عقل از نظر فقهاء
اين مسئله مربوط به كلام بود . در فقه هم عين اين جريان در ميان اهل تسنن پيدا شد . بعضي طرفدار تعبد در مسائل فقهي شدند مثل مالك بن انس كه در زمان خودش خيلي هم با شخصيت بود و معاصر و شاگرد حضرت امام جعفر صادق است ، و بعضي طرفدار قياس شدند . ابوحنيفه طرفدار قياس شد . او هم معاصر حضرت صادق است و خدمت ايشان درس خوانده كه از او نقل كرده اند : لو لا السنتان لهلك نعمان . اگر آن دو سال درس خواندن نبود من از بين رفته بودم .ابوحنيفه يك عنصر ايراني است و در كوفه مي زيسته است . او به حديث كم اعتنا بود ، نه به معناي اينكه به گفته پيغمبر كم اعتنا بود ، بلكه اغلب احاديث را معتبر نمي دانست و معتقد بود كه اينها را جعل كرده اند .مي گفت از تمام احاديثي كه از پيغمبر روايت شده ، عده معدودي ( در حدود بيست تا ) را من يقين دارم كه پيغمبر گفته ، باقي ديگر را باور ندارم پيغمبر گفته باشد . البته گويا اطلاعاتش در اين زمينه ها ضعيف بوده است .در مسائل فقه ، اگر ما باشيم و قرآن و بيست حديث از پيغمبر ، بديهي است كه براي استدلال ، خيلي كسري داريم ، يعني اگر بخواهيم احكام را بفهميم ، با ظواهر قرآن و بيست حديث پيغمبر ، فقه به اين وسعت را نمي شود استنباط كرد .در نتيجه ابوحنيفه مي رفت سراغ قياس . قياس يعني مقايسه كردن و شبيه گيري . مي گفت : در فلان موضوع ، پيغمبر اين جور گفته ، اين موضوع هم يك شباهتي به آن دارد ، پس حكم آن را مي آوريم اينجا .اين همان چيزي است كه قرآن از آن نهي كرده . اين پيروي عقل نيست ، پيروي ظن و گمان است . مسأله ظن و گمان غير از مسأله عقل است كه عقل حكمي را دقيقا دريافت كرده باشد . اينجا بود كه در فقه ، مسأله ظن و گمان و شبيه گيري راه پيدا كرد و يك ماشين قياس گيري و استنباط احكام براساس تخيل به وجود آمد . اين هم به حساب عقل گذاشته شد كه ببين ! اگر بنا بشود عقل در مسائل دخالت كند اينطور مي شود . باري ، ابوحنيفه مكتب قياس را تأسيس كرد ، ولي حتي ائمه اهل تسنن هم زير اين بار نرفتند . مالك بن انس در همه عمرش در دو مسأله به قياس فتوا داد و وقت مردن اظهار ناراحتي مي كرد كه من از خدا مي ترسمزيرا در دو مسأله به قياس رأي دادم . احمد حنبل كه شديد مخالف بود . شافعي هم بينابين بود ، نه به شدت ابوحنيفه قياس مي كرد و نه مثل مالك بن انس به اصطلاح حديثي بود . بدون شك ابوحنيفه در اينجا راه افراط را در پيش گرفت .خود اهل تسنن نقل كرده اند كه او آنچنان به قياس عادت كرده بود كه گاهي نه تنها در مسائل شرعي بلكه در مسائل طبيعي هم قياس مي گرفت و چيزهاي مضحكي از آب درمي آمد . مي گويند روزي رفت نزد سلماني كه سر و صورتش را اصلاح بكند ، در حالي كه تازه چند تا موي سفيد در ريشش پيدا شده بود . به سلماني گفت : موهاي سفيد را از ريشه بكن كه ديگر درنيايد و فقط موهاي سياه باقي بماند . سلماني به او گفت : اتفاقا برعكس است ، اگر موي سفيد را بكنيم بيشتر درمي آيد . گفت : پس سياهها را بكن .فورا قياس گرفت : اگر سفيد را بكنند بيشتر درمي آيد ، پس سياهها را بكن ، به عبارت ديگر : فرضا اين حرف درباره موي سفيد درست باشد كه اگر آن را بكنيم بيشتر مي شود ، حتما درباره موي سياه هم بايد درست باشد كه اگر آن را بكنيم بيشتر مي شود. در مسائل شرعي نيز همين جور قياس مي گرفت. در اينجا مكتب ائمه و مكتب اهل بيت ، برعكس آنجا كه طرفدار عدليه و طرفدار تعقل بود ، طرفدار قياس نشد ، چون قياس واقعا تعقل نيست ، پيروي از ظن و گمان و خيال است . ائمه به شدت قياس را كوبيدند ، و گفتند : ان السنه اذا قيست محقت ( 1 ) اگر سنت بر پايه قياس قرار بگيرد محو مي شود .ولي عقل را نكوبيدند و مي بينيد در اينجا بين شيعه و سني اين اختلاف هست كه سني ها مي گويند : ادله فقه چهار چيز است : " قرآن ، سنت ، اجماع ، قياس " ، ولي علماي شيعه گفته اند : ادله فقه چهار چيز است : " قرآن ، سنت ، اجماع ، عقل " . ائمه ، عقل را تأييد كردند ، قياس را تأييد نكردند . اين خودش نشان مي دهد كه روش ائمه و نيز روش علما ، بر ضد عقل نبود ، بر ضدقياس بود ، و قياس را يك ضابط عقلي درست نمي دانستند . البته در ميان بعضي فقهاء ، همين دوري جستن از قياس ، گاهي به حد افراط كشانده شده است ،و اين خودش يك بيماري شده كه تا يك حرف زده مي شود مي گويند : آي قياس شد ! يك چيزهايي هم كه قياس نيست ، از آن فرار مي كنند كه آقا اين قياس شد ، اول من قاس ابليس اول كسي كه قياس كرد شيطان بود و از اين حرفها . اين هم يك جرياني بود در دنياي اسلام در اين زمينه . جريان ديگري داريم در موضوع عقل و فتواهاي ضد عقل كه آن ، جريان عرفان است . عرفان هم به نوع ديگري متعرض عقل و عقلاء و1. كافي ، ج 1 ، ص 57 ، به اين عبارت محق الدين .