تاريخچه " تعقل از نظر مسلمين " - تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همه مردم به اين گوهر گفتند گردو ، تو تابع تشخيص و عقل و فكر خودت باش و عقل را راهنماي خود قرار بده . بحث عقل در اينجا خاتمه پيدا مي كند . جلسه بعد ان شاء الله بحث اراده را مطرح خواهيم كرد كه دنباله بحث عقل است .

راجع به عقل ، در قرآن و سنت ، مطلب زياد داريم ، و خيال مي كنم همين مقدار كه از نظر تربيتي طرح كرديم كافي است كه اسلام از نظر تربيتي راهش طرفداري از پرورش و رشد دادن و استقلال بخشيدن به عقل است نه كوبيدن و خفه كردن و خاموش نمودن آن .

در کتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است.

تاريخچه " تعقل از نظر مسلمين "

بسم الله الرحمن الرحيم موضوع بحث ، پرورش استعداد عقلاني و فكري بود ، تعقل ، عقل ، و علم كه از شؤون عقل است . اسلام [ داراي ] چنين منطقي است كه هميشه از عقل استمداد مي كند و كمك مي خواهد ، يعني مردم را كه دعوت مي كند ، عقل مردم را برمي انگيزد ،و نمي گويد اگر مي خواهيد ايمان پيدا كنيد هرگز فكر نكنيد ، تعقل نداشته باشيد ، تعقل انسان را به جايي نمي رساند ، ايمان مرحله اي است غير از مرحله تعقل و تفكر ، و انسان بايد تسليم بشود تا حقيقت ايمان برايش كشف گردد ،از اين جور حرفهايي كه بالخصوص در مسيحيت زياد ديده مي شود . در پايان جلسه گذشته ، آقاي مهندس بازرگان تذكر دادند كه اين مطلب چندان احتياج به توضيح ندارد ، يعني نيازي به اينكه در اين جهت بحث بشود چندان نيست ، ولي يك مطلب ديگر خوب است بحث بشود و آن اينكه از زبان بسياري از مسلمين ، ما نقطه مقابل اين حرف را مي شنويم ، در قرآن مطلب اين جور است ، عقل تقديس و تعظيم و به كمك گرفته شده است ولي در منطق مسلمين مسئله تحقير عقل و علم احيانا زياد ديده مي شود . بنده به ايشان عرض كردم كه من به اين نكته توجه داشته ام و در يادداشتهاي قبلي خودم هم اينها را دارم ، و تذكر بجائي است ، و امروز مي خواهم مقداري درباره اين مطلب صحبت بكنم . واقعا هم چنين هست . در درجه اول ، در ادبيات ما تحقير عقل زياد ديده مي شود ، هم در ادبيات عرفاني و هم در ادبيات غير عرفاني ، و به علاوه جريانهايي در تاريخ اسلام رخ داده است كه در آن جريانها مسأله عقل مطرح بوده ، يكي جريان كلامي اشعري و معتزلي است ، و ديگر جريان فقهي قياس ابوحنيفه و مخالفت با قياس ابوحنيفه ، و سوم مسأله عرفان و تصوف استكه اين سه تقريبا سه جريان اصيل است كه بايد بحث بشود . در اينجا واقعا ما با سه مكتب برخورد مي كنيم كه در كلام هر يك از آنها از يك وجهه خاصي ، نوعي مخالفت با عقل مي بينيم ، ولي هر كدام يك راه بالخصوصي است و يك وجهه خاصي دارد .

از اين سه مكتب كه بگذريم ، به طور متفرقه هم - نه به صورت مكتب - سخناني است كه در ميان ما حكم مثل سائر را پيدا كرده ، و اين چيزهايي كه در ميان مردم حكم مثل سائر را پيدا مي كند اثر تربيتي فوق العاده اي دارد يعني اثر بسيار زيادي در تكوين روحيه مردم دارد . ابتدا از اين متفرقه ها شروع مي كنيم و بعد وارد آن سه مكتب مي شويم .

