سيستم آموزشي قديم و پرورش عقل - تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيستم آموزشي قديم و پرورش عقل

اغلب سيستم آموزشي قديم خودمان همين جور بوده . شما مي بينيد كه افرادي - حال يا به علت نقص استعداد و يا به علت نقص تعليم و تربيت - نسبت به آن معلوماتي كه آموخته اند درست حكم ضبط صوت را دارند . كتابي را درس گرفته ، خيلي هم كار كرده ، خيلي هم دقت كرده ، درس به درس آن را حفظ كرده و نوشته و ياد گرفته ، بعد مثلا مدرس شده و مي خواهد همان درس را بدهد، آنچه كه در اين كتاب و در حاشيه ها و شرح آن بوده ، همه را مطالعه كرده و از استاد فراگرفته است . هر چه شما راجع به اين متن و اين شرح و اين حاشيه بپرسيد ، خوب جواب مي دهد ، يك ذره كه پايتان را آن طرف بگذاريد ، او ديگر لنگ است ، معلوماتش فقط همين مسموعات است و اگر مطلب ديگري در جاي ديگر باشد كه او بخواهد از اين مايه هاي معلومات خودش آنجا نتيجه گيري بكند عاجز است . و بلكه من ديده ام افرادي را كه بر ضد آنچه كه اينجا ياد گرفته اند آنجا قضاوت مي كنند .

و لهذا شما مي بينيد كه يك عالم ، مغزش جاهل است . عالم است ولي مغزش مغز جاهل است . عالم است ، يعني خيلي چيزها را ياد گرفته ، خيلي اطلاعات دارد ولي آنجا كه شما مسأله اي خارج از حدود معلوماتش طرح مي كنيد مي بينيد كه با يك عوام صد درصد عوام طرف هستيد ، آنجا كه مي رسد ، يك عوام مطلق از آب درمي آيد .

غيبگو و پادشاه

مثل معروفي است ( كه البته افسانه است ) مي گويند كه يك غيبگو و رمالي ، علم غيبگويي و رمالي را به بچه اش آموخته بود . خودش در دربار پادشاه حقوق خوبي مي گرفت ، اين علم را به بچه اش آموخته بود كه بعد از خودش او اين پست را اداره كند .

تا روزي كه او را به پادشاه معرفي كرد . پادشاه خواست كه او را امتحان كند . تخم مرغي در دستش گرفت و به او گفت : اگر گفتي كه در دست من چيست ؟ او هر چه حساب كرد نفهميد كه چيست . پادشاه گفت : وسطش زرد است و اطرافش سفيد .

يك فكري كرد و گفت : اين سنگ آسيائي است كه در وسطش هويج ريخته اند . پادشاه خيلي بدش آمد و بعد پدرش را آورد و گفت : آخر اين چه علمي است كه به او آموخته اي ؟ ! گفت : علم را من خوب آموختم ولي اين عقل ندارد .

آن حرف اول را از روي علمش گفت ولي اين دومي را از روي بي عقليش گفت . شعورش نرسيد كه سنگ آسيا در دست انسان جا نمي گيرد . اين را عقل آدم بايد حكم بكند . اين داستان معروف است و من تا به حال از چند نفر شنيده ام .

مي گويند : يك وقت يك خارجي آمده بود كرج ، با يك دهاتي روبرو شد . اين دهاتي خيلي جوابهاي نغز و پخته اي به او مي داد . هر سؤالي كه مي كرد خيلي عالي جواب مي داد . بعد او گفت كه تو اينها را از كجا مي داني ؟
گفت : " ما چون سواد نداريم فكر مي كنيم " . اين خيلي حرف پرمعنايي است : آنكه سواد دارد معلوماتش را مي گويد ولي من فكر مي كنم . و فكر خيلي از سواد بهتر است .
اين مسأله كه بايد در افراد و در جامعه رشد شخصيت فكري و عقلاني پيدا بشود يعني قوه تجزيه و تحليل در مسائل پيدا بشود ( 1 ) ، يك مطلب اساسي است ، يعني در همين آموزشها و تعليم و تربيتها در مدرسه ها وظيفه معلم بالاتر از اينكه به بچه ياد مي دهد اينست
كه كاري بكند كه قوه تجزيه و تحليل او قدرت بگيرد ، نه اينكه فقط در مغز وي معلومات بريزد ، كه اگر معلومات خيلي فشار بياورد ذهن بچه راكد مي شود . در ميان علما ، افرادي كه خيلي استاد ديده اند ، من به اينها هيچ اعتقاد ندارم .

به همين دليل اعتقاد ندارم كه خيلي استاد ديده اند ، همان كه برايشان باعث افتخار است . مثلا مي گويند : " فلان كس سي سال به درس مرحوم نائيني رفته ، يا بيست و پنج سال متوالي درس آقا ضياء را ديده " . عالمي كه سي سال يا بيست و پنج سال عمر را يكسره درس اين استاد و آن استاد را ديده ، او ديگر مجال فكر كردن براي خودش باقي نگذاشته ، دائما مي گرفته ، تمام نيرويش صرف گرفتن شده ، ديگر چيزي نمانده براي آنكه با نيروي خودش به مطلبي برسد .

شباهت مغز و معده

مغز انسان ، درست حالت معده انسان را دارد . معده انسان بايد غذا را از بيرون به اندازه بگيرد و با ترشحاتي كه خودش روي غذا مي ريزد آن را به اصطلاح بسازد . و بايد معده اينقدر آزادي و جاي

1 حالا كار نداريم كه اسلام گفته يا نگفته . ما استنباطمان اينست كه آنچه كه اسلام راجع به عقل مي گويد همين مطلب است .

/ 130