بخش دوم بحثهاي انجمن اسلامي پزشكان - تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بخش دوم بحثهاي انجمن اسلامي پزشكان

پرورش جسم و پرورش استعداد عقلاني

بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره تربيت از نظر تعليمات اسلامي بود . در جلسه پيش به اينجا رسيديم كه تربيت در اصل دوگونه مي تواند باشد : يكي به نحوي كه بيشتر درباره آن " ساختن " و در واقع " صنعت " صدق مي كند و آن ، تربيتي است كه در آن ، انسان مانند يك شي ء فرض مي شود و براي منظور يا منظورهايي ساخته مي شود . چيزي كه در اين ساختن منظور نيست خود آن ماده مورد نظر است . سازنده و صنعتگر ، هدف خاص خودش را دارد و از ماده اي كه از آن ماده مي خواهد صنعتي بسازدبه عنوان يك شي ء استفاده مي كند . هر عملي كه با منظور خودش وفق بدهد بر روي آن انجام مي دهد ، و اي بسا كه آنچه او انجام مي دهد از نظر آن شي ء خراب كردن و ناقص نمودن است ولي از نظر انسان كه مي خواهد از آن شي ء استفاده كند صنعت است. مثلا انسان به گوسفند به نظر يك شيئي كه مي خواهد از آن استفاده بكند نگاه مي كند . ارزش گوسفند براي انسان از آن نظر است كه چگونه مورد استفاده او قرار مي گيرد . حال ما يك گوسفند نر را در نظر مي گيريم . انساني كه مي خواهد از او استفاده كند بايد چاقش كند تا او را بفروشد و يا خودش از گوشت او استفاده كند . اگر اين گوسفند به حال طبيعي باشد ، آن تحريكات جنسي دائما او را اين طرف و آن طرف مي كشاند و اينجور نيست كه سرش پايين باشد و علف بخورد تا چاق شود . مي آيد گوسفند را اخته مي كند . وقتي كه اخته شد ، اين حيوان ديگر سرش را پايين مي اندازد و فقط به علف خوردن مشغول مي شود و شروع مي كند با خيال راحت و بدون حواس پرتي از علفهاي صحرا استفاده كردن . بعد چاق مي شود و انسان از گوشت او استفاده مي كند .

از نظر يك انسان ، اخته كردن گوسفند ، كامل كردن او است ، ولي از نظر خود گوسفند چطور ؟ آيا از نظر خود گوسفند تكميلش كرده اند يا نقصي در او به وجود آورده اند ؟ از نظر گوسفند مسلم نقصي در او به وجود آورده اند . عين همين حرف در مورد غلامها مطرح است .

غلامها را كه در قديم خواجه مي كردند ، از نظر خود غلام نقصي در او ايجاد مي كردند ، ولي از نظر آنها كه مي خواستند از اين بردگان استفاده كنند كمالي در او ايجاد كرده بودند ، يعني ديگر بهتر مي توانستند از او به صورت يك ابزار در حرمسرا و غير حرمسرا استفاده كنند .

بطور كلي در تربيت روحي انسانها هم عين اين مطلب هست . يك وقت مكتبي ، منظوري را در نظر مي گيرد و مي خواهد انسان را طوري بسازد كه آن منظور تأمين شود ولو اينكه در انسان يك كاستيهايي به وجود آورد ، يك احساسات طبيعي را از انسان بگيرد و نقص روحي يا جسمي در او ايجاد كند ، ولي بالاخره انسان براي آن منظور ، خوب ساخته مي شود .

مكتب تربيتي انساني

اما يك وقت هست كه مكتب در خدمت انسان است ، يعني منظوري بيرون از انسان ندارد ، هدف او به سعادت رساندن و تكميل انسان است نه اينكه منظور ديگري داشته باشد و انسان را براي آن منظور بخواهد بسازد . به اصطلاح ، مكتبي مي شود انساني .

