كم عاقل عاقل اعيت مذاهبه
هذا الذي ترك الاوهام حائرش
و صير العالم النحرير زنديقا
و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا
و صير العالم النحرير زنديقا
و صير العالم النحرير زنديقا
تعقل از نظر معتزله و اشاعره
بيائيم سراغ آن جريانهايي كه در واقع به صورت مكتب پديد آمدند . يكي از آنها ، مكتب اشعري و معتزلي است كه واقعا بزرگترين ضربتهايي كه در تاريخ اسلام به تعقل مسلمين وارد شده ، از ناحيه اين جريان است . از اواسط قرن دوم هجري ، در دنياي اسلام ، راجع به تفكر در اصول عقائد اسلامي دو جريان پيدا شد . گروهي طرفدار اين شدند كه عقل خودش مي تواند يك مقياس باشد براي درك اصول عقائد اسلامي ، و ما همه مسائل را ، مسائل مربوط به خدا ، مسائل مربوط به معاد ، مسائل مربوط به ملائكه ، مسائل مربوط به نبوت ، احكام و غيره را در درجه اول بايد به عقل خودمان عرضه بداريم و عقل براي انسان يك مقياس صد درصد قطعي است . اين گروه به علت خاصي - كه ريشه تاريخي دارد - بعدها به نام " معتزله " ناميده شدند . نقطه مقابل اينها ، عده ديگري بودند كه باز به يك علت تاريخي آنها را " اشاعره " ناميدند . اشاعره طرفدار تعبد و تسليم محض شدند . گفتند عقل حق فضولي در مسائل اسلام را ندارد .حسن و قبح عقلي
اصل مطلب از مسأله معروف " حسن و قبح عقلي " آغاز شد . معتزله معتقد شدند كه كارها في حد ذاته يا داراي حسن ذاتي است و يا داراي قبح ذاتي ، و عقل انسان نيز آن حسن يا آن قبح را درك مي كند و از اينجا حكم اسلام را كشف مي نمايد ، چون حكم اسلام نمي تواند جدا از عقل باشد . شاه مثلشان مسأله عدل و ظلم بود . گفتند : عقل ، حسن عدالت را درك مي كند و حسن عدالت ذاتي است و قراردادي نيست . كسي حسن را براي عدالت قرار نداده ، همان طور كه خاصيت جفت بودن را براي عدد چهار كسي قرار نداده است، يعني اين جور نبوده كه يك 4 بوده كه مي توانسته جفت باشد ، مي توانسته طاق باشد ، بعد آمدند جفت بودن را به آن ضميمه كردند ، بلكه لازمه ذات " 4 " جفت بودن است ، يا " 4 " در دنيا وجود ندارد ، يا آنجا كه وجود دارد جفت هم هست . گفتند حسن عدل و قبح ظلم هم چنين چيزي است . حال مي رويم سراغ كارها : اين كار عدالت است ، پس حسن دارد ، پس حتما حكم اسلام هم موافق با آن است .آن كار ، ظلم است و چون ظلم است ، پس قطعا قبيح است ، و چون خداوند قبيح را اجازه نمي دهد پس قهرا منهي عنه است . اشاعره گفتند اصلا اشياء حسن و قبح ذاتي ندارند و عقل هم در اين جور مسائل دركي ندارد ، حسن و قبح ها شرعي است ، هر چه را كه خدا امر بكند ، چون او امر كرده خوب است ، نه چون خوب است او امر كرده ، و هر چه را خدا نهي بكند ، چون خدا نهي كرده بد است ، نه چون بد بوده خدا نهي كرده . آنها گفتند : هر چه خدا امر كرده ، چون خوب بوده خدا امر كرده است ،پس خوبي اش تقدم دارد بر امر خدا ، و خوبي آن ، علت امر خداست ، اينها گفتند : نه ، هر چه كه خدا امر كرده چون خدا امر كرده خوب است ، و امر خدا علت خوبي است . وقتي ما مي گوئيم اين كار خوب است ، يعني خدا امر كرده . در نهي هم عين همين مطلب تكرار مي شود .جنگ تعقل و تعبد
اينجا بود كه تعقل در يك جناح قرار گرفت و تعبد محض در يك جناح ديگر . اين جريان ، فوق العاده در دنياي اسلام اوج گرفت . از اواخر بني اميه شروع شد و در اوايل بني العباس - كه آزادي فكر بيشتر بود و خلفاي به اصطلاح امروز روشنفكري نظير هارون و بالخصوص مأمون پيدا شدند و آن مجالس احتجاجات و مجادلات را تشكيل مي دادند - به اوج خود رسيد . مأمون بالخصوص ( و بعد از او برادرش معتصم به تبعيت از مأمون ) به حكم اينكه خودش مرد عالمي بود و فكرش فكر منطقي و فلسفي بود طرفدار معتزله شد و اشاعره را درهم كوبيد ، و از علماي حديث احمد حنبل به خاطر طرفداري از قشريگري تازيانه سختي خورد . اينجا بود كه به اصطلاح طرفداران تعقل بر طرفداران تعبد پيروز شدند و سخت هم پيروز شدند ، و اتفاقا در ميان محدثين و فقهاي آن عصر اشخاص سختگيري نبودند .