در کتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است.
1. البته اين مطلب مربوط به مبحث عقل است .
فعل اخلاقي 1
بسم الله الرحمن الرحيم يكي از مسائلي كه [ در فلسفه اخلاق ] مطرح است اينست كه معيار فعل اخلاقي چيست ، يعني كارها را ما با چه معياري مي توانيم از نظر اخلاقي بسنجيم ، كاري را اخلاقي بدانيم و كاري را عادي ؟به تعبير ديگر فرق فعل اخلاقي با فعل عادي چيست ؟ شك ندارد كه يك سلسله از كارهايي كه ما انجام مي دهيم كار عادي است و اينها را كسي فعل اخلاقي نمي شمارد . مثل اينكه سر سفره مي نشينيم و غذا مي خوريم .در اين صورت كسي نمي گويد ما كار اخلاقي انجام مي دهيم . ولي بعضي از كارها هست كه فعل غيرطبيعي و اخلاقي شمرده مي شود . مثلا كسي ايثار مي كند ، يعني در حالي كه خود به چيزي نياز دارد ، وقتي احساس مي كند كه شخص ديگري هم به آن نياز دارد او را بر خود مقدم مي دارد . در اينجا مي گويند او يك عمل اخلاقي انجام داده است . قبل از اينكه معيار عمل اخلاقي را ذكر كنيم ، دو لغت را از نظر مفهوم بايد توضيح دهيم .فرق تربيت و اخلاق
تربيت با اخلاق تفاوتي دارد ، با اينكه اخلاق هم خود نوعي تربيت است و به معني كسب نوعي خلق و حالت و عادت مي باشد . فرق بين تربيت و اخلاق چيست ؟ تربيت همانطور كه قبلا گفته شد مفهوم پرورش و ساختن را مي رساند و بس . از نظر تربيت فرق نمي كند كه تربيت چگونه و براي چه هدفي باشد . يعني در مفهوم تربيت ، قداست نخوابيده كه بگوئيم " تربيت " يعني كسي را آنطور پرورش بدهند كه يك خصايص مافوق حيوان پيدا كند ، بلكه تربيت جاني هم تربيت است ، و اين كلمه در مورد حيوانات نيز اطلاق مي شود. يك سگ را هم مي توان تربيت كرد ، اعم از اينكه تربيت شود براي اينكه با صاحبش رفتار خوبي داشته باشد ، يا براي گله كه گرگ را بگيرد و يا براي اينكه خانه را پاسباني كند . همه تربيت است . اين لژيونهايي كه اغلب كشورهاي استعماري از افراد جاني تأسيس مي كنندو اينها را كمي هم به اصطلاح جاني تر بار مي آورند كه باكي از هيچ چيز نداشته باشند و هر فرماني را بدون اينكه فكر كنند درچه زمينه اي است اجرا كنند ، كارشان تربيت است . اما در مفهوم " اخلاق " قداستي نهاده شده است ، و لهذا كلمه " اخلاق " را در مورد حيوان به كار نمي برند. مثلا وقتي اسبي را تربيت مي كنند ، نمي گويند كه به او اخلاق تعليم مي دهند . اخلاق اختصاص به انسان دارد و در مفهومش نوعي قداست خوابيده است . لهذا اگر بخواهيم با اصطلاح صحبت كنيم بايد بگوييم فن اخلاق و فن تربيت يكي نيست و دو تاست . فن تربيت وقتي گفته مي شود كه منظور مطلق پرورش باشد به هر شكل ، اين ديگر تابع غرض ماست كه طرف را چگونه و براي چه هدفي پرورش دهيم . اما علم اخلاق يا فن اخلاق امري تابع غرض ما نيست كه بگوئيم اخلاق بالاخره اخلاق است ، حال هر جور كه ما بار بياوريم . نه ، در مفهوم اخلاق نوعي قداست خوابيده است ( كه بايد ملاك و معيار قداست را به دست آوريم ) . لذا مي گوئيم فعل اخلاقي در مقابل فعل طبيعي قرار مي گيرد .البته اين نكته بايد روشن باشد كه اينكه مي گوئيم " در مقابل فعل طبيعي " اين را دو جور مي توان تعبير كرد . يكي اينكه بگوئيم فعل اخلاقي يعني فعل ضد طبيعي ، و ما هر فعلي را كه بر ضد اقتضاي طبيعت باشد فعل اخلاقي مي ناميم . نه ، مقصود اين نيست كه ملاك فعل اخلاقي اينست كه بر ضد طبيعت باشد ، و هر كاري را كه بر ضد طبيعت باشد كار اخلاقي بناميم . يك آدم مرتاض به خود رنج مي دهد و برخلاف طبعش رفتار مي كند ، ولي ما نمي گوئيم كه چون او كاري بر ضد طبيعت خود انجام داده فعلش اخلاقي است . اين نمي تواند مقياس باشدو هيچ كس هم چنين حرفي نمي زند . اينكه مي گوئيم " غيرطبيعي " مقصود ضد طبيعت نيست . افعال غيرطبيعي يعني افعال مغاير با افعال طبيعي و نوع ديگري از فعلها غير از كارهايي كه مقتضاي طبيعت بشري است و بشر به حكم ساختمان طبيعي اش انجام مي دهد . هر كاري كه انسان آن را به حكم ساختمان طبيعي اش انجام دهد فعل طبيعي است ، و فعل اخلاقي فعل غيرطبيعي است .نظريات درباب معيار فعل اخلاقي
الف . دگردوستي