مكتب تربيتي انساني ، مكتبي است كه هدف آن ، بيرون از خود انسان نيست ، يعني براساس به كمال رساندن انسان است . اين مكتب بايد براساس پرورش استعدادها و نيروهاي انساني و براساس تنظيم آنها باشد ، يعني حداكثر كاري كه اين مكتب مي تواند انجام دهد دو چيز بيشتر نيست : يكي اينكه در راه شناخت استعدادهاي انساني انسان و پرورش دادن آنها و نه ضعيف كردن آنها كوشش بكند ، و دوم اينكه نظامي ميان استعدادهاي انساني برقرار نمايد كه چون انسان از يك نوع آزادي خاصي در طبيعت برخوردار است ، در اثر اين نظام هيچگونه افراط و تفريطي حكمفرما نباشد ،يعني هر نيرويي ، هر استعدادي حظ خودش را ببرد و به بقيه تجاوز نكند . استعدادهاي انسان دو نوع است : يك نوع ، استعدادهايي كه با جاندارهاي ديگر در آن استعدادها شركت دارد ، و نوع ديگر استعدادهاي اختصاصي است . استعدادهايي كه در آنها با جاندارهاي ديگر شركت دارد امور جسماني است .

پرورش جسم از نظر اسلام

مسئله اول اين است كه آيا اسلام طرفدار پرورش جسم است يا طرفدار تضعيف جسم ؟ آيا اسلام طرفدار تن پروري است يا مخالف تن پروري ؟ ( پرورش جسم ، تعبير ديگرش تن پروري است ) . اينجا دو مطلب است ، و اين تعبيرات گاهي موجب اشتباه مي شود. اسلام طرفدار پرورش جسم است با اينكه مخالف تن پروري به مفهوم مصطلح ادبي آن است . آيا انسان از نظر اسلام بايد روشش چنان باشد كه جسمش سالم باشد ، حداكثر رشد را داشته باشد ، بيماريها ، آفتها و آسيبها به آن وارد نشود ، يا اسلام مي گويد : نه ، جسم مثل خانه اي است كه هر چه انسان به ويرانيش كمك كند يا به حال خودش بگذارد بهتر است ؟ . يك ساختمان را ، يك وقت شما رعايت مي كنيد ، از باد و باران و برف حفظ مي كنيد و حداكثر كوشش را براي حفظش به عمل مي آوريد ، و يك وقت به حال خودش مي گذاريد ، هر چه پيش آمد آمد ، خراب هم شد ، اهميت ندارد . جاي شك و ترديد نيست كه تعليمات اسلام براساس حفظ و رشد و سلامت جسم است . علت حرمت بسياري از امور ، مضر بودن آنها به حال بدن است .

يكي از مسلمات فقه اين است كه بسياري از امور به اين دليل تحريم شده اند كه براي جسم انسان ضرر دارند . و يك اصل كلي براي فقهاء مطرح است كه هر چيزي كه محرز بشود كه براي جسم انسان مضر است - و لو هيچ دليلي از قرآن و سنت نداشته باشد - قطعا حرام است . البته اين را هم مي گويند كه زيانها بعضي معتد به هستند ، و بعضي غير معتد به ، يعني زيان آنقدر كم است كه قابل اعتنا نيست . اسلام در تكاليف خود حرج ايجاد نمي كند ، يعني اين مقدارها را از نظر اسلام تحريم نمي كنند ، به صورت مكروه ذكر مي شود يا مي گويند تركش مستحب است . ولي اگر يك چيزي زيانش قطعي باشدو مسلم بشود كه زيان دارد ، از نظر اسلام قطعا حرام است ، و اگر فقهاء در بعضي مسائل فتوا نداده باشند ، از اين لحاظ است كه به جنبه مطلب واقف نيستند ، يعني مطلب برايشان روشن نيست كه آيا واقعا ضرر دارد يا ندارد .