زمان متوكل رسيد . متوكل يك خليفه بسيار قشري بود . اصطلاحي امروز رايج است ، به افرادي كه تابع گذشته هستند مي گويند " سنتي " . كلمه " سني " يعني سنتي ، كسي كه تابع سنت است نه تابع فكر و تعقل . منتها چون سنت را سنت نبوي مي دانستنداين كلمه يك قداست خاصي پيدا كرد . متوكل سنتي شد و سخت مخالف تعقل و معتزله ، كه دستور داد آنها را تار و مار كردند و عجيب تار و مار كردند ، و احمد حنبل را برد در آن اوج عالي ، و آن آدمي كه زندان كشيده بود و از حكومت وقت تازيانه خورده بود، مقامي پيدا كرد كه عالي ترين مقامها بود ، و مي گويند در تشييع جنازه اش هشتصد هزار نفر شركت كردند . خلفاي بعد روش متوكل را بيشتر حمايت كردند و روش مأمون براي هميشه در دنياي اسلام محكوم شد .كلمه " سني "
سني ها را كه امروز سني مي گويند ، در مقابل شيعه نيست . ما خيال مي كنيم " سني " يعني كسي كه معتقد به خلافت بلافصل ابوبكر است ، و " شيعه " يعني كسي كه به اين امر معتقد نيست . نه ، كلمه " سني " در ابتدا در مقابل شيعه وضع نشد، در مقابل معتزله وضع شد . وقتي مي گفتند : " اين سني است " يعني معتزلي نيست . ولي امروز ما معتزله و اشاعره ، همه را مي گوئيم " سني " . شيعه در آن زمان كه زمان ائمه بود ، در اين فكر ، طرفدار معتزله بودنه طرفدار اشاعره . گرچه كلمه " سني " در مقابل " معتزله " بود ولي چون شيعه طرفدار فكر معتزلي بود ، بعد كه معتزلي ها همه تار و مار شدند و از طرفداران تعقل فقط شيعه باقي ماند ، كلمه " شيعه " در مقابل " سني " قرار گرفت ، و بعد يك فكري پيدا شد كه شايد كلمه " سني " درباره مسئله خلافت وضع شده ، در صورتي كه ريشه اش آن نيست . ولي كم كم اصطلاح همين جور قرار گرفت . يك وقت آقاي حاج ميرزا خليل كمره اي در كنگره هزاره شيخ طوسي در مشهد ، تعبير شيريني كرد راجع به كلمه " سني " كه اهل تسنن اسم خوبي را براي خودشان انتخاب كردند ، گفت كلاه ما را در تاريكي برداشتند ، آمدند اين اسم زيبا را براي خودشان انتخاب كردند كه ما سنتي هستيم يعني تابع سنت رسول الله هستيم ، يعني ديگران تابع سنت رسول الله نيستند . در صورتي كه بحث در سنت رسول الله نيست كه يكي بگويد سنت رسول الله معتبر است ، ديگري بگويد معتبر نيست . حتي معتزله هم نمي گفتند ما سنت رسول الله را قبول داريم . بحث در كيفيت استنباط و مواجهه بود كه با قرآن و سنت رسول الله با عقل بايد مواجه شد ، اگر عقل را كنار بگذاريم ، سنت رسول الله و قرآن را هم نمي فهميم ، و درست هم مي گفتند .جمود ابن تيميه و نهضت وهابيگري
بزرگترين علماي ضد عقل و تعقل پيروان احمد حنبل هستند كه در رأس آنها ابن تيميه است . ابن تيميه ظاهرا در قرن هشتم ميلادي و در دمشق مي زيسته ( 1 ) . او مردي بسيار پركار و به يك معنا نابغه است .واقعا هم نبوغي دارد ولي يك فكر بسيار بسيار قشري و متحجري دارد . بعضي ها فكرشان در سطح خيلي توسعه پيدا مي كند ولي در عمق نفوذي ندارد . ابن تيميه از آن اشخاص است ، يعني وقتي انسان مجموع كتابهاي او را مي بيند ، حيرت مي كند كه يك انسان چگونه اينهمه مطالعه داشته ! [ ولي مي بيند عميق نيست ] . ابن تيميه احيا كننده سنت احمد حنبل است ، يعني در ميان پيروان احمد حنبل هيچ كس به اندازه او روش احمد حنبل را احيا نكرد. و حتي كتابي در تحريم منطق نوشت كه اصلا خواندن منطق حرام است ، تا چه رسد به فلسفه . نهضت وهابي گري هم كه تقريبا در يك قرن و نيم پيش پيدا شد دنباله ابن تيميه است . اينها شاگردان ابن تيميه هستند . نهضت وهابيگري هم ريشه اش نهضت ضد عقل است ، و لذا شديدا منطق و1. [ در سال 728 در مراكش در گذشته است ] .