حال معيار فعل اخلاقي چيست ؟ برخي گفته اند كه ملاك و معيار فعل اخلاقي اينست كه براساس غير دوستي باشد نه براساس خود دوستي . زيرا انسان نمي تواند كار اراديش مثل حرف زدن يا قدم زدن انگيزه نداشته باشد .ولي يك وقت انگيزه انسان از كاري كه انجام مي دهد ايصال نفع به خود يا دفع ضرر از خود است كه اينچنين كاري را كار اخلاقي نمي ناميم زيرا هر موجود زنده اي به حكم طبيعت اوليه خودش غريزش دنبال جلب منافع براي خود و دفع مضرات از خود است. ولي همين قدر كه كار انسان از حوزه خودي و فردي خارج شد و جنبه غيردوستي به خود گرفت و براي جلب منافع براي غير يا دفع ضرر از غير بود ، مي شود كار اخلاقي . پس طبق اين نظريه هر عملي كه در حوزه خود دوستي است ،فعل غير اخلاقي ، و هر عملي كه در حوزه دگردوستي است فعل اخلاقي ناميده مي شود . اين بيان ، بيان تمامي نيست ، زيرا ممكن است همان غير خواهي و دگرخواهي هم در مواردي غريزي و طبيعي و به حكم و فرمان طبيعت باشد، و اين نمي تواند عنوان اخلاقي به خود بگيرد ، مثل محبت مادر - اعم از انسان و غير انسان - نسبت به فرزند خودش . هر حيواني به حكم غريزه ، فرزند خود را دوست دارد . آيا ما مي توانيم محبتهاي مادران نسبت به فرزندان را كه تحت تأثير طبيعت انجام مي دهند كار اخلاقي بناميم ؟ آيا اين كار ، اخلاقي است يا طبيعي ؟ مادر به لحاظ غريزه ، بچه اش را در نهايت درجه دوست دارد و به حكم اين دوستي طبيعي به بچه اش ايصال نفع مي كند و حتي ايثار مي كند ، يعني از خودش كم مي گذارد و به او مي دهد ، و لذا محبت مادرانه اختصاص به انسان ندارد ، در حيوانات هم هست .ايثار
ممكن است اين نظريه را به اين تعبير بگوئيم كه " معيار فعل اخلاقي ، ايثار است " . ولي بايد ديد ايثار به چه انگيزه اي صورت مي گيرد . گاهي انسان ايثار مي كند و غير را بر خود مقدم مي دارد به خاطر حب شهرت و خوشنامي ، يا به خاطر تعصبات قومي و فاميلي و غيره . خيلي اوقات اتفاق مي افتد كه افرادي تحت تأثير احساسات خاص ميهني يا غير ميهني يا خودخواهي و يا براي اينكه نامشان در تاريخ بماند ، حتي خود را فدا هم مي كنند . تازه اين افراد ، خودخواهان بزرگي نيز هستند . پس صرف ايثار را نمي توان معيار فعل اخلاقي ناميد زيرا ايثار با خودخواهي هم جور درمي آيد . باز تعبير اول كه گفتيم " هر فعلي كه انگيزه اش دگرخواهي باشد نه خودخواهي ، فعل اخلاقي است " از اين تعبير كاملتر بود ولي چنانكه گفتيم آن هم كافي نيست .ب . حسن و قبح ذاتي افعال
قدما مي گفتند : كارهاي اخلاقي كارهايي است كه حسن ذاتي دارد ، و در مقابل ، كارهاي ضد اخلاقي كارهايي است كه قبح ذاتي دارد ، و معتقد بودند كه عقل انسان حسن ذاتي كارهاي اخلاقي و قبح ذاتي كارهاي ضد اخلاقي را درك مي كند . مثلا مي گفتند عقل هر كسي مي فهمد كه راستي ذاتا خوب است ، ذاتا جليل است و ذاتا زيباست ، و دروغ ذاتا بد است ( 1 ) . عقيده داشتند كه حاكم بر وجود انسان ممكن است قواي حيواني - مثلا يكي از انواع شهوت - باشد ، و ممكن است عقل باشد . افراد شهوت پرست - مثلا شكم پرست - حاكم بر وجودشان شهوت است .برخي حاكم بر وجودشان خشم و غضب يا واهمه و كارهاي شيطنت آميز و مكرهاست ، و برخي حاكم بر وجودشان عقل است . آنها قائل بودند كه عقل ، حسن و قبح ذاتي امور را درك مي كند ، و مي گفتند كار اخلاقي آن كاري است كه به حكم عقل صورت گرفته باشد و انسانهاي اخلاقي يعني كساني كه عقل بر وجودشان حاكم است و شهوت و غضب و واهمه بر وجودشان حاكم نيست ( بلكه اينها به منزله رعيت عقلند ، يعني از او دستور مي گيرند ) و شهوات آنها روي حساب و اندازه گيري عقل كار مي كنند ،اگر عقل گفت در اينجا اين شهوت بايد اعمال شود اعمال مي شود و گرنه اعمال نمي شود . و مي گفتند مادام كه انسان ، حاكم بر وجودش قوه شهوت يا غضب و يا واهمه باشد فعلش غير اخلاقي است و به تعبير آنها حيواني است . آنها تعبير به اخلاقي و طبيعي نمي كردند ، به انساني و حيواني تعبير مي كردند . البته اين حرفي نيست كه صد درصد بتوان اثباتش كرد - اگر چه اخلاق سقراطي بر همين مبنا است - مخصوصا مسئله حسن و قبح ذاتي افعال كه خود حكما برايش چندان پايه اي قائل نيستند .به هر حال اين هم نظريه اي است كه معيار فعل اخلاقي ، عقلاني بودن آن است يعني از مبدأ عقل سرچشمه گرفته باشد نه از مبدأ شهوت و غضب و واهمه .1. البته اين مطلب مربوط به مبحث عقل است .