مثلا فتوا در مسئله كشيدن ترياك ، چنانكه مرحوم آقا سيد ابوالحسن در رساله " وسيلة النجاش " ذكر كرده چنين است : يك وقت مي گوييم كه يك پك به ترياك زدن چطور است ( نه به صورت عادت درآمدن ) ؟ چون بر مقياس ضرر است ، و اين ، آن مقدار معتقد به نيست پس حرام نيست ، ولي عادت كردن يعني ترياك كشيدن به گونه اي كه منجر به عادت شود ، و نيز هر مقدمه اي كه موجب اين عادت گردد حرام است .

و حال آنكه ما نه در قرآن چيزي در مورد ترياك داريم و نه در سنت . معتاد شدن به ترياك را فقط به اين دليل مي گويند حرام است كه زيان دارد . يا مثلا هروئين كه يك مسئله جديدي است و در قديم نبوده ، چون محرز است كه يك امري استكه قطعا زيان دارد ، در حرمتش هم شكي نيست . در مورد سيگار و قليان نيز به همين ترتيب استدلال مي شود . كلي آن اين است كه هر چيزي كه زيان دارد حرام است . ممكن است يك فقيهي خودش قليان و سيگار هم بكشد ،ولي او فكر نمي كند كه يك چيز پرضرري است ، اما فقيه ديگري كه به ضررهاي ايندو آگاهتر است و برايش محرز است كه واقعا كشيدن آنها صدمه زدن به بدن است ، عمر را كوتاه مي كند ، به سلامت لطمه وارد مي آورد ، و خلاصه برايش محرز است كه اعتياد به سيگار ضرر دارد ، فتوا مي دهد كه حرام است . خود همين آقايان هم كه اعتياد دارند ، وقتي مريض مي شوند و به طبيب مراجعه مي كنند و طبيب به آنها مي گويدسيگار ضرر دارد ، مي گويند چون طبيب گفته ، من شبهه مي كنم و ديگر حرام است و نمي كشم . اصل كلي است ، به خصوصيات مسائل كاري ندارم . اين اصل كلي در اسلام هست كه هر چيزي كه براي جسم انسان زيان داشته باشد حرام است .

و برعكس ، در سنت ، زياد مي بينيم كه خوردن فلان ميوه يا فلان سبزي مثلا مستحب است چون دندانها را محكم مي كند ، ديگري فلان بيماري را از بدن بيرون مي برد ، و اين موارد در سنت زياد است كه ملاك يك حرام يا يك مستحب و يا يك مكروه ، زيان رساندن ، يا مفيد بودن و يا مفيد نبودن است .

فلان چيز چون براي معده خوب است مستحب است . بنا بر اين پرورش جسم در حدود پرورش علمي ، بهداشت ، سلامت و تقويت جسم كه جسم نيرو بگيرد ، يك كمال است . مي دانيم همه كساني كه از نظر بدن نيرومند بوده اند ، اين نيرومندي برايشان كمال شمرده شده است . مثلا اميرالمؤمنين نيرومند بوده و نيروي بدني داشته است ، و اين جزء كمالات آن حضرت است .

پرورش جسم و تن پروري

ممكن است بگوئيد اگر اسلام طرفدار رشد جسم است پس چرا اينقدر مي گويند " تن پروري " بد است . تن پروري ئي كه بد است غير از پرورش تن به معني بهداشت است . آن تن پروري در واقع نفس پروري است كه اغلب بر ضد بهداشت جسم و پرورش جسم - به اين معنا كه گفتيم - مي باشد . آن تن پروري كه بد است معني اش اين است كه انسان نفس پرور و شهوتران باشد ، يعني هميشه دنبال تمايلات نفساني خود باشد ، و ربطي به مسئله رشد جسم ندارد ، و اتفاقا قضيه درست برعكس است ، يعني اگر انسان زياد دنبال پرورش تن به معني نفس پروري برود به جسمش زيان مي رساند .

