سخن سارتر - تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مي دهد كه با تكامل موافق باشد ، و خلق و خوي ديگري را كه مربوط به شرايط گذشته است ، همان طور كه آن شرايط منسوخ شده ، نسخ مي كند . و در واقع براي روح زمان يا روح اجتماع آن حالتي را قائل است كه ديگران براي خدا قائل اند كه مي گويندخداوند اخلاق خوب را به انسان الهام مي كند . البته هگل قائل به خداست ولي اينجور مي گويد كه روح جامعه و روح زمان ، خلق خوب را الهام مي كند ، و دو تفاوت ميان نظر او و نظر ساير طرفداران الهام هست : . 1 او ملهم را روح جامعه و روح زمان مي داند و آنها ملهم را خدا و ماوراء طبيعت مي دانند . . 2 آنها ملهم را يك امر ثابت و يكنواخت و مطلق مي دانندو او ملهم را يك امر متغير و نسبي و تابع شرايط زمان مي داند كه زود به زود نقل مي شود . از نظر او الهام كننده ، خودش با تغييرات زمان تغيير مي كند و [ الهامات قبلي را ] نسخ مي نمايد . اين فكر از آن افكاري است كه روي اروپائيها و در نتيجه روي دنيا زياد اثر گذاشت ، يعني پايه معيارهاي ثابت را متزلزل كرد . يكي از دوستان مي گفت كه در يكي از كنفرانسهايي كه در خارج دادم اينها را مورد حمله قرار دادم ، گفتم شما فرنگي ها يك روزي قائل به روح القدس بوديد و از روح القدس الهام مي گرفتيد و يك روزي هم از روح زمان الهام مي گيريد .

بدبختي شما از آن روزي شروع شد كه به روح زمان معتقد شديد و همان اهميت و ارزشي را كه براي روح القدس قائل بوديد براي روح زمان قائل شديد ، و در نتيجه تمام اصول و معيارهاي ثابت را از دست داديد و فقط به اقتضاي زمان توجه كرديد كه زمان چنين و چنان اقتضاء مي كند . روح زمان يعني چه ؟ ! چه كسي چنين روحي را كشف كرده كه جامعه حتما رو به تكامل مي رود و اين روح زمان است كه دارد افراد را به پيش مي برد و صحنه ها كه تغيير مي كند حتما براساس روح زمان است .

ولي به هر حال چنين فكري و چنين نظري در ميان اروپائيها بوده است ، كه اگر اين حرف را بزنيم مسلم بايد اخلاق را نسبي بدانيم . يك نكته ديگر هم هست ( اگر چه من اين را در نوشته هايشان نديده ام ولي خيال مي كنم منظورشان همين است ) و آن اينكه روح زمان چگونه عمل مي كند ؟ آيا مثلا سر يك قرن كه مي رسدفكرها را يكدفعه تغيير مي دهد ، يا اينكه تدريجا فكرها تغيير مي كند ؟ تدريجا هم كه تغيير كند آيا عده اي به اصطلاح پيشرو هستند كه آنها اول الهام مي گيرند و بعد ديگران از آنها الهام مي گيرند ؟ آيا هميشه يك طبقه پيشرو و روشنفكر در جامعه وجود داردكه اينها حكم پيغمبران را دارند منتها پيغمبراني كه نه از خدا الهام مي گيرند بلكه از روح زمان الهام مي گيرند ؟ به اصطلاح خودشان طبقه انتلكتوئل . اين طبقه در ابتدا الهام مي گيرد و بعد ديگران به دنبال آنها مي روند .