تحقير عقل در امثال سائر ميان مردم و در ادبيات

در اين متفرقه ها گاهي از عقل و هوش به اين عنوان انتقاد شده كه عقل و هوش دشمن انسان است ، به معني اين كه آسايش را از انسان سلب مي كند ، راحت را از انسان مي گيرد ، عامل سلب آسايش و راحتي است . چرا ؟ براي اين كه انسان اگر عقل و هوش نداشته باشد ،حس نمي كند ، وقتي حس نكند ، ناراحتي ها را درك نمي كند ، و وقتي كه موجبات ناراحتي را درك نكرد ، آن دردي كه ناشي از اين موجبات ناراحتي است برايش پيدا نمي شود . مثلا شعر معروفي است كه مي گويد :

دشمن جان من است عقل من و هوش من كاش گشاده نبود چشم من و گوش من خود ما هم گاهي مثلا مي گوئيم : " خوشا به حال فلان كس كه بعضي چيزها را نمي فهمد " . يا : " خوشا به حال تو ، چقدر تو راحتي كه نمي فهمي ، من بدبختم كه حس مي كنم و مي فهمم " . فرخي يزدي از شعراي انقلابي نيم قرن اخير مي گويد :

چيزهايي كه نبايست ببيند بس ديد به خدا قاتل من ديده بيناي من است از اين نمونه زياد داريم . آيا اين منطق اساسا منطق صحيحي است يا منطق صحيحي نيست ؟ اگر اين را ما به زبان جد بخواهيم بگيريم ، صحيح نيست . اغلب اينها كه چنين سخناني گفته اند ، به اصطلاح علماي معاني بيان ، خواسته اند لازمه مطلب را بفهمانند نه خود مطلب را . يعني آن كسي كه مي گويد :

دشمن جان من است عقل من و هوش من كاش گشاده نبود چشم من و گوش من واقعا منظورش اين نيست كه چه خوب بود من نمي فهميدم ، بلكه مي خواهد بگويد " درد " وجود دارد ، ولي وقتي مي خواهد بگويد موجبات ناراحتي وجود دارد ، آن را به اين تعبير بيان مي كند . يعني اين واقعا انتقاد از عقل نيست ، نوع تعبير ادبي است ، همچنان كه خود همين آقاي فرخي كه مي گويد :

چيزهايي كه نبايست ببيند بس ديد به خدا قاتل من ديده بيناي من است به مسائل اجتماعي نظر دارد كه من نقصها و كاستيها و كمبودهاي اجتماع را مي بينم ، همين ها قاتل من خواهد شد ، و قاتلش هم شد ، آخر او را كشتند . و اگر شما به همين آقاي فرخي بگوييد آيا تو ترجيح مي دهي مثل فلان شخص باشي كه اصلا هيچ درك نمي كند، يك حالت بي تفاوتي و لختي پيدا كني ؟ مي گويد : نه . يك استدلال عقلي بر ضد عقل مي توان كرد كه عقل انسان موجب احساس درد مي شود . درد خوب است يا بد ؟ درد كه بد چيزي است ، هر چيزي هم كه موجب درد است بد است . جواب اين هم روشن است :درد كه ما مي گوئيم بد است ، خود درد يك فلسفه اي دارد . درد ، آگاهي است . درد خوب نيست به معني اين كه موجبش بايد نباشد . اين كه مي گوئيم خوب است درد نباشد ، يعني خوب است موجب درد نباشد ، و الا اگر موجب درد باشد كه آن بيماري و نقص هست . درد براي انسان آگاهي است . درد عضوي هم همين جور است . اينكه انسان دردي را در بدنش احساس مي كند به اين دليل است كه ناراحتي وجود دارد . با اين درد ، طبيعت به او اعلام مي كند كه در اينجا [ نقصي هست ] . مثل چراغ قرمزي كه در صفحه جلوي راننده روشن مي شودو نشان مي دهد كه روغن ماشين كم است يا بنزين دارد تمام مي شود . آدم ناراحت مي شود كه چرا روغن ماشين كم است ، الان مثلا موتور مي سوزد . بديهي است كه نبايد گفت بد چيزي است كه چراغ قرمز روشن مي شود ، زيرا اين چراغ دارد اعلام مي كند كه اينجا نقص وجود دارد . اگر درد نمي بود ، انسان احساس نقص نمي كرد و در نتيجه عضو دردمند را معالجه نمي نمود . پس خود درد بد نيست ، آنكه بد است آن چيزي است كه اين درد اعلام آن است. درد ، تازيانه زدن به انسان است كه برو دنبال علاج . و لهذا بدترين بيماريها ، آن بيماري است كه هيچ درد ندارد ، يعني اعلام نمي كند ، مثل بعضي سرطانها كه وقتي انسان خبردار مي شود كه كار از كار گذشته ، و الا اگر آن لحظه اولي كه سرطان پيدا مي شود اعلام بكند ، زود معالجه مي شود .

