون بودن تفسير مي كنندو آنگاه اخلاق فاضله را حد وسط قرار مي دهند ، يعني اخلاق موزون . همين طور كه اگر انساني از دو چشمش يكي درشت و يكي ريز باشد طبعا بدگل است ولي اگر هر دو مثل هم باشند البته زيباتر است ،و به طور كلي در زيبايي بدن انسان در هر عضو يك نسبت و فرمول مخصوص هست كه اگر چه قابل تعريف نيست ولي قدر مسلم اينست كه اين نسبت به كار رفته است ، در خصايص روحي و معنوي انسان هم اگر اين تناسب به كار برود يك نوع زيبايي به وجود مي آيد .

مثلا انسان خوب است درشتخو باشد يا نرمخو ؟ يك حالت حد وسطي ميان درشتي و نرمي هست كه نه انسان آنچنان درشتخو باشد كه ديگران رنج ببرند ، و نه آنچنان نرمخو كه او را به تمسخر گيرند . به قول سعدي :




  • درشتي و نرمي به هم در به است
    چور گزن كه جراح و مرهم نه است



  • چور گزن كه جراح و مرهم نه است
    چور گزن كه جراح و مرهم نه است



وقتي كسي اين حالت را پيدا مي كند افراد ديگر او را دوست دارند . ما آدمهاي خوب و اخلاقي و عادل و مسلط بر شكم و غضب و

1. در " جامع السعادات " بحثي هست در اين مورد .

/ 130