اينها در واقع براي اين طبقه يك نوع رسالت و پيغمبري قائلند . اگر اين سخن را بگوييم قطعا ديگر هيچ اصول ثابت اخلاقي نخواهيم داشت ، زيرا معيار ، پسند مي شود . البته ما هم قبول داريم كه معيار ، پسند است و پسندها تغيير مي كند، ولي ما معتقديم كه تغيير پسندها از نوع تغيير يك مزاج است . يك مزاج يك حالت تعادل دارد و يك حالات انحرافي . جامعه نيز ترقي و انحطاط دارد ، و همه تحولات جامعه را نمي شود به حساب تكامل گذاشت . تعليمات قرآني هم بر همين اساس است كه قومي ترقي مي كنند و بعد فاسد مي شوند ، و اين فساد - كه قرآن آن را به فساد اخلاقي تعبير مي كند - منجر به هلاكت آن قوم مي شود . تاريخ نيز نشان مي دهد كه جامعه ها نوسان پيدا مي كنندو در اين نوسانات ، همين طور كه ترقيهايي دارند گاهي هم انحطاط پيدا مي كنند و همان انحطاط منشأ سقوط و انحرافشان مي شود . بله ، اين مطلب را شايد بشود قبول كرد كه جهان در مجموع خود تكامل پيدا مي كند ، اما اين غير از اين مطلب است كه ما هر جامعه اي را متكامل بدانيم . پسندها مربوط به جامعه هاي عليحده است . اگر مثلا در هر هزار سال حساب كنيم ، ممكن است ( نه صد درصد ) بتوان گفت كه بشريت در مجموع بعد از هزار سال پيشروي كرده است . و اينكه اين پيشروي را انسان بخواهد از همه جهت قائل شود ، كار مشكلي است .

سخن سارتر

در هر حال مي گويند يك جامعه به طور خودكار همين طور كه يك گياه رشد مي كند رشد مي نمايد و براي اينكه رشدش به مرحله عمل برسد پسندهايش تغيير مي كند و اين پسندها هميشه هماهنگ با تكامل است اگر كسي اين نظريه را بپذيرد اخلاق صد درصد نسبي مي شود كمااينكه آقاي سارتر كه همه چيز را بر محور انتخاب شخصي مي سنجد ، مي گويد كه معياري براي اخلاقي بودن يك فعل خارج از وجود انسان در كار نيست .

ولي مي گويد هركس كه يك كاري را انتخاب مي كند معني انتخابش اين است كه اين كار خوب است كه من انتخاب مي كنم ، و بديهي است كه هيچ كس هيچ كاري را به عنوان يك كار بد انتخاب نمي كند بلكه هر كاري را به عنوان يك كار خوب انتخاب مي كند . و اضافه مي كند كه انسان هر كاري را كه براي خود انتخاب مي كند در واقع به آن كار ارزش داده ، و بنا بر اين براي ديگران هم همان كار را انتخاب كرده است .

اين همان حرفي است كه ما هم مي گوئيم كه انسان با عمل خود كاري را ترويج كرده ، اگر كار خوب بكند كار خوبي را ترويج كرده ، و اگر كار بد بكند كار بدي را ترويج كرده . آن كاري كه انسان انتخاب مي كند ، در عين اينكه جزئي است ،انسان به آن كار كليت مي دهد . مثلا شما مسلكي را براي پيروي انتخاب مي كنيد . اين كار شما يك جزئي است ، يعني كار شخصي و فردي است كه به شما و اين زمان و اين مكان مربوط است ، ولي در واقع كليتي هم در اينجا هست، شما به اين كار كليت مي دهد : وقتي يك كار را انتخاب مي كنيد معنايش اين است كه اين كار به طور كلي براي همه مردم خوب است . به قول او معيار اخلاقي بودن يك فعل ، اخلاق فرد ( فاعل ) است . پس اخلاق يك امر نسبي مي شودبه جهت اينكه از انتخاب فرد سرچشمه مي گيرد . ( حالا اين حرف از ريشه حرف غلطي است كاري ندارم ) . معيار اخلاقي بودن در اين نظريه ، انتخاب فرد است . بديهي است من يك چيز انتخاب مي كنم و شما چيز ديگري انتخاب مي كنيد .

پس ، از نظر من كه اين فعل را انتخاب كرده ام فعل اخلاقي اين است و از نظر شما كه فعل ديگري را انتخاب كرده ايد فعل اخلاقي چيز ديگري است . در زمان ديگر نيز فرق مي كند. ولي اگر از اين نظر بگذريم و ساير نظرياتي را كه قبلا نقل كرديم در نظر بگيريم ، مي توانيم بگوئيم كه اخلاق نسبي نيست . اخلاق به آن معنا كه ما تعريف كرديم مطلق است ، ولي فعل اخلاقي مانعي ندارد كه بگوئيم نسبي است .

