توسعه " خودي "
بسم الله الرحمن الرحيم سخن راجع به نوعي توجه به نفس و يا تذكر نفس ، و به تعبير ديگر معرفة النفس ، و به عبارت ديگر توجه به ذات خود بود كه از همان جا الهام فصل اولي اخلاق را گرفته اند . آن بحث به پايان رسيد .دو اصل ديگر را كه آنها هم جزء مباني اخلاقي و تربيتي اسلام شمرده مي شود ذكر مي كنيم و به اين بحث به طور كلي پايان مي دهيم . يكي از آنها مسئله وجدان عمومي است . در جلسات پيش گفته شد كه شك ندارد كه اسلام در اصول تربيتي و اخلاقي خود با نوعي خودي كه خود شخصي و فردي و نفساني باشد مبارزه مي كند . خودخواهي به مفهوم [ خواستن ] خودفردي كه مستلزم نفي افراد ديگر است همان چيزي استكه از نظر منطق اسلام و اغلب منطقهاي اخلاقي ديگر امري است مذموم و بايد نفي شود . مفهوم خودخواهي و خودپرستي در اصطلاح امروز ما هم هست ، مثلا مي گوئيم كه فلان كس آدم خيلي خودپرستي است ، يا خودخواه است ، و گفتيم كه اين " خود " غير از آن خود انساني و ملكوتي هر شخص است ، بلكه به اصطلاح خود طبيعي و خود ملكي انسان است .انسان موجودي ذو مراتب است
انسان داراي دو نوع " من " است . يكي من ملكوتي ، يعني همان كه در قرآن از آن به " نفخت فيه من روحي " ( 1 ) تعبير شده و در حيات و بقاء خود نيازمند به طبيعت نيست . ولي انسان يك موجود داراي مراتب است . يك مرتبه از وجود انسان طبيعت است .خصوصيت انسان همين است كه يك موجود صاحب مقامات و مراتب است . اينكه مي گويند " انسان يك ملك حيواني نباتي جمادي است " درست است ، نه به اين معنا كه هم ملك است ، هم حيوان و هم نبات ، بلكه يك چيز بيشتر نيست ولي اين چيز يك وجود صاحب مراتب است .در مقام تشبيه مثل يك ساختمان چند طبقه است كه يك طبقه آن يك حقيقت است ، طبقه ديگر حقيقت ديگر ، و . . . انسان چنين موجود صاحب مراتب و درجاتي است كه در عالي ترين درجه خود يك فرشته است و بلكه بالاتر از فرشته ، در درجه ديگر يك گياه است ، و در درجه ديگر يك جماد . انسان به حسب آن درجه عالي خود ، ميان " من " ها [ تبايني نمي بيند ] . همانطور كه ميان فرشتگان ، جنگ و تنازع و من و مايي وجود ندارد ، انسان هم در آن مرحله وجودي خويش ، ميان خود با افراد ديگر من و مايي نمي بيند ، همه مثل پارچه هاي نور هستند كه با يكديگر تزاحمي1. حجر ، . 29 .