آدم نفس پرور فقط درباره شكمش فكر مي كند كه لذت شكم را هر چه بيشتر ببرد ، و شك ندارد كه كسي كه مي خواهد جسمش را سالم نگهدارد نمي تواند اينجور باشد ، بلكه بايد با شكم پرستي مبارزه كند . يك آدم تنبل و تن پرور دنبال لذتهاي ديگر است .

شب تا صبح نمي خوابد براي اينكه در فلان مجلس عيش شركت كند . پدر جسم و اعصاب خودش را درمي آورد . اين تن پروري به معني نفس پروري است و بر ضد پرورش جسم به معني بهداشت جسمي مي باشد .

به هر حال آن تن پروري كه اينهمه در كلمات شعراء و عرفاء و ادباء ما آمده است و تعبير ادبي فارسي هم هست - و در عربي نيز ممكن است در زبان شعراء آمده باشد - و آن را تن پروري مي گويند چون شهوات مربوط به جسم است ،آري آن تن پروري غير از مسئله رشد دادن و پرورش واقعي نيروهاي جسماني است ، و بلكه اين دو ، تا حدي بر ضد يكديگرند ، يعني اگر انسان بخواهد جسمش را پرورش دهد به اين معني كه براساس طبيعت تكميلش كند و سلامتش را حفظ نمايد به گونه اي كه از آسيبها و بيماريها دور بماند و عمرش را طولاني كند ، بايد با آن نوع تن پروري كه نفس پروري و شهوت پروري است مبارزه كند . در اين جهت من خيال نمي كنم نيازي به بحث باشد كه در تربيت اسلامي مسئله پرورش جسم جزء اصول است . عمده اين است كه درباره استعدادهاي مخصوص انسان بحث بكنيم . آنجا است كه ارزش يك مكتب بيشتر روشن مي شود .

پرورش استعداد عقلاني

در ميان استعدادهاي مخصوص انسان ، در درجه اول استعداد عقلاني است ، و اين همان چيزي است كه در اديان ، ما مي بينيم كه اگر هم خود اديان و صاحبان اصلي اديان اينجور نباشند ولي غالبا در ميان پيروان و روحانيين اديان اين مطلب بوده است كه هميشه دين را به عنوان حقيقتي بر ضد عقل و نقطه مقابل عقل عرضه مي داشته اند ،و عقل را به عنوان يك وجود مزاحم و يك مانع دين و چيزي كه يك انسان متدين بايد آن را كنار بگذارد و الا نمي تواند ديندار باشد [ معرفي مي كرده اند ] . در مسيحيت بالخصوص اين مطلب را به وضوح مي بينيم ، و در خيلي جاهاي ديگر. حال اسلام با اين استعداد انساني چگونه مواجه شده است ؟ اينجا يكي از آن جاهايي است كه ارزش واقعي اسلام را به روشني مي بينيم . اسلام يك دين طرفدار عقل است و به نحو شديدي هم روي اين استعداد تكيه كرده است، نه فقط با او مبارزه نكرده بلكه از او كمك و تأييد خواسته است ، و تأييد خود را هميشه از عقل مي خواهد . در اين زمينه آيات قرآن زياد است ، آيات دعوت به تعقل و تفكر يا آياتي كه به شكلي مطالب را طرح كرده اند كه فكرانگيز و انديشه انگيز است . ما براي اينكه بحثمان مفصل نشود ، اين مطلب را به تفصيل ذكر نمي كنيم چون اين مطلب واضح است و نيازي به توضيح ندارد . فقط به عنوان نمونه اندكي عرض مي كنيم .