مفهوم انسان دوستي

در نظرياتي كه نقل كرديم ، از جمله گفتيم برخي معيار اخلاقي بودن يك فعل را محبت دانسته اند ، اينكه هدف غير باشد . اينجا ما دو چيز داريم : يكي خود اخلاق يعني خلق و خوي و خصلت روحي انساني كه آن همين غير دوستي و انساندوستي و علاقمند به سرنوشت انسانها بودن است .

بايد بگوئيم كه اين نسبي نمي شود و مطلق است . نمي شود اين امر براي يك نفر نسبي باشد و براي يك نفر ديگر مطلق . نه ، دوست داشتن انسانها و علاقمند بودن به سرنوشت آنها كه منشأ خدمت به انسانها مي شود خود امري مطلق است و براي همه كس در همه شرايط و در همه زمانها صادق است .

ممكن است بگوئيم نه ، اين هم كليت ندارد ، زيرا ممكن است يك انسان ، انساني باشد موذي ، مثلا انساني جاني ، انساني قاتل ، انساني مفسد ، اين انسان را هر مكتبي مي گويد بايد با او مبارزه كرد و او را از ميان برد . پس اين هم كليت ندارد .

جواب اينست كه خير ، كليت دارد . [ انساندوستي با مبارزه با انسان مفسد ] منافات ندارد و لازمه محبت انسانها [ مبارزه نكردن با انسان مفسد نيست ] . اولا گفتيم انسانها نه انسان بالخصوص . اگر يك كسي براي انسانها يعني براي جامعه انسانيت مضر است ،علاقه و محبت به جامعه انسانيت اينطور حكم مي كند كه اين فرد را از بين ببريم . ثانيا آنكه مي گويد علاقه به انسان ، مقصودش انسان به عنوان يك حيوان به اصطلاح مستوي القامة و يك سر و دو گوش كه روي دو پاي خود راه مي رود كه نيست ، انسان يعني انسانيت ، يعني فضائل انساني ، نه اين گوشت و پوست . اگر انسان اين گوشت و پوست بخواهد باشد هيچ فرقي ميان انسان و حيوان نيست ، انسان هم حيواني است كه جاني دارد و مي خورد و مي خوابد و شهواتي دارد ، پس برايش نمي توان ارزش قائل شد . وقتي مي گوييم " انسان " ، به اعتبار آن كمالات و اعتبارهاي انساني مي گوييم . اگر كسي ضد انسان باشد ، و در واقع انسان بالقوه ، و ضد انسان بالفعل باشد ،او انسان شمرده نمي شود . به هر حال اگر ما پايه اخلاق را دوستي انسانها بدانيم ، اخلاق به معني يك خصلت و خوي ، امري ثابت است . ( فعل اخلاقي را بعد مي گويم ) . همين طور اگر ما اخلاق را به معناي يك سلسله الهامات وجداني بدانيم - كه آقاي كانت در فلسفه خود آورده و يك سلسله اصول را طرح كرده كه اينها الهاماتي استكه وجدان هر انسان به او الهام مي كند - مسلم آن الهامات ، يك الهامات كلي و دائم است و در همه زمانها صادق مي باشد ، زيرا او مطلب را به عنوان [ يك امر ] كلي در همه زمانها ثابت مي داند . گفتيم راسل و غيره ، اخلاق را به نحو ديگري تعريف مي كنندو مي گويند معيار اخلاقي بودن ، هماهنگي منافع فرد و مصالح اجتماع است ، چون انسان يك موجود صد درصد منفعت جو است و او را در غير طريق منفعت شخصي نمي شود وارد كرد ، حداكثر اينست كه اگر انتظار يك كار اخلاقي از وي داشته باشيم كه نفعش به غير برسد ، بايد هوشياريش را زياد كنيم و به او تفهيم نماييم كه مصالح خود را با منافع جامعه هماهنگ كند . اخلاق در اين نظريه به عنوان يك خصلت مطرح است ، خصلتي هوشيارانه كه انسان در همه جا منافع خود را با مصالح جامعه هماهنگ كند . طبق اين مكتب نيز اخلاق به عنوان يك خصلت ، امري ثابت است نه نسبي . گفتيم كه مكتب ديگري درباب اخلاق هست و آن مكتب قدما است . آنها درباب اخلاق نظرشان به اصل عدل است بر مبناي روح مجرد . مي گويند خلق خوب عبارت است از اينكه نوعي توازن و تعادل ميان جميع قوا برقرار بشود تحت حكومت مطلق قوه عاقله ، به طوري كه قوا و غرايز حكم رعيت اين يك حاكم را داشته باشند .

