مرد زاهد و جهاد در راه خدا
مولوي يك داستاني آورده است ، مي گويد : مرد زاهدي بود كه چون انواع اعمال بر و خير را انجام داده بود و فريضه ها را بجا آورده بود و فقط جهاد مانده بود ، به عده اي سرباز گفت : " اگر جنگ با كفار پيش آمد مرا هم خبر كنيد " . به او خبر دادندكه فردا آماده حركت باش . روزي چادر زده و نشسته بودند كه خبر دادند دشمن حمله كرده است . آنها كه آمادگي سربازي داشتند به فوريت پريدند روي اسبها و رفتند و جنگيدند ، و اين آقاي زاهد تا وقتي زره و شمشيرش را پيدا كردو ورد و ذكر خواند ، جنگ گذشت و تمام شد ، و تا به خود جنبيد سربازها برگشتند . پرسيد چه شد ؟ گفتند : رفتيم ، كشتيم ، كشته داديم و برگشتيم . گفت : عجب ! پس ما چي ؟ ! گفتند : " هيچ ، كار تمام شد " . آخرش كسي دلش به حال او سوخت . يك اسيري را گرفته بودند . گفت اين را مي بيني ؟ اين از آن دشمنهاي چنين و چنان است و خيلي از سواران ما را كشته تا اسير شده و حالا بايد كشته شود ، تو او را ببر و گردن بزن . اسير هم دست بسته بود . مرد زاهد اسير را برد كه گردن بزند . طول كشيد و نيامد . وقتي رفتند ، ديدند كه اين زاهد افتاده و مرد اسير هم با همان دستهاي بسته روي او افتاده و دارد بيخ گلوي او را مي جود و عنقريب استكه شاهرگ او را ببرد . اسير را كشتند و مرد زاهد را آوردند توي خيمه و آب به صورتش زدند و به هوش آوردند . قضيه را از او پرسيدند . گفت : وقتي از اينجا رفتيم يكدفعه به صورتم نگاه كرد و يك پخ كرد ، من ديگر چيزي نفهميدم .شجاعت را در خلوت شب نمي توان به دست آورد ، همان طور كه آثار خلوت شب را در ميدان جنگ نمي شود كسب كرد . يك خصايص اخلاقي هست كه انسان جز در مكتب تشكيل خانواده نمي تواند آنها را كسب كند . [ تشكيل خانواده ] يعني يك نوع علاقمند شدن به سرنوشت ديگران .تا انسان زن نگيرد و بچه پيدا نكند و آن بچه شديدا عواطف او را تحريك نكند و مثلا در مواقعي كه مريض مي شود او را به هيجان نياورد ، يا مثلا لبخند بچه در او اثر نگذارد ، [ علاقمند شدن به سرنوشت ديگران در او پديد نمي آيد ] . با مطالعه كتاب ، اين امر در او پيدا نمي شود . تجربه نشان داده است كه اخلاقيون و رياضت كش ها كه اين دوران را نگذرانده اند ، تا آخر عمر يك نوع خامي و يك نوع بچگي در آنها وجود داشته است . و يكي از علل اينكه در اسلام ازدواج يك امر مقدس و يك عبادت تلقي شده همين است ، در حالي كه از نظر مسيحيت ، تجرد ، مقدس است و تأهل پليدي ، و كساني اجازه مي گيرند متأهل شوند كه تاب تجرد را ندارند ، يعني اگر مجرد بمانند فاسد مي شوند ، و بنابراين از باب دفع افسد به فاسد مي گويند بايد ازدواج كرد . لذا پاپ از ميان مجردها انتخاب مي شود كه در تمام عمر اين آلودگي را پيدا نكرده است . در اسلام برخلاف مسيحيت است : من اخلاق الانبياء حب النساء ( 1 ) . پس ازدواج اولين مرحله خروج از خود طبيعي فردي و توسعه پيدا كردن شخصيت انسان است . بعد از ازدواج ، وقتي مي خواهيم كار كنيم ، براي من تنها نيست ، آن " من " تبديل به " ما " مي شود به طوري كه انسان آنقدر به سرنوشت خانواده علاقمند است كه به سرنوشت شخص خودش ، و رنج مي برد تا آنها در آسايش باشند . اين يك درجه از " خود " است . ولي آيا اين كافي است كه " خود " انسان تا اين مقدار توسعه پيدا كند ؟شك ندارد كه نه . اين نسبت به خود فردي طبيعي درجه اي از كمال است ، اما اگر به همين جا محدود شود ، يعني اين " خود " از من فردي توسعه پيدا كند و من به علاوه همسر و بچه ها شود و غير آن نفي گردد ، كافي نيست .من قبيله اي
ممكن است " خود " يك نفر از اين هم بيشتر توسعه پيدا كند ، مثلا شامل فاميل بشود ، يعني خود فردي از خود خانوادگي هم تجاوز كند و به فاميل و قبيله كشيده شود ، همان كه در قبايل بدوي و1. كافي . 320 / 5 .