تعقل در قرآن

اسلام طرفدار تعقل است و شديدا هم طرفدار است . يك آيه و يك حديث را مي خوانم و از آيه شروع مي كنم كه آن حديث هم از اين آيه شروع كرده . در سوره زمر مي خوانيم : فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ، اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولو الالباب ( 1 ) . بندگان مرا نويد بده ،آن بندگان اينچناني را . مطلب با " بندگان من " شروع شده است . كانه قرآن مي خواهد بگويد بنده خدا آن است كه چنين باشد ، و لازمه بندگي خدا اين است . الذين يستمعون القول . آنان كه سخن را استماع مي كنند . نمي گويد : " يسمعون " . فرق است بين " سماع " و " استماع " . " سماع " يعني شنيدن و لو انسان نمي خواهد بشنود . " استماع " گوش فرا دادن است ،مثل اينكه شما اينجا نشسته ايد و خود را آماده كرده ايد براي شنيدن . در باب موسيقي مي گويند : سماعش حرام نيست ، استماعش حرام است . قرآن مي گويد : الذين يستمعون القول . آنان كه مي سنجند و بهترين آن را انتخاب و پيروي مي نمايند . اصلا معني آيه ، استقلال عقل و فكر است كه فكر بايد حكم يك غربال را براي انسان داشته باشد ، و انسان هر حرفي را كه مي شنود در اين غربال قرار دهد ، خوب و بد را بسنجد ، ريز و درشت كند و خوبترين آنها را انتخاب و اتباع نمايد . اولئك الذين هديهم الله . قرآن اين هدايت را با اينكه هدايت عقلي است هدايت الهي مي داند . اولئك هم اولوا الالباب . اينها هستند به معني واقعي صاحبان عقل . " الباب " جمع " لب " است . " لب " يعني مغز ( نه به معني مخ ، بلكه به معني اعم كه در مورد ميوه ها مثلا مي گوئيم مغز بادام ، مغز گردو ) . اين اصطلاح شايد از اصطلاحات مخصوص قرآن باشد ( چون در غير قرآن ما گشتيم و نديديم ) و اگر هم اصطلاح مخصوص قرآن نباشد ، قرآن درباره عقل كلمه " لب " را زياد به كار برده ، گويي انسان را تشبيه به يك گردو و يا بادام كرده كه تمام يك گردو و يا بادام پوسته است و آن اساسش مغزش مي باشد كه در درون آن قرار دارد . تمام هيكل و اندام انسان را كه در نظر بگيريد ، آن مغز انسان ، عقل و فكر انسان است .

اگر بادامي مغز نداشته باشد چه مي گوييم ؟ مي گوييم پوچ است و پوك و هيچ و بايد دورش انداخت . انساني كه عقل نداشته باشد ، جوهر و مغز انسانيت و آن ملاك و مقوم انسانيت را ندارد ، انساني پوك و پوچ است ، يعني يك صورت انسان است و معني انسان در او نيست .

به حسب اين تعبير ، معني انسان همان عقل انسان است ، عقلي كه در اين حد باشد . عقل بودن عقل به استقلالش است . الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه از اين بهتر اساسا ديگر نمي شود تعبيري پيدا كرد در مورد دعوت به اين كه انسان بايد عقلش بالاستقلال حاكم باشد ، عقلش مستقل باشد ، داراي قدرت نقد و انتقاد باشد و بتواند مسائل را تجزيه و تحليل كند . آدمي كه از اين موهبت بي بهره است هيچ است . اين يك آيه بود كه چون آيات قرآن در اين باب زياد است و اگر بخواهيم عرض كنيم چند جلسه فقط بايد درباره آيات قرآن صحبت كنيم ، همين مقدار به عنوان نمونه كافي است .

تعقل در سنت

در سنت اسلامي و بالخصوص در روايات شيعي نيز به عقل و تعقل اهميت زيادي داده شده است . و يكي از مزاياي روايات شيعي بر روايات غير شيعي اهتمام بيشتري است كه در روايات شيعي به عقل شده است ، و به آن تكيه گرديده است .