طبق اين مسلك هم معلوم است كه اخلاق امر مطلقي است . اينكه انسان به گونه اي باشد كه تمام قوا و غرايزش در مقابل نيروي عقلش رام باشند چيزي نيست كه بگوئيم در اين زمان با زمان ديگر فرق مي كند .

رام بودن رام بودن است . يا آن مكتب افلاطوني كه براساس زيبايي بود و مي گفت ريشه اخلاق ، زيبايي روح است ، كه اين هم يك امر ثابتي است . البته افلاطون ريشه آن زيبايي را تعادل مي دانست .

رفتار نسبي است

يك مطلب هست و آن اينكه مطلق بودن اخلاق را با مطلق بودن فعل اخلاقي نبايد اشتباه كرد . يعني روي يك فعل نمي شود تكيه كرد و گفت هميشه اين فعل اخلاقي است ، همچنان كه نمي شود گفت هميشه اين فعل ضد اخلاق است . و غالبا اين است كه اسباب اشتباه افراد شده است ، خيال كرده اند كه لازمه اخلاق مطلق و ثابت اينست كه افعال را از اول دسته بندي كنيم ، يك دسته كارها را بگذاريم در طرفي و بگوئيم اين كارها كارهاي اخلاقي است ، و يك دسته كارها را بگذاريم در طرف ديگر و بگوئيم اين كارها كارهاي غيراخلاقي است .

ولي بايد گفت نه ، به قول قدما : با وجوه و اعتبارات ، افعال فرق مي كند ، يعني ممكن است [ يك فعل با يك اعتبار ] اخلاقي باشد [ و با اعتبار ديگر ] ضداخلاقي . اينكه رفتار مطلق است يا نسبي ، غير از اين است كه اخلاق مطلق است يا نسبي .

مثال مي زنيم : سيلي زدن به يتيم آيا فعل اخلاقي است و خوب است ، يا ضد اخلاقي است و بد است ؟ جواب اين است كه مطلق سيلي زدن به يتيم را نمي شود حكم به خوب بودن يا بد بودنش كرد . يك وقت هست كه به يتيم سيلي مي زنيم كه چيزي را از دستش بگيريم ،و يك وقت قصد تأديب داريم و [ تأديب ، اين كار را ] اقتضاء مي كند . پس سيلي زدن به يتيم حكم مطلق ندارد كه مطلقا بد است و يا مطلقا خوب است ، بلكه در يك جا كه جريان ادب كردن اوست خوب است ،و در جاي ديگر مثلا در جريان ربودن مال او يا راندن و دور كردن او از خود و يا مقهور نمودن او بد است : اما اليتيم فلا تقهر واما السائل فلا تنهر ( 1 ) . يا مثلا در مقابل يك نفر خم شدن چطور است ؟مي گوئيم موارد خيلي فرق مي كند ، يك وقت انسان در مقابل يك كسي به قصد تعظيم خم مي شود ، باز تا آن شخص كه باشد ، اگر آدم شايسته تعظيمي است [ اين كار اخلاقي است ] ، و يك وقت در مقابل همان شخص به قصد تمسخر خم مي شود ، در اين صورت اين كار عنوان

1. سوره ضحي .

/ 130