عقل و هوش و حس انسان ، به دليل اينكه منشأ احساس درد مي شود محكوم نيست ، چون اين ، حس آگاهي است و آگاه مي كند ، و در مقابل لختي و بي حسي است . و به همين دليل است كه ما در ادبيات خودمان يك مطلب بسيار عالي مي بينيمكه اگر اين ( انتقاد از عقل و هوش ) را به زبان جد بگيريم ، آن ، نقطه مقابل است ، و آن ستايش درد است : " الهي سينه اي درد آشنا ده " . چرا درد را در جاهاي ديگر ستايش كرده اند ؟ آنها توجه به همين نكته داشته اند كه درد داشتن ، آگاهي داشتن است ، درد داشتن تازيانه اي است براي جنبش و حركت و چاره جوئي ، و درد نداشتن سكون و بي حسي و لختي است . مولوي يك شعر بسيار عالي در همين زمينه دارد . مي گويد :

حسرت و زاري كه در بيماري است وقت بيماري همه بيداري است ناراحتيهاي در حال بيماري ، احساسهاي بيمار ، بيداريهاي بيمار است ، اعلام به بيمار است كه آگاه باش كه بيمار هستي . بعد مي گويد :

پس بدان اين اصل را اي اصلجو هر كه را درد است ، او برده است بو صاحب دردها بويي از حقيقت برده اند . آن كه درد احساس نمي كند يك موجود لخت بي حس جمادي است .

هر كه او بيدارتر ، پردردتر هر كه او آگاهتر رخ زردتر شما در همين مسائل اجتماعي انساني توجه بكنيد ، يك كسي يك آدم بي تفاوتي است ، سرش فقط به آخور خودش گرم است . همان بيخ گوشش هم هر چه بگذرد او اصلا كاري به اين كارها ندارد ، فقط مي خواهد خر خودش از پل بگذرد . خر خودش هم كه از پل گذشت - به قول جلال آل احمد - پل هم اگر خراب شد ، خراب شد ، چون خر او كه به هر حال از پل گذشته است . ولي يك فرد درد دار را در مقابل او در نظر بگيريد كه او چيزي را كه فكر نمي كند مسأله خر خودش است . تعبير اميرالمؤمنين هم در اينجا همان تعبير " درد " است . در آن نامه اي كه به عثمان بن حنيف مي نويسند مي فرمايند : اين درد براي انسان كافي است كه شكم سير بخوابد و در اطرافش شكمهاي گرسنه باشد .

و حسبك داء ان تبيت ببطنة و حولك اكباد تحن الي القد يك انسان اين جور است كه اگر خودش سير باشد و مردم ديگر [ گرسنه ، احساس درد مي كند ] و به تعبير خود حضرت : و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له في القرص ( 1 ) . او در كوفه سير باشد ، و در حجاز ، در فاصله چهارصد فرسخ راه گرسنه اي باشد ، او از گرسنگي وي در اينجا احساس درد مي كند .

آيا دردمندي ممدوح است يا مذموم ؟

حال من از شما مي پرسم : آيا اين درد داشتن بهتر است يا آن بي دردي كه آدم بر همسايه اش هم هر چه بگذرد ، هيچ حس نكند ، سر همسايه اش را هم ببرند ، آخ نگويد . ما آن را انسان كامل مي دانيم نه اين را . به جهت اينكه آن درد داشتن حساسيت است ، بيماري نيست ، نقص نيست ، كمال است ، يعني نشانه پيوند او با انسانهاي ديگر است ، نشان مي دهد كه او واقعا خودش را نسبت به انسانهاي ديگر مانند يك عضو از اعضاي يك پيكر درك مي كند و به سبب بيماري يا جراحتي كه بر عضو ديگر وارد شده است ، بيتابي مي كند . جمله اي رسول اكرم در اين زمينه دارند كه سعدي آن را به شعر آورده است مثل المؤمنين في تواددهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكي منه عضو تداعي له سائر الجسد بالسهر و الحمي ( 2 ) . فرمود : مثل مؤمنين مثل اعضاي يك پيكر است ، همينكه

1. نهج البلاغه ، نامه . 45 .

2. جامع الصغير ، ج 2 ، ص . 155 .

/ 130