و به همين دليل نويسندگان اجتماعي امروز حتي اهل تسنن اعتراف دارند كه در دوره اسلام ، عقل شيعي هميشه قويتر از عقل سني بوده است . احمد امين كتاب معروفي دارد به نام " فجرالاسلام " و " ضحي الاسلام " و " ظهرالاسلام " و " يوم الاسلام " كه فجرالاسلام يك جلد است ،ضحي الاسلام سه جلد ، ظهرالاسلام چهار جلد ، و يوم الاسلام يك جلد كه مجموعا مي شود نه جلد . كتاب ، خيلي فني است و البته از نظر شيعه داراي نقاط ضعف فراواني است و حتي عده اي آن را يك كتاب ضد شيعي تلقي مي كنند ، ولي از نظر علمي بدون شك از كتابهاي بسيار پرمغز است .

او با اينكه معروف است كه ضد شيعي است ، در اين كتاب به اين جهت اعتراف دارد كه عقل شيعي عقل استدلالي است و در تمام ادوار ، عقل شيعي استدلالي تر بوده است ، و مي خواهد اينجور توجيه كند كه علت اينكه عقل شيعي استدلالي تر است اين است كه اينها بيشتر متوجه تأويلات بوده اند . ولي واقع مطلب اين است كه سرمنشأ اين امر ، ائمه شيعه هستند كه مردم را بيشتر دعوت به تعقل و تفكر كرده اند . مي گويد : مثلا فلسفه در دوره اسلامي در ميان شيعه شكفته است و در ميان اهل تسنن نشكفت .

در مصر فلسفه وجود نداشت تا وقتي كه مصر شيعه شد . شيعه كه شد فلسفه آمد . بعد تشيع كه از مصر رفت فلسفه هم ضعيف شد ، و نبود تا در قرن اخير كه يك سيد شيعي ( سيد جمال را نام مي برد ) آمد به مصر و دو مرتبه بازار فكر رونق گرفت . و بعد تعبير شيريني دارد ،مي گويد : و الحق ان الفلسفة بالتشيع الصق منها بالتسنن . و به طور كلي عقل شيعي استدلالي تر است . ريشه اش - كه شايد او توجه نداشته - اين است كه در سنت شيعي بيش از سنت سني به اين مسئله اهميت داده شده است . سني ها كه از ابتدا دو دسته شده اند :معتزله و اشاعره ، با هم اختلاف داشته اند ، معتزله بيشتر طرفدار عقل بوده اند و اشاعره طرفدار تعبد . شيعه با معتزله همگام بود . اختلاف نظر با معتزله داشت ، ولي در اصول با يكديگر همگام بودند ، و وجه مشترك اين دو اين بود كه هر دو براي عقل و استدلال ارزش و احترام قائل بودند. در روايات شيعي عجيب تعبيراتي درباره عقل است كه اين تعبيرات را در كتب سني پيدا نمي كنيم . در كتب شيعي مثل " كافي " ، " بحار " و ديگر كتابهائي كه دوره حديث هستند ، كتابها از " العقل و الجهل " شروع شده و اول " كتاب العقل و الجهل " را مي آورند ، بعد كتاب التوحيد ، كتاب النبوش ، كتاب الحجة و . . . اول كتابي كه افتتاح مي شود " كتاب العقل و الجهل " است و البته جهل در برابر عقل قرار مي گيرد است كه اين قدرت را ندارد . ما خيلي افراد عالم را مي بينيم كه عالمند ولي جاهلند ، عالمند به معني اينكه فرا گرفته از بيرون زياد دارند ، خيلي چيزها ياد گرفته اند ، اما ذهنشان يك انبار بيشتر نيست ، خودشان اجتهاد ندارند ، استنباط ندارند ، تجزيه و تحليل در مسائل ندارند .

اينجور اشخاص از نظر اسلام جاهلند يعني عقلشان راكد است . ممكن است علمش زياد باشد ولي عقلش راكد است . اين حديث را زياد شنيده ايد : الحكمة ضالة المؤمن . حكمت گمشده مؤمن است حكمت بدون شك يعني علمي كه محتوي حقيقت باشد ، علمي كه استحكام و پايه داشته باشد و خيال نباشد . ما نمي توانيم اينها را درست نقاشي كنيم و كارهايي را كه تبليغات چي ها مي كنند ا نجام دهيم والا هر يك از اينها از نظر ارزش تبليغاتي براي اسلام فوق العاده است. كه ايمان تا اين حد تقديس كننده حكمت باشد كه بگويد حكمت گمشده مؤمن است ، يعني حالت مؤمن براي دريافت حقايق بايد حالت كسي باشد كه شي ء نفيسي از او گم شده و دائما در جستجوي آن است . اين حديث در احاديث زيادي دنباله دارد .

من يك وقتي مداركش را جمع كردم ، شايد به اين مضمون بيست جا پيدا كنيم كه " خذوا الحكمة و لو من اهل النفاق " . حكمت را فرا گيريد و لو از منافقين ، و لو از كافران ، و لو از مشركين و لو من مشرك . يعني اگر احساس كردي كه آنچه او دارد درست است و علم و حكمت است ، فكر نكن كه او كافر است ، مشرك است ، نجس است ، مسلمان نيست ، برو بگير ، حكمت مال تو است ، در دست او عاريه است . اينما وجدها فهوا حق بها . هر جا كه پيدايش كند خودش را از ديگران سزاوارتر مي بيند .

اهتمام مسلمين به طلب علم

بگذريم از اين وضع مسخ فرهنگي كه ما داريم كه همه چيز ما را بد توجيه مي كنند ، در اوايل قرن دوم هجري كه آنهمه شور و نشاط اسلام برقرار بود و بازار اسلام داغ و پررونق بود يكمرتبه آنهمه علوم خارجي ها را از ايراني و رومي و هندي و يوناني و هر جا كه دسترسي داشتند ترجمه كردند و وارد دنياي اسلام نمودند . علت اين چه بود و چطور دنياي اسلام عكس العمل مخالف نشان نداد ؟ علتش همين بود كه اين تعليمات وجود داشت .

اين تعليمات زمينه را آماده كرده بود كه اگر در اقصي بلاد چين هم كتابي را پيدا مي كردند مانع نمي ديدند كه ترجمه اش كنند ( اطلبوا لعلم ولو بالصين ) ( 1 ) . مثلا عبدالله مقفع كه منطق ارسطو را ترجمه كرد در زمان امام صادق ( ع ) بود .

از قبل از امام صادق ( ع ) بلكه از زمان بني اميه اين كارها شروع شده بود ، ولي در زمان امام صادق ( ع ) اوج گرفت . در زمان هارون و مأمون و در عصر ائمه با چه شدتي علوم اوايل ترجمه شد . " بيت الحكمة " مدرسه اي بوده كه در دنياي زمان خودش نظير نداشته و بعدها هم كم برايش نظير پيدا شده .

ما در ميان احاديث و اخبار ائمه خودمان كه اينهمه با چشم نقد به خلفا نگاه مي كردند و انحرافات آنها را مكرر بازگو مي نمودند - و خلفا كه اينهمه ملعون و مطرود شده اند بر اثر اين بوده كه ائمه اينهمه ملعونشان گفته اند و شناختشان را درباره آنها چنين بيان داشته اند - در يك حديث نمي بينيم كه اين كار خلفا به عنوان يك بدعت تلقي شده باشد و بگوينكه يكي از چيزهايي كه اينها كار را خراب كردند اين بود كه علوم ملتهاي كافر را از يونان و روم و هند و ايران ترجمه كردند و وارد دنياي اسلام نمودند ، و حال آنكه اين در ميان عوام بهترين وسيله بود براي كوبيدن آنها . ولي ما حتي در يك حديث نديده ايم كه اين كار خلفا به عنوان يك بدعت و

1. جامع الصغير ، ج 1 ، ص . 44